Monday, July 29, 2013

رضا اصلان (که نویسنده و پژوهشگر مذاهبه - اینم لینک ویکیپدیاش) یه کتاب نوشته در مورد مسیح (ایناهاش). فاکس‌نیوز باهاش مصاحبه می‌کنه (اونم ایناهاش) و یارو گیر میده که تو که مسلمونی چرا این کتاب رو نوشتی؟ بعد اصلان توضیح میده که خانم‌جان من استاد دانشگاهم و شغلم اینه که در مورد مذاهب تحقیق کنم و خلاصه اینجوری نون در میارم. خانم فاکس‌نیوز همچنان گیر میده که نه من نمیفهمم چرا باید یه مسلمون بخواد در مورد مسیح بنویسه و خلاصه از این کارا.


این مصاحبه فاکس‌نیوز یهو معروف میشه و اولش یه عده میگن که خجالت داره رفتار فاکس نیوز و بعدش یه عده دیگه خنده‌شون میگیره و حالا مهم نیست. فاکس‌نیوز کلا مدتهاست معروفه به خبر نادرست دادن و صفحه‌گذاشتن پشت سر این و اون و آقا مثل فارس‌نیوز و رجانیوز خودمونه کلا.


من پی ماجرا رو گرفتم و مصاحبه رضا اصلان رو تو برنامه‌ی Daily Show نگاه کردم و جالب بود بنظرم. لینک اینه دقیقه 16 به بعد. کتابش پیش از مصاحبه پرفروش بود و بعد از مصاحبه هم میزان فروشش بالا رفته. (حداقل یه آدمی مثل من قبل از مصاحبه کلا از کتاب خبر نداشت و بعد از مصاحبه تازه خبردار شد.) در نگاه اول به چشم یکی که همینجوری میشینه یه برنامه رو آنلاین میبینه و لیوان آب‌جوش هم بغل دستشه و اصلا صاحب‌نظر نیست در آن زمینه، خیلی خوب حرف میزنه و منظورش رو به ساده‌ترین حالت ممکن توضیح میده. (خدا زیاد کنه تو دنیا آدمهایی که منظورشون رو به ساده‌ترین‌ حالت توضیح میدن.)


غیر از اون یه نگاه تو یوتیوب کردم واسه مصاحبه‌های دیگه‌ش و یه مصاحبه‌ای کرده حدود 5 سال پیش. در مورد سخنرانی اون یارو که قراره به لطف خدا از رو اون صندلی پاشه بعد از هشت سال، در دانشگاه کلمبیا.(لینک) و حالا اخیرا هم یه صحبت کوتاه دیگه داشته اینجا.

کلا بنظرم جالب اومد که آدم این مصاحبه‌ها رو ببینه و ایده‌ها رو بشنوه و خلاصه دوتا محور افقی و عمودی بکشیم و ببینیم کجای نموداریم. 

Monday, July 22, 2013

این قدیم‌ها که آدمها سفر میرفتند و برای هم نامه می‌نوشتند تو نامه‌هاشون هیچ اطلاعات با جزئیاتی پیدا نمیشد. مثلا یارو نمی‌نوشت که فلانی جان سلام، دیروز گربه‌هه از لب نرده پرید و پرشش خیلی خنده‌دار و ابلهانه بود، یا مثلا نمی‌نوشت که فلانی عزیزم، هفته‌ی پیش دخل ما آمد. این یارو صاحب کاروان روانی است و ما خل شده‌ایم از دستش. طرف نگاه میکرد میدید سرجمع مگه چند صفحه میتونه بنویسه؟ اون موقعی که آدم سعی میکنه نوشتن رو بهینه کنه دیگه حال نداره غرها رو بنویسه، یا مثلا تعریف کنه که فلان موقع صاف شدم و پدرم دراومد و عجب فلاکتی بود. حالا در لحظه‌ی فلاکت یا شادی فکر میکرده که "یادم باشه حتما این رو تو نامه‌م بنویسم" ولی وقتی موقع نوشتن میشه میبینه از همه‌چیز یک عالمه گذشته و روزگار عوض شده و حالا همچین مهم هم نیست که چی شد و چی گذشت. همین میشده که نامه‌ها عبارت بوده از چند خط که سلام و من حالم خوبه و اوضاع هم بد نیست و ای بابا جای شما خالی. 

حالا حکایت همین وبلاگه‌ست. اما من سعی میکنم آدم خوبی باشم و بیشتر بنویسم.