Monday, June 27, 2011

این قرار بود نوت گودر شود. از بس طولانی شد تبدیل به پست وبلاگ شد. 

فردا ساعت 8:30 صبح از تزم دفاع می‏کنم. ظهر هیئت تشکیل می‏شود و یه نمره‏ای می‏دهند بهمان. جمعه هم طی یک مراسمی بهمون می‏گن که باریکلا عمو جون که فارغ‏التحصیل شدی و مبارکت باشه و این حرفا
دیشب (امروز) تا 7 صبح بیدار بودم. پاورپوینت آماده‏ بوداا... اما نمی‏دونم چرا انقدر طول می‏کشه.‏
وسواسی هستم؟ بله هستم. اما نتیجه خوب میشه و چرا جلوش رو بگیریم؟ 
باید شکلهام رو خودم میکشیدم. فوتوشاپ؟ نخیر ندارم. کل کار رو با پاورپوینت و پینت راه انداختم. کسی چه‏می‏دونست من که سال 75 میمردم واسه اینکه بهم اجازه بدن با "نقاشی کامپیوتر" جوجه بکشم، 15 سال بعدش با همون نقاشی علم می‏کشم

چهار پنج ساعت خوابیدم. وقتی بیدار شدم خیلی درب داغون نبودم اما کم‏کم معلومم شد که گویا دیگه در شرایطی نیستم که چند شب متوالی نخوابم یا یه شب تا صبح نخوابم و کار کنم و اینا. بدن نافرمانی مدنی می‏کنه. رفتم آزمایشگاه پاورپوینت رو با cecile دوباره چک کنم، دیدم رسما گیج می‏زنم. یک بار خوردم به در، یکبار به دیوار. گیج‏ویج و پرت‏و‏پلا.

روزایی که تز رو می‏نوشتم هوا خوب و آفتابی بود. عاالی، عاالی. اما من مجبور بودم بمونم تو اتاق کار کنم. هم بخاطر اینکه باید کار می‏کردم! هم بخاطر اینکه با لپ‏تاپ بری زیر آفتاب هیچ چیز از صفحه نمی‏بینی. ما این تز رو تحویل دادیم دیگه آسمون خورشید رو به خودش ندید. صادقانه عرض می‏کنم هی بارون، هی ابر، هی خاکستری ماسیده. حالا آفتاب شده.. کِی؟ امروز که من باز باید کار می‏کردم. کلا برنامه‏ش اینه. از فردا پسفردا دوباره بارون خواهیم داشت.

 رفتم خرید که نون داشته باشم فردا صبح بخورم... و طی یک اقدام باور نکردنی بعد از 10 ماه "کره" خریدم. بسیار هلاک کره بودم و هستم و ترک کردنشم سخت بود. الان هم میخوام خیلی دقت کنم که یهو نخورمش. یه ذره یه ذره به غذا (خصوصا برنج) بیفزایم. بلکه یه مزه‏ای بگیره این برنجا

از بغل مغازه‏ای کعه اون‏سری یک عالمه ازش لباس مباس خریده بودم رد شدم. حممالا، همه‏چیز رو حراج کردن. یه چیز 20 یورویی رو کرده 10 یورو. خب لامصب میگفتی ما اون موقع نمی‏خریدیم. یکی دوتا پیرهن هم که قبلا شکار کرده بودم جهت شرکت در مراسمات عروسی دوستان، برده بودنشون (یا وسط اون بلبشو پیداشون نکردم). بهرحال پرنده سحرخیز کامراواست و کرم چاق رو زودتر شکار میکنه. 

حالا من ازتون سوال دارم و مرامی بیان هرچی می‏دونین بگین. این مراسم فارغ التحصیلی چه‏جوریه؟ آدم چی باید بپوشه توش؟ من یک لشکر دوستانی دارم که امریکا فارغ‏التحصیل شدند اما همه از استان کالیفرنیا بودن. بطور روزمره قشنگ و مطرح بودن و واسه فارغ التحصیلی هم به همون منوال بود (همیشه پیرهن شیتان دارند و کفش طولانی). پیرهن رنگی پنگی؟ تی‏شرت و شلوار؟ کت‏شروار؟ هرچی آدم دلش خواست؟
یکی نیست بگه اصلا واسه چی مهمه برات. واللا... وقتی دانشجوی خارجی می‏شی، روز امتحان و غیر امتحان و دفاع تز و فارغ‏التحصیلی فرقی نداره. هرروز صبح می‏ری. ناهار یدونه سوپ آماده می‏خوری با احتمالا یه ساندویچی چیزی (نخیر، دانشگاه ما رستوران مفصلی که توش هرچی بخوای بخوری نداره. یعنی داره یکی واسه اساتیده اما هنگفته هزینه‏ش)، شبم میای خونه‏ت احتمالا یه اپیزود یه سریال می‏بینی و می‏خوابی.

