Wednesday, October 21, 2009

من دوست دارم یک نکته ای رو به زبان آموزان عزیز گوشزد بکنم.
قدیما وقتی یکی کلاس زبان انگلیسی می رفت بعد یک مدتی می دیدی "س" و "ش" رو یک حالت نازی تلفظ می‌کنه، یا مثلا تصمیم می‌گیره که "ر" رو به خارجی‌ترین حالت ممکنه ادا کنه. بعد از یک مدت رایج شد هرکسی یک‌ذره وسط فارسی حرف زدن انگلیسی تلفظ می‌کرد، ملت کلی بهش می‌خندیدن و دستش می‌نداختن و خلاصه یک پروسه‌ای بود شامل مراتب مختلفی از مسخره‌بازی.

توی کلاس فرانسه خیلی سعی می‌کردیم که درست تلفظ کنیم. معلممون هم آدم خوبی بود. اما یک اشتباه رایجی هست که ملت می‌کنن و ما هم کردیم.
عزیزان من، فرانسه کشور عشق و عاشقی و شکلات وگل و بلبل. اما مردم تو فرانسه مثل خواننده‌های فرانسوی ظریف و لوند حرف نمی‌زنن. یا در طول روز کسی مثل هنرپیشه‌های فرانسوی در لحظات بسیار عاشقانه و دوست‌داشتنی فیلم‌ها صحبت نمی‌کنه. تو بلند‌گوهایی که تو ایستگاهای قطار و هواپیما هست هم کسی دلبری صوتی نمی‌کنه. 
این اشتباه رو فقط ایرانی‌ها نمی‌کنن‌ها. اون روزهای اول، هرکسی از کشور دیگه‌ای اومده بود و حرف می‌زد، چند دسیبل صداش رو نازک می‌کرد و خیالش راحت‌ بود که تلفظ فرانسه‌ش درسته. فکر می‌کنم که خود فرانسوی‌ها هم خیلی بدشون نمی‌آد ملت همچین تصور دلبری از فرانسه حرف زدن داشته باشن برای همین تو تبلیغ‌هاشون اون چیزی رو اجرا می‌کنند که تصور غلط ماست. برای این‌که دقیقا متوجه منظورم بشین، این تبلیغ 30 ثانیه‌ای رو ببینین: 
و بدونید که مردم عمرا این شکلی حرف نمی‌زنن. حتی می‌تونم بگم بطور کلی تُن صدای حرف زدن مردم "بم" ئه. (دقت کنین دارم می‌گم تن صدای حرف زدن مردم، نه تن صدای مردم.)
من پاریس‌نشین نیستم (اما همکلاسی پاریسی یکی دو مورد دارم و ولله این‌جوری حرف نمی‌زنن. اتفاقا از بقیه هم بَم‌تر هستن.) جنوب هم نیستم که بگم تلفظ جنوبی‌ها فرق داره.
خلاصه زبان‌آموزان عزیز، از من می‌شنوین اون تلفظ ظریف فرانسه رو بی‌خیال شین و سعی کنین به طبیعی‌ترین حالت ممکنه و بدون زور زدن و تغییر صدا حرف بزنین.


