Friday, September 28, 2007

تصور كنيد:
1 .داخل تاكسي نشسته ايد و داد و هوار دو راننده تاكسي را ميشنويد كه بر سر نوبتشان بحث ميكنند .
2 . داخل تاكسي هستيد و مسافري با راننده بر سر كرايه بحث و جدل ميكند .
3. در خياباني راه ميرود كه كارگران در حال كندن قسمتي از خيابان با مته هستند .
4 . در اتوبوس هستيد و اتفاقا هيچكس حرفي نميزند و همه لال هستند .

حال تصور كنيد كه در همگي اين حالات هدفون
mp3 player ای
در گوشتان است و شما در حال
گوش دادن به آهنگي هستيد.با این حساب :

1.آهنگی گوش میدهید و باز و بسته شدن ممتد دهان دو راننده تاکسی را میبینید و انتخاب اینکه به حرفهای آنها توجه کنید یا خیر ،بسته به خود شماست .
2 .این بار احتمالا صداهایی را میشنوید ،اما میتوانید با تمرکز بر آهنگی که گوش میدهید به زمزمه‌هایی که به گوشتان میرسد توجه نکنید .
3 .این بار حتما صدای مته را میشنوید ،اما مسلما احساستان نسبت به آن با حالت قبل فرق خواهد داشت ،این‌بار به صدای مته به عنوان یک پارامتر عذاب‌آور که ناچار به تحمل‌اش هستید توجه نمیکنید ، دانستن اینکه شما ابزاری دارید که میتواند میزان آزاردهندگی صدای مته را کاهش دهید ،باعث میشود که کمتر احساس آزردگی کنید .
4 .در این حالت هم فضای ذهنیتان دست خودتان است ،بی‌صدا نشستن در اتوبوس ،به احتمال زیاد شما را دچار خواب‌آلودگی خواهد کرد ،درحالیکه گوش دادن به یک آهنگ انتخابی مسلما حال و هوای بهتر (یا حداقل حال و هوایی که خودتان انتخابش میکنید) را در شما ایجاد خواهد کرد .

با این حال حضور ممتد آهنگ خود خواسته در گوش ،باعث میشود که تا حدودی از دنیای اطراف بی‌اطلاع باشید
برای مثال بغل دستیتان در تاکسی ،باید با مشت و لگد به شما حالی کند که میخواهد پیاده شود .
در دنیایی که سازنده‌اش خودتان هستید فرو میروید و شاید همان لحظه خبری مهم /آهنگی جالب از جایی دیگر پخش شود
یا شخصی حرفی مهم و قابل توجه بزند که شما به واسطه گوش کردن به آهنگ پخش شده از هدفون
هیچوقت آن را نشنوید .

ضمن اینکه اغلب ما همه آهنگهای مورد علاقه‌مان را به طور کامل از جایی پیدا نکرده‌ایم ،بسیاری را تک و توک از این طرف و آن طرف تصادفا شنیده‌ایم و چون برایمان جالب بوده‌اند ،برای پیدا کردنشان ،تلاش کرده‌ایم .

بنابراین حضور ممتد یک آهنگ تکراری ،که شاید حتی روزی برایمان جالب و دلچسب بوده ،پس از مدتی تبدیل به یک روتین شده و باعث میشود در حصار انچه روزی دوست داشته‌ایم بمانیم و فرصت رویارویی با حوادث و حرفهای جدید و خارج شدن از یک روند استمراری را از خودمان بگیریم .