خب این پسن بسیار بی‏نظمیه. اما جون ندارم درستش کنم. دفاع کنم تموم شه بره بیام حرف بزنیم.

امضا:
رد

Sunday, June 5, 2011

این نوشته قروقاطی‏ست و به مرور زمان بهبود خواهد یافت.

تز می‏نوشتم این چند‏وقت و در حین نوشتنش چیزهای زیادی به فکرم رسیده (چون اصولا وقتی تز مینویسید مغرتان آمادگی حل همه مشکلات بشری را دارد، فقط به شرط اینکه این تز‏ تمام شود) خب الان تز تمام شده، دوبار ادیت شده و برای بار سوم در طی هفته آینده ادیت خواهد شد. خیلی برام جالب بوده این ماجرای چندین و چندبار ادیت کردن و خداوکیلی اولین بار در زندگیم است که یک چیز رو بیشتر از 1 بار ادیت می‏کنم. اما نتیجه بسیار عالی‏ست. ملت عزیز، شما را توصیه می‏کنم به ادیت کردن و بهبود دادن.
یک لیستی درست کرده بودم چندوقت پیش، گذاشته بودم کنار که وقتی تولید علم تموم شد، بشینم در مورد اونها بنویسم. عمده ماجرا این بود که متن‏های زیادی رو به فارسی ترجمه کنیم تا دسترسی برای عموم زیاد بشه، ماجراهای فارسی رو به انگلیسی، فرانسه، اسپانیولی (چه بسا عربی) خالاصه زبان‏های رایج بنویسیم بلکه یک مقدار از این جزیره‏ای که داریم بیایم بیرون و ارتباطمون با بقیه دنیا از طریق پرتاب بطری حاوی نامه در اقیانوس نباشه. و بعدش هم فکر نکنیم که آی چرا تونس خبراش پوشش داده می‏شد و مال ما نه. ضمنا می‏خواستم یک اشاره‏ای هم بکنم به نحوه ارائه مطلب. من که سواد و علمش رو ندارم، درسش رو هم نخوندم. اما به عنوان کاربر عادی می‏فهمم وقتی یک متنی بشدت طولانیه، حال ندارم بخونمش (فرق نمی‏کنه تو روزنامه باشه یا آنلاین یا منتشره در گودر -- و قویا معتقدم که گودر این بلا رو سرمون نیاورده). الان یک مثال ساده می‏زنم:

اون چندین سال پیشها که بهار روزنامه‏ها بود، ما چندتا چندتا روزنامه می‏خریدیم و سعی هم می‏کردیم که بخونیم همه صفحه‏های همه‏شون رو. اما نمی‌رسیدیم. خوندن روزنامه زمان می‌برد و ما هم حاضر نبودیم قبول کنیم که فلان‌قدرش رو نخوندیم. اوائل، قسما‏های نخونده رو با قیچی می‏بریدیم و لای تقویم می‏ذاشتیم برای خوندن. اما بعد دیدیم که نه تنها زیاده بلکه مثلا دو مطلب رو از پشت‏وروی یک برگ نخونده‏این و نمی‏شه بریدش. نتیجتا شروع کردیم به علامت‏گذاری با ماژیک. کپه روزنامه می‏موند و اگر وقت می‏شد آخر هفته روزنامه‏های جمع شده‏ی کل هفته رو می‏خوندیم. اما اگر قرار بود مهمون بیاد، باید توده روزنامه رو یک جایی می‏گذاشتیم. نمی‏شد وسط پذیرایی ولو باشند. (نحوه ولو شدن بر حسب روزهای هفته در جهت عقربه‏های ساعت بود. مثلا برای شنبه، سه تا روزنامه ماژیکی شده از بالا تا پایین چیده شده بود، یک شنبه به همین ترتیب. اگر روزنامه‏ها مال دوهفته بودند هم دیگه بدتر، روزنامه‏های هفته جدید، روی روزنامه‏های هفته قبلی قرار می‏گرفتند. خواننده الان باید متوجه شده باشد چه بازار شامی بوده اون وسط) خلاصه مهمون می‏اومد، عید می‏شد، خونه‏ تمیز کردن داشتیم، مجبور می‏شدیم روزنامه‏ها رو جمع کنیم. آیا روزنامه‏ها روز ریخته می‏شدند؟ هه هه. نخیر. روزنامه‏ها به انبار منتقل می‏شدند (مامان این سری که رفته بود انبار یک قوطی نم‏دونم چی‏چی بیاره، نشسته بوده اونجا به طوس و جامعه خوندن :))) ) خلاصه عرض کنم، اون‏موقع هم مطلب بسیار طولانی احتمال نخونده شدندش زیاد بود، چون می‏گفتی بذار فلان موقع بخونم که حواسم جمع باشه. نخونده می‏موند و به انبار منتقل می‏شد. الانم حکایت گودر همینه. با این فرق که تعداد نخونده‏ها جلو چشمته. می‏بینی و فکر می‏کنی "هیهات، من قبلا چه متن بخوانی بودم و الان چه تکتولوژی‏زده‏ی کوته حوصله‏ای هستم"

