Saturday, July 9, 2011

سلام.‏
الان که در خدمت شما هستم، پروژه‏ام را تحویل داده‏ام، دفاع کرده‏ام، نمره‏ام رو گرفته‏ام، فارغ‏التحصیل شده‏ام و پی‏اچ‏دی رو هم شروع کرده‏ام.
بابت هرکدوم از این مراحل هی به خودم گفته‏م یادم باشه یه پست در مورد این بنویسم، یادم باشه یه پست در مورد اون بنویسم. یا وقت نبوده، یا مریض بوده‏ام، یا با خودم فکر کرده‏ام که "خب اصلا چی‏چیو بنویسم؟" و علی‏رغم حافظه‏ای که عمدتا مثل ساعت کار می‏کند یادم نمیاد که اصلا چی می‏خواستم بگم.
اگر به چندید پست قبلی نگاه کنید متوجه می‏شوید که یک شور حسینی‏ای من روفراگرفته بوده، که آی بیایم افزایش محتوا، آی بیایم ترجمه. فلان بهمان. خب ظاهرا لازم بود که من بطور عملی با یک موردی روبرو بشم و بفهمم که شوخی‏موخی نیست این چیزا.
سایت زورق که معرف حضورتون هست؟ آدمهای خوبی هستند که دوست دارند گردشگری رو بهبود ببخشند و این حرفا. من خیلی دوست دارم این ایده رو. هم بهبود دادن رو و هم گردشگری رو. این بندگان خدا آگهی داده بودند تو گودر، که ما دلمون می‏خواد متنهایی رو ترجمه کنیم و مترجم می‏خوایم. من وقتی آگهی رو دیدم هنوز دفاع نکرده بودم. خلاصه ایمیل زدم و بسیار هم خوب برخورد کردند و یک نمونه متن دادند بهم برای ترجمه که ببینن کارت چه‏طوره. یک چیزی که من حالیم نبود، این بود که ترجمه کردن، فرق داره با قصه گفتن. متن رو می‏خوندی، همه‏چیز عیان و مفهوم بود میومدی ترجمه کنی عین خر می‏موندی تو گِل. تصمیم گرفتم اول یک دور ترجمه زِبر کنم (من اسمش رو گذاشتم ترجمه زبر، یعنی متن رو که میخونی انگار یک عصا جلونه جهت قورت دادن انگار متن خش داره و تیغش میگیره بهت) و بعدش بیام ادیتش کنم. پاورپوینت دفاع اینور، فایل ترجمه اونور. دیدم نمیشه و دفاع فعلا مهمتره. گذاشتمش برای موقع بهتر. دفاع کردم و پسفرداش هم فارغ‏التحصیلی و سرماخوردگی با هم (چون شما وقتی با یه تا پیرهن و دامن میری بیرون و زرتی بارون میاد و نه چتر داری نه کت، طبیعتا سرما میخوری). شروع کردم به تروتمیز کردن متن زبر، مگه میشد؟ نمیشد به امام. میومدی کم کنی، میدیدی نه فلان جاش مهمه، میومدی زیاد کنی، با خودت میگفتی راهنمای سفره، قصه حسین کرد نیست. من نمیدونم پس این نویسنده‏های راهنمای سفر که اون وسط شوخی‏موخی هم می‏کنند چه‏جوری مینویسن متنهاشون رو.
نتیجه نهایی؟ دیدم والا من الان که تقریبا بیکارم نمی‏رسم چه برسه به یه هفته دیگه که باید خیر سرم باز کار کنم. ضمنا یا وسواس نوشتاری دارم، یا زیادی دارم جدی می‏گیرم، یا ترجمه کردن مثل این نیست که متن رو بخونی و واسه رفیقت تعریف کنی. متن رو نفرستادم و از زورق هم بی‏خبرم. امیدوارم چندتا آدم حسابی الان داشته باشن واسه ترجمه کردن که مثل من هی حرف نزنن و کارشون رو بکنن.

در مورد ویرایش تو ویکیپدیا، بنظرم شاید اوضاع بهتر باشه. یه چیز بامزه تو ویکیپدیا فارسی نوشته شده بود :"ترسی از ویرایش نداشته باشید—«هر کسی» می‌تواند تقریباً هر مقاله‌ای را ویرایش کند و ما نیز شما را به جسور بودن دعوت می‌کنیم!" بعدشم گفته بود: "یادتان باشد که شما نمی‌توانید در ویکی‌پدیا اخلال ایجاد کنید." خب این هم بامزه‏س هم یک مقدار خیال آدم رو راحتتر می‏کنه. شاید ویکیپدیا نویسی انتخاب ساده‏تر و بهتری باشه.
درهرصورت این کارها، وقت می‏خواد، حال و حوصله می‏خواد و دل خوش هم می‏خواد. من آدم بیرون‏برویی نیستم. عمدتا در یک گوشه کزیده‏ام و پای کامپیوترم هستم (بله زندگی بورینگی دارم. می‏دونم) اما من هم در قدوقواره حوصله‏م نمی‏بینم که به خودم بگم "خب بیا برای تفریح ویکیپدیا ویرایش کنیم". یا حتی اگه بگم، باید حواسم باشه که ویرایش کردن، کامنت گذاشتن برای ملت نیست. حواس جمع می‏خواد دقت می‏خواد و من باورم می‏شه که کسی "حال دقت نداشته باشه".

من قبلنا یک سری پیشنهاد داشتم واسه بهبود وبلاگ آگهی گودری. امیدوارم که نوشتن اون سری پیشنهادها شامل "آی حال ندارم و نصفه نیمه می‏شه و مطلب رو نمی‏رسونه" و این چیزا نشه. دروغ چرا، این متن رو که شروع کردم قصد داشتم تهش بنویسم که تا یکی دو ساعت دیگه پست بعدی در مورد وبلاگ آگهی گودری ارسال خواهد شد. اما الان که دارم یک مقدار نگاه به خودم و وضع فعلیم می‏ندازم، بنظرم اون پست فعلا نوشته نخواهد شد.
موئفق و موید باشید در کل
امضا:
رد