Wednesday, September 12, 2007

مرض عجیبی‌ست ،میل به دوست‌داشتنی و نایس بودن و مرض عجیب‌تریست ،میل به منفور بودن .
در اینجا نایسیسم (میل به دوست‌داشتنی بودن) را بررسی می‌کنیم .
نایسیسم عبارت است از مرضی که در آن شخص تنها و تنها جهت راضی کردن دیگران از خود و یا جلب توجه /محبت /تمجید و تحسین ویا تشکر دیگران دست به کاری می‌زند .
در این میان ممکن است حتی شخص به خود آسیب بزند (عمدی یا غیر عمدی) ولی از این آسیب خیلی ناراحت نیست
چرا که حتی این آسیب را بهانه ای می‌داند تا او را قهرمان‌تر /زحمت‌کش‌تر /وظیفه‌شناس‌تر /و مهربان‌تر جلوه دهد .
یک مثال ساده :
فرض کنید شما به جوجه کباب درست کردن علاقه‌ دارید ،و می‌خواهید برای جمعی جوجه کباب درست کنید ،
هرچقدر هم بگویید که به این کار علاقه‌مندید و از آن لذت می‌برید ،بنده بعید می‌دانم که ناهار دادن 40 نفر ،آن‌هم یک تنه و دست‌تنها بدون کمک دیگران و ضمنا بدون داشتن هیچ ابزار بدرد بخوری ،
تنها و تنها از سر علاقه باشد ،و آن را نایسیسم تلقی می‌کنم .
و اگر آن وسط دستتان بسوزد و به موقع به دنبال درمان کردن 3 انگشت سوخته و تاول زده خود نباشید
و دائما به بقیه بفرمایید ،مهم نیست ،خوب می‌شود و سعی کنید خود را بی‌توجه به آن نشان دهید شدت نایسیسم را بیشتر ارزیابی می‌کنم .
 بهترین و مطمئن‌ترین راه برای مطمئن شدن از اینکه شخصی کاری را از سر نایسیسم انجام داده و یا صرف علاقه قلبی خودش برایش وقت گذاشته این است که
توجهی به کار انجام شده نکنید (من متوجهم که این روش کمی بی‌ادبانه است ،اما متاسفانه تنها راهی که تا الان موثر دیده‌ام همان است) ،اگر با عکس‌العمل‌هایی مانند :

-اینم جای تشکرته
-من دارم جون می‌کنم که تو ...
- چقدر قدر نشناسی و ...
-من اونهمه زحمت کشیدم که تو اصلا توجه نکنی

و برخورد هایی این چنین مواجه شدید ،می‌توانید مطمئن باشید که عمل انجام شده از سر نایسیسم است و از شما توقع تمجید /تشویق /تشکر /تحسین ویا توجه دارند .
چون اصولا وقتی کسی برای دلخوشی خودش کاری را انجام می‌دهد ،از بی‌توجهی دیگران و حتی بی‌ادبی آنها ،تا این حد آزرده خاطر نمی‌شود .
به خاطرات خودمان رجوع کنیم ،چند بار در مدرسه ،به ما کارهای گروهی‌ای داده شده که در نهایت بار تمام آن بر دوش یک نفر افتاده و نقش دیگران نهایتا در حد آوردن قیچی و مقوا و کشیدن کادر‌ها بوده ؟
و اگر احیانا نزد معلمی شکایت می‌برده‌ایم ،ایشان تاکید میکردند که "دیگران فلانند ،تو خوب باش "،و هنوز نمی‌فهمم چرا معلم مربوطه آنقدر به خودش زحمت نداده که جمله‌اش را اینطور تمام کند :"‌برای خودت خوب باش"
بارها دیده‌ایم هوار زدن معلم‌ها و استادها را که من برای شماها جون می‌کنم و یک نفر خیلی ساده می‌تواند بگوید : "خیر ،حضرت‌عالی برای حقوقتان جون می‌کنید و تلاش بیش از حدتان اگر از سر علاقه نیست ،و بابت زحمتی که می‌کشید انتظار تشکر دائم دارید ،مشکل خودتان است ."
چند بار علی‌رغم میل باطنی‌مان تکالیف مشترکی که با کس دیگری داشته‌ایم را نوشته‌ایم و نام او را هم پایش زده‌ایم ؟فقط و فقط برای آن‌که مهربان و از خودگذشته به‌نظر بیاییم ؟
و بی‌ربط نیست که تا آخر ترم بابت این‌که شخص مربوطه از ما تشکر نکرد ،شبانه‌روز بی‌اعصاب باشیم .
این مساله را به سادگی می‌توان حل کرد ،حداقل می‌توان به طرف گفت :"دارم در حقت لطف می‌کنم و فلان کار را برایت انجام می‌دهم ." و اگر پاسخ چیزی شبیه به "به جهنم" بود ،می‌توان به سادگی از این لطف و صدقه مثلا دوستانه گذشت .
انجام کاری برای دیگران زمانی محبت تلقی می‌شود که حقیقتا هیچ انتظاری در پی‌اش وجود نداشته باشد وگرنه لطف‌های بی‌انتهایی که بر آن چوب حراج زده‌ایم و انتظار تمجید و تشکر داریم همان بهتر که با توافق قبلی طرفین انجام شود .
تشکر کردن از دیگران را تایید می‌کنم ،اما تشکر کردن ،زمانی که از تو انتظار تشکر می‌رود را بی‌معنی‌ترین کار ممکنه می‌دانم .  .

Saturday, September 8, 2007

لحظه بسیار جالبی‌ست ،لحظه‌ای که به یک شخص ،شیئ و یا پدیده می‌نگرید و هیچ احساسی نسبت به آن ندارید .
در واقع حضور / عدم حضور آن شخص-شیئ و یا وقوع /عدم وقوع آن رویداد برایتان کاملا علی‌السویه می‌شود .
اهمیت این لحظه از آن جهت است که کلیه دانسته‌ها و خاطرات در مورد آن کاملا بی‌اهمیت تلقی می‌شود و
تنها به صورت پس‌زمینه‌ای در ذهن قرار دارند ،چیزی که زیبایی این لحظه را بیش تر می‌کند آن است که شخص
با علم به اینکه راجع به مساله نیک می‌داند و می‌تواند رفتار‌های متعددی را پیش‌گیرد ،بی‌تفاوتی و خلا را برگزیده .
بنابراین این حس‌ ِ بی‌حسی ،ناشی از یاس فلسفی ،افسردگی ،بی‌تفاوتی ،غرور ، رسیدن به پوچی و یا رها کردن موضوع و بی‌خیالی نیست .
بلکه سبکی از برخورد است ،که به انتخاب خود شخص درپیش‌گرفته شده .
این روش برخورد کاملا انتخابی‌ست ،از این رو فرد می‌تواند هرگاه بخواهد طرز برخوردش را عوض کند
و هیچ اجباری برای ادامه این طرز برخورد و یا عدم ادامه آن وجود ندارد .
نکته دیگر اینکه این احساس برای افرادی که زندگیشان را به باد سپرده‌اند هیچ مفهومی ندارد ،
از ملزومات این طرز برخورد آن است که شخص در زندگی خواستنی‌ها و دوست ‌داشتنی‌هایی داشته باشد
برای کسی که زندگی‌اش علی‌السویه است ،پدیده-شخص-شیئ ِ علی‌السویه مفهوم ندارد .
در آخر :استفاده از این روش در مورد بیش از 10٪ از مسائل زندگی صحیح نیست و مخرب می‌باشد .

Sunday, September 2, 2007

در اتوبوس شخصی به طرز مهربانانه‌ای از جایش بلند می‌شود و جایش را به شما می‌دهد .
شما از این عمل خوشحال می‌شوید و دفعه بعد اینکار را انجام می‌دهید .
نفر بعدی از رفتار شما خوشش می‌آید و الی‌آخر .
این را چرخه لطف صدا می‌کنیم .
در اتوبوس شخصی روی صندلی نشسته است و از صندلی‌اش تکان نمی‌خورد .
اگر جایش را به شما می‌داد ،خوشحال می‌شدید اما حالا که جایش را نداده آنقدرها هم ناراحت کننده نیست ؛
شما دفعه بعد خودتان را زودتر به ایستگاه می‌رسانید ،زودتر سوار اتوبوس می‌شوید و به ریش تک‌تک آنهایی که بعد از شما می‌آیند و سرپا هستند میخندید .
نفر بعدی هم عبرت می‌گیرد و بعدا خودش را زودتر به اتوبوس می‌رساند ،روی صندلی می‌نشیند و به ریش بقیه می‌خندد .
این را هم چرخه انتقام می‌نامیم .
در چرخه انتقام کسی چیزی از دست نمی‌دهد ، کسی نمی‌تواند از چیزی ناراضی باشد .
در چرخه لطف شخص ملطَّف انتظار دارد که دیر یا زود لطف متقابلی بر اوصورت بگیرد و ضمنا بین تمام ایستاده‌های اتوبوس رقابتی جهت ملطِّف بودن صورت می گیرد
همانطور که شاهد هستید ، شرط بقای چرخه لطف بی‌نقص بودن آن است ،
لاکن چرخه انتقام نیازی به بی‌نقصی ندارد .
فرض کنیم هر یک از این چرخه‌ها در قسمتی بشکنند و قطع شوند ،در چرخه لطف شخصی جایش را به دیگری می‌دهد ،‌اما دیگر کسی جایش را به او نمی‌دهد ،فرد مربوطه احساس می‌کند به او ظلم شده و یا حداقل مورد بی‌توجهی قرار گرفته .در چرخه انتقام شخصی جایش را به دیگری می‌دهد ،پس لطفی صورت گرفته ، اما این لطف انتظار ایجاد نمی کند چون حالتی خارج از حالت عمومی چرخه است .