Saturday, October 10, 2009

اینجا همه‌چیز را باید پیدا کنی. کشف کنی کلا. کاتالوگ‌ها قشنگ و رنگارنگ است، بماند که کلا غیرانگلیسی‌ست و همه‌چیز را باید ترجمه کنی، اما به مرور می‌فهمی که کاتالوگ صرفا کاتالوگ است و قرار نیست اطلاعات به‌دردبخور بهت بدهد.
تا همین پریروز نمی‌دانستیم بالاخره ما بیمه هستیم یا نه. اصلا بیمه‌مان چطوری‌ست. کارت دارد یا ندارد. مریض شدیم کجا باید برویم.
مسئول آموزشیمون نمی‌دونست. دفتر امور دانشجویان بین‌الملل نمی‌دونست و پرستار و دکتر درمانگاهی که مخصوص انجام آزمایش‌های پزشکی دانشجوهای بین‌المللی برای گرفتن کارت اقامت هست هم نمی‌دونستند.
دکتره برگشته می‌گه شما حتما باید الان کارت بیمه داشته باشین، وقتی می‌پرسیم که پروسه گرفتن کارت بیمه برای افراد معمولی چقدر طول می کشه، بعد از 10 دقیقه صحبت درمیاد که حدودا 6 ماه طول می‌کشه تا همچین کارتی بدستت برسه.
تصادفا یکی از هم‌کلاسی‌ها یک ساختمونی رو دیده بود که لوگوش شبیه لوگوی یکی از هزارتا کاغذی بود که بهمون داده بودند و رفته بود از آنها سوال کرده بود و بالاخره کشف کردیم که باید بریم فرم پر کنیم و کپی مدارک فلان و بهمان بدهیم و بعد یک دکتری می‌شود پزشک ما و همیشه اول به او مراجعه می‌کنیم. یکی از همکلاسی‌ها که پارسال هم اینجا بوده 2 روز تب داشته و روز دوم رفته پیش دکتر خودش تو درمانگاه دانشگاه. پرستار چک کرده که آنفولانزا نوعA نداشته باشه و بعد گفته که خب دکترت وقتش پره فلان موقع (=3 روز بعد) بیا. به خرج خودش رفته یک دکتر دیگه و ادالت کلد دریافت کرده.
همسایه جدید دیگرم هم آمده. یک دختر لهستانی‌ست. در حال تمیز کردن بالکن دیدمش. گفت که اون هم فرانسه بلد نیست و قراره سه سالی اینجا واسه دکترا بمونه و از فردا میره کلاس زبان.
زندگی‌ام مزخرف ماشینی شده و یک حجمی از خستگی از یک روز به روز بعد منتقل می‌شه. هرروز 6:30 صبح بیدار می‌شوم. 8صبح سر کلاسم تا 4 یا 6 یا 8 شب. و بین کلاسها هم فقط یک ساعت برای ناهار خالی است. بعد کلاسها می‌آم خونه و به ترتیب می‌شورم، می‌پزم، آن چیزی که پخته‌م (یا قبلا پخته شده) را می‌خورم، می‌شورم، درس می‌خوانم، می‌خوابم تا فردا صبح ساعت 6:30.
برای ورزش کردن جایی را پیدا نکرده‌ام. یا باید در دانشگاه واحد ورزش برمیداشتم (که عبارت است از 30 یورو برای هفته‌ای یک بار به مدت یک ترم) که به‌خاطر برنامه درسیم امکان برداشتنش نبود. یا برم gymهایی که توی شهر هست، که اونها رو هم باید کارت آبمونمان بگیری و برای 3 ماه (دو یا سه روز در هفته در ساعت مشخص) و میشه 150-170 یورو. غیر از اینها تنها کار دیگه‌ای که می‌شه کرد اینه که برم کنار رودخونه بدوم. که با توجه به هوای فعلی و نسیم یخچالی که از کنار رودخونه می‌وزه و وضعیت سینوس‌هام بهتره به خودم رحم کنم و ساعت 5-6 بعدازظهر طرف رودخونه نرم.

همزمان با من 6نفر دیگر از دوستانم هم به 6 گوشه دنیا رفته‌اند. کلا خوشحالند و ایمیل می‌زنند و خبر می‌دهند و خبر می‌گیرند و زندگیشان هیجان و خوشحالی هر روزه است. 4تایشان بصورت زوج مرتب‌های دوتایی رفته اند و یکی‌شان جایی‌ست که دوست و آشنا و همکلاسی سابقش انجا هستند. نمی‌دونم علت ماجرا کجاس که همه از تغییر ایجاد شده خوشحالند و هرروز را یک فرصت و اتفاق جالب می‌بینند و من هر روز را خستگی شدید. احتمال اینکه من موجود سفت و چقری باشم زیاد است و هر روز در موردش مطمئن‌تر می‌شوم تلاش می‌کنم کاری کنم که از اوضاع راضی‌تر شوم و البته نتیجه‌ای ندارد و چقرتر می‌شوم.

تا چندوقت پیش فکر می‌کردم احتمالا مشکلم بخاطر نداشتن هم‌صحبت یا هم‌زبان یا یک همچین چیزهایی‌ست. اما الان بعید می‌دانم همچین چیزی باشد. تو اتوبوس وایساده بودم و صدای فارسی حرف زدن دو پسر را شنیدم و سلام‌علیک کردم. دو کلمه حرف در مورد رشته و درس‌ و اداره‌ی اقامت و قانون جدیدی که هیچکس نمی‌داند بالاخره ماجرا چیست و همین. بشدت بدم می‌آمد از