Tuesday, September 30, 2008

بي‌خود و بي‌جهت و از سر حال نداري شروع کردم به خواندن آرشيوش. با اينکه ازش بدم مي‌آمد. با اينکه هر پستي را که مي خواندم ته دلم مي‌گفتم دنيا رو نگاه کن تو رو خدا...
اما از جايي به بعد ديگه فُشش ندادم، اصلا از يه جا به بعد ازش بدم نمي‌آمد، يه موقع‌هايي از يه چيزاييش خوشم هم مي آمد (خيلي خودداري مي‌کردم اين اتفاق نيفته، اما گاهي اجتناب‌ناپذير بود)، الان تکيه دادم به صندلي و دارم به سر تا ته خوشم اومدن/بدم اومدن ازش فکر مي‌کنم. هنوز هم نمي‌پسندمش، از يه چيزهايي بنيادين‌ش خوشم نمي‌آيد... و لابد اگر او هم پست‌ها و اخلاق فضاي مجازي‌ام را ببيند خوشش نيايد، اما الان اگر يهو از سر تصادف ببينمش مثل ميرغضب نگاهش نمي‌کنم، احتمالا بسيار هم خوش‌خلق خواهم بود. از دوست داشته/نداشته‌هايش، اخلاقش، مدل فکر کردن و فکر نکردنش تصوري دارم (حالا ممکنه اين دوست‌داشته/نداشته‌هاش و اخلاق و فکر کردن و غيره‌ش بنظر من خيلي هم چرت و مزخرف بيادها) ولي همين که اين چيزها را مي‌دانم مي‌تواند باعث شود درکش کنم. و خدا رو چه ديدي در فکرم با او آدم مهربانتري باشم.
دارم فکر مي‌کنم تمام اين کن‌فيکون، فقط و فقط ناشي از خواندن پست‌هاي مثلا 2 سال، 3 سال طرف است...  

Monday, September 29, 2008

حالا همين فردا ماه رمضون تموم مي‌شه، ببينم تمبلي‌ها و آي حال ندارم و آخ‌آخ هيچ‌کار نکردم‌هات رو مي‌خواي گردن کي/چي بندازي.



يا محول الحول والاحوال
حول حالنا الي احسن الحال


پ.ن.: ماه رمضان امسال را دوست داشتم. خيلي هم دوست داشتم.

Sunday, September 28, 2008

طي بررسي گروه‌هاي دوستي متعدد متوجه شدم که در اغلب گروه‌هاي دوستي موجود، يک داف مطرح با يک خواهر حزبل، بشدت صميمي بوده و دائما در حال دردودل کردن و گپ و گفتگو مي‌باشند.

امضا:
رد

Monday, September 15, 2008

توي اتوبوس‌ يا تاکسي يا جاهاي شلوغ و پر رفت‌‌وآمد، به آدم‌ها نگاه مي‌کنم...به مدل حرف زدنشان پاي تلفن، به برخوردشان با همديگر...بعضي‌ها خيلي آروم و مهربونن، بعضي‌ها کلا با يه شمشير چند متري تو شيکم اين و اونن... اين آرومي و پرخاشگري هيچ ربطي به تحصيلات طرف (از رو کتابايي که دستشون بوده يا مثلا تو حرفاشون بهش اشاره مي‌شده فهميدم)، يا مثلا نوع اعتقادات طرف (شل و سفت بودن و اصلا بودن و نبودن حجاب و ريش و نماز و غيره) نداره...انگار به طرز عجيبي بعضي‌ها آرومن و بعضي‌ها نيستن...اين گروهي که مي‌گم نيستن الزاما بيتربيت و بي‌ادب نيستن‌ها، اما يه‌جور بدخلقي و پرخاشگري حتي تو صداشون احساس مي‌شه منظورم از دارودسته‌ي آروم‌ها هم توسري‌خور‌ها و بدبخت بيچاره‌ها که قيافه‌شون فرياد مي‌زنه من طفلکي هستم نيست...دوست دارم جزو آرومترها باشم، حداقل نشنيدن صداي بلند و پرخاشگر خودم، برايم دوست‌داشتني‌تر است، اما گاهي احساس مي‌کنم آرام بودن خرج‌بردارتر است، دردسردارتر است... نزديکان يکم دور (يني اون نزديکاني که خيلي نزديک نيستن که اخلاقت رو بشناسن) گاهي طوري برخورد مي‌کنند که با خودت فکر مي‌کني حتما بايد زبانم مثل شمشير ببردشان يا ريز متلک‌هايي که با خونسردي مي‌اندازم خردشان کند تا دست از اين رفتارها و برخوردها و توقع‌هايشان بردارند، (نزدیکان نزدیک که از این کارها بهت ندارند و دورترها هم که کلا مهم نیستند.) انگار آنهايي که پرخاشگرند ديوار مستحکم‌تري دورشان کشيده‌اند، ديگران خودشان حساب کارشان را مي‌کنند و حداقل دُم در نمي آورند...دوست دارم درونم و بيرونم آرامتر باشد و نمي‌دانم تلاشم براي آرامتر بودن به نفعم هست، يا آنقدر به ضررم مي‌شود که پس‌فردا پستي مي‌نويسم در ستايش پرخاشگري

Sunday, September 14, 2008

ببينيد عزيزان من، الزاما هر روزه‌داري دهانش بو نمي‌ده، درواقع اگر ديدين در اين ماه مبارک کسي دهانش بو مي‌ده علتش رعايت نکردن نکات خيلي راحت و آسون بهداشت دهانه. به عبارت ديگه موقعي که بوي دهنش آزارتون مي‌ده، به روزه طرف فُش ندين، به مسواک نزده يارو و نخ دندان نيانداخته يارو فُش بدين و مي‌تونين اين احتمال رو بدين که در ساير مواقع سال هم اين شخص بهداشت دهان رو چندان رعايت نمي‌کنه و به مدد آدامس و چاي دائم موجود در صحنه و غيره‌س که کسي چيزي متوجه نمي‌شه (خدا وکيلي ممکنه  اين احتمال الزاما درست نباشه‌ها). البته شرايط دهان هرکسي مخصوص به خودشه، يکي با يه مسواک بعد از سحر دهنش تا وقت افطار مشکلي پيدا نمي‌کنه، اما يکي هم هست که مسواکه رو زده، اما باز هم دهنش اين مشکل رو داره، خب وقتي که مسواک زدن در حين روزه‌داري کار حرام و ممنوعي نيست و کار سختي هم نيست بنظرم هيچ اشکال نداره که اونايي که روزه مي‌گيرن يه‌بار که هيچ (يه وظيفه‌س)، سه چهار بار هم اگه لازمه مسواکه رو بزنن...بنظرم مسلماني نيست وقتي مي‌دونيم بوي بد دهان ما باعث مي‌شه کس ديگه اذيت شه و طرف رو از ماه رمضان شاکي کنه (که خير سرمون به احترام اين ماه داريم روزه مي‌گيريم) با برطرف نکردن اين قضيه، باعث آزار ملت و درنتيجه فُش بي‌دليل به خدا و پيغمبر (که هيچ نقشي در بوي دهان ما ندارند) بشيم. جدا از اين چيزا، دوست دارم بدونم چطور مي‌شه اين مسائل رو تذکر داد، بدون اينکه طرف ناراحت بشه...اگه ممکنه هرکي بياد بگه در مورد مسائل بهداشتي (که هر کس ممکنه يه موقعي رعايتش نکرده باشه...غيرممکنه که هرکدوممون هميشه در منتهي‌اليه بهداشت بوده‌ باشيم) چه‌جور تذکري بشنوه ناراحت نمي‌شه 

Friday, September 12, 2008

شده روال هرسالم که قبل ماه رمضان کلي غر بزنم و نق بزنم که آي من ديگه امسال نمي‌تونم روزه بگيرم و حال ندارم و از زندگي مي‌افتم و هوا گرمه و فلان و بهمان و دقيقا پس ازشروع ماه رمضان به صورت ذوق‌مرگي بدوبدو روزه مي‌گيرم، علي‌رغم انتظارم که مثلا توقع دارم يهو غش کنم يا ضعف کنم يا هرچي، هيچيمم نمي‌شه...و اين شوخي اخير خداوند متعال با منه

پ.ن.1: هدا مقام المستوحش الفَرِق....
کلمه‌ي فَرِق رو سحر‌ها مثل سر خوردن از رو سرسره مي‌خونه و من خوشم مياد.
مثل اين‌ يکي

پ.ن.2: سحر، کمتر از يک دقيقه قبل به اذان صبح بزنين شبکه قرآن، درحاليکه همه کانالها دارن انواع دعاها از شخصيت‌هاي مهم کشوري و لشکري نشون مي‌دن، چندتا پروانه قلقلي با يه ساعت پاندولي نشون مي‌ده که پاندولش هي تکون مي‌خوره و يه آهنگ مفرح هم پخش مي‌شه.... يني واقعا هلاکشم...از ته دل

Wednesday, September 10, 2008

تابستان گذشته سوار تاکسي شدم، مسيرم چندان طولاني نبود، اما کوتاه هم نبود و پياده رفتنش خسته‌م مي‌کرد.موقع پياده شدن يه آقاي ميانسالي که بغل دستم نشسته بود، برگشت يه چيزي گفت شبيه اينکه شما که جووني که نبايد واسه همچين مسيري تاکسي سوار شي...حالا از اون موقع به بعد مرضم گرفته، هروقت مي‌خوام واسه مسيري سوار تاکسي شم، هي با خودم فکر مي‌کنم نکنه اين‌کار موجب تنبليم يا هرچي بشه و  من آدم تن‌پروري بشم يا اصلا پولم رو واسه اين مسير کوتاه دور بريزم؛ بعد لجم مي‌گيره از خودم چون واقعا به اندازه کافي مسيرهام طولاني و طاقت‌فرسا هست و در زمينه آزار خودم به هيچ‌وجه فروگذاري نمي‌کنم و بعد بيشتر از اون يارو لجم مي‌گيره که معلوم نيست به چه دليلي تصميم گرفته بوده اون روز به من اين حرف رو بزنه و مطمئنم فکرش رو نمي‌کرده که اين حرفش براي مدت طولاني باعث آزار من يا حداقل دغدغه فکري براي من بشه، چون پول که از جيب منه و انتخاب سوار شدن تاکسي هم با من، خيلي دوست دارم بدونم يارو در اون لحظه چرا فکر کرده اجازه داره خودش رو تو انتخاب من دخيل کنه.
تصميم گرفتم از اين به بعد کسي رو تو تاکسي ارشاد نکنم، اصلا کلا همچين تيکه‌هاي ارشادي رو به کسي که نمي‌دونم از کجا اومده و کجا مي‌ره نندازم....از کجا معلوم...شايد بعدا اين حرف من آزارش مي‌داد يا به‌هرحال ازش فکر و وقت و انرژي مي‌گرفت 

Wednesday, September 3, 2008

خوش خوشک داري تو خيابون راه مي‌ري و يهو وحشتي تمام تنت را مي‌لرزاند، "نکند با لباس توي خانه آمده‌ام بيرون؟"
نگاهي به پايين مي‌اندازي و مي‌بيني که نخير، همه لباس‌ها سرجايشان هستند، اما وحشت ناگهاني از اينکه نکند با شلوار راحتي بيرون آمده باشي چند دقيقه‌اي تنت را مي‌لرزاند.
خيلي دوست دارم بدانم اگر واقعا يکدفعه اشتباهي با شلوار شل و ول ِ توي خانه بيرون بيايم و وسط راه بفهمم، چه‌جور برخوردي با موقعيت مي‌کنم