برمی‏گردم به چیزهایی که داشتم می‏گفتم. فکر می‏کنم مفید خواهد بود اگر تولید محتوا زیاد بشه و فکر می‏کنم حیاتی‏ست که محتوای تولید شده برای خواننده عادی قابل خوندن باشه. چیزی که برام مهمه (و نظرتون رو بگین در موردش) اینه که ملت عادت کنند اگر فلان چیز رو نمی‏دونستند سرچ کنند و مطمئن بشن که می‏شه پیداش کرد. نه‏اینکه زنگ بزنن به فلانی که تو فامیل خیلی چیزمیز می‏دونه و هرچی اون گفت، پس همون درسته.
غیر از اینها فکر می‏کنم علاوه بر مطالب نوشتنی (من کلمه نوشتنی رو به مکتوب ترجیح می‏دم چون بامزه‏تره و ساده فهم‏تر) فکر می‏کنم خوب باشه که محتوای شنیدنی و دیدنی هم زیاد بشه. کسی که از ایران میخواد چیزمیز بدونه، بخاطر سرعت داغون اینترنت قاعدتا نمی‏تونه چیزی رو نگاه کنه یا گوش کنه. مگه اینکه مطلب خیل مهم باشه و طرفم حوصله داشته باشه که بذاره 45 دقیقه دانلود شه. اما شخص خارج‏نشین یا غیرایرانی‏هایی که ما دوست داریم باهاشون ارتباط برقرار کنیم، خداوکیلی حال نداره بشینه 40 خط ماجرا بخونه. یک ویدیو کوچیک یا یه فایل شنیدنی، احساس و اصل ماجرا رو خیلی سریعتر منتقل خواهد کرد.

متن داره طولانی می‏شه و با توجه به قانون: Suppress, suppress, suppress (خلاصه کن- پاک کن تا جایی که می‏تونی) خودمم نباید زیاد بنویسم. فقط دلم می‏خواد این آخر اضافه کنم که چرا دارم اینها رو می‏نویسم و چرا فکر می‏کنم مهمه.

بعد از ماجرای هاله سحابی، خیلی فکر کردم که مملکت به لجن نشسته و جدا نه قابل اصلاحه نه امیدی به اصلاحش هست. دروغ چرا، هنوز هم خیلی امیدوار نیستم. لیستی که نوشته بودم از کارهایی که در موردشون اینجا بنویسم رو هم می‏خواستم بزنم پاک کنم که نه چشمم بهش بیفته نه فکر کنم حالا با این قرتی‏بازیها چیزی عوض می‏شه. اما خوشبختانه آدمها زیاد نوشتند از هاله و زیاد حرف زدند از جوری که اونها فکر می‏کردند. من نه علم جامعه دارم، نه علوم انسانی خونده‏م و نه چیزی می‏دونم (اونی که خونده وظیفه داره بنویسه در موردش) اما با خودم فکر کردم اگر احیانا اتفاقی در مملکت افتاد. بهتره اون موقع همه‏چیز از صفر شروع نشه. بهتره اگر کسی خواست علم سرچ کنه، تو ویکیپدیا بتونه مطلب رو به فارسی پیدا کنه و اگر یک غیرفارسی زبان خواست بدونه که کلا ایران چیست و چی شد، یا فلان غذاشون که خوشمزه‏س چطوری درست می‏شه، بتونه آنلاین پیداش کنه.
چه بسا اگر با سوادتر بشیم، یا دسترسیمون به دانستنی‏های دنیا بیشتر بشه، وضع بهتری داشته باشیم.

پ.ن. مواردی که این بالا بهشون اشاره کردم رو بعدا به تدریج توضیح خواهم داد اما تاکید می‏کنم که اونایی که درسش رو خوندن باید بیشتر حرف بزنن.

امضا:
رد