Sunday, May 9, 2010

یادم میاد اون موفع که جوان کوشا و ورزش دوستی بودم، موقع تمرین با تیم شنا بسیار می بالیدم به هیکل ایجاد شده.
هر شب 60-70 تا دراز نشست میزدم، شنا سوئدی حرکت مورد علاقه م بود (والبته از دویدن بدم می اومد) بماند که من تو اون تیم شنا کاره ای نبودم. دو دسته بودیم، دسته خفن ها و دسته یواش ها. من تو دسته یواش ها کرال سینه رو همیشه خوب میرفتم و به قورباغه و کرال پشت که میرسید لوزر تمام بودم.
یادمه یکی بود تو دسته قوی ها، لامصب مثل فرفره شنا میکرد. گوشتالو بود و حتی چربی هم ازش آویزون. ما طول اول رو نرفته، لعنتی طول سوم رو شروع کرده بود.
مکانیسم حفظ اعتماد به نفس من هم این بود که از استخر که میایم بیرون صاف راه برم که ملت بدانند درسته من از نظر ارتفاع یه مترونیمم، اما هیکل به قاعده س.
مفتخری بودم برای خودم.
الان هیچ کدوم از شلوارایی که با خودم از تهران آوردم پام نمیره. منظورم آی دکمه هه بسته نمیشه نیست. منظورم اینه که دقیقا پام نمیره.
اثر طولانی نشستن پشت میز و هیچ حرکت نکردن در طول فصل زمستونه. ضمنا مسافرت به ایتالیا و خوردن انواع اطعمه و دسر (در حالی که دیگه داشتم میترکیدم و لامصب چقدر خوشمزه بود) رو هم اضافه کنین بهش.
الان 3-4 هفته س هر شب سالاد کاهو میخورم، با روغن زیتون و سرکه. برای ناهار سعی میکنم غذای سالم بردارم، میوه بردارم، هر چی ...
ورزش هم تازه شروع کرده ام. اما این چربی ای که من میبینم، رفتنی نیست.
یادش بخیر اون موقع هرچی دلم میخواست برمیداشتم میخوردم، همیشه غذا ته بشقابم میموند، دغدغه ِ چی رو بخورم و نخورم نداشتم.
الان یک قاشق مربا میخورم، تا شب روی مغزمه که مربا خوردی، مربا همه ش قنده، برای خوردن خوب نیست.
چون مربا خوردی، همه اون ورزشی که کردی به باد میره. مگه یادت نیست دستگاهه رو تو تهران... کلی روش راه میرفتی، تازه کالریش میشد قد یه کاسه ماست. حالا مربا بخور
هی مربا بخور
تو چاق میشی، چاق میشی، چاق میشی...