Sunday, November 30, 2008

گفتني‌ست نامبرده اخيرا موفق به طراحي نرم‌افزار شبيه‌ساز تف سر بالا شده است.
وي يکي از عوامل موفقيت‌اش را پشتکار و مطالعه‌ي شبانه‌روزي مي‌داند.

Tuesday, November 18, 2008

دستگاه دردسنج تا حالا توليد نشده؟ يه دستگاهي که مثلا تعيين کنه ميزان درد نسبي‌اي که داري مي‌کشي چقدره.
فرض کنيم واحد درد رو بذاريم "آخ"، و بعد ببينيم بيمارمون چند "آخ" درد داره، بعد اين آخ رو تقسيم بر يه پارامتري (مثلا وزن شخص کنيم)، بگيم طرف بصورت نسبي اين‌قدر درد داره.
اين‌طوري مي‌توني متوجه شي که شخص داره تمارض مي‌کنه، يا بيش از حد داره دردي رو تحمل مي‌کنه. بنظرم همونقدر که اگه آستانه تحمل درد آدم پايين باشه چيز بديه، اين‌که درد فيزيکي زياد رو تحمل کني و بگذاري پاي صبر و استقامت و حوصله (و طبعا خودت پيش خودت احساس علو درجات داشته باشي) هم کار بديه.
با استفاده از اين دستگاه،جملات بي‌معني و بي‌ارزشي نظير "خب حالا مگه چي شده؟"، "زيادي لوس شدي" و يا "زيادي تحمل مي‌کني" کلا ريشه‌کن مي‌شن. درد هرکس نسبت به خودش در لحظه سنجيده مي‌شه، نه نسبت به خاطره‌اي که ديگران از درد‌هاي بعضا مشابه داشته‌اند.


Tuesday, November 11, 2008

جناب آقاي دکتر فلاني
رئيس محترم تحصيلات فلان
امروز بنده را گير انداختيد و دو ساعت سخنراني کرديد و در طي سخنرانيتان بارهاوبارها دروغ گفتيد، و متاسفانه در جريان نبوديد که در پس نگاه بــِربــِر من مغزي وجود دارد، که تصادفا حافظه‌اش خوب است و سوابق شما و کلا منش شما برايش روشن است.
متاسفانه از آن‌جايي که در طي سالهاي اخير، هرکس حرف حقي به شما زده و يا وقتي حقش را ضايع کرده‌ايد زيادي پروبال زده،  را بشدت آزار داده‌ايد قصد ندارم با شما بجنگم.
حق بنده مفت چنگتان، بفرماييد بنشينيد با ماست‌ُخيار همراه با گلپر و نعناع صرف بفرماييد. اما لازم ديدم اعلام کنم علي‌رغم نا‌خوش احوال فکري‌ام بعد از افاضات مظلومانه، دل‌کباب کننده، و به ظاهر متين شما (که نمي‌دانم چرا بجاي حل کردن مشکل من، غيبت بقيه را مي‌کرديد و به زعم خودتان پنبه‌ي ملت را مي‌زديد)، هم‌اکنون بسيار نيش‌باز و سرخوش هستم، چراکه اقدامات بنده در جهت احقاق حق نابود شده، شما را مقداري ترسانده و موجبات تلاش شما جهت جلب نظر بنده را فراهم کرده‌است.
در نظر داشته‌باشيد که بنده آدم "مفت‌ديگران‌ببخش"اي نيستم و شما را نه تنها به خدا (که نمي‌دانم با امثال شما چکار مي‌کند از بس که تعدادتان زياد است)، بلکه به خودم در آينده‌اي که دستم بازتر است و  قطعا زبانم تلخ‌تر واگذار مي‌کنم.
پيشاپيش از بذل توجه شما به آن روز جالب، تشکر مي‌کنم.

امضا:

رد

Wednesday, November 5, 2008

عمو تم، به مناسبت پيروزي فرزند خلفش دعوتمان كرده كلبه‌ش.
گفت صبح رفته دم مزرعه‌ي ارباب سابق و با نيش باز بهش گفته:"چطوري پيرمرد؟ هيچ مي‌بيني چرخش روزگار رو؟"
و بعد سوت‌زنان برگشته کلبه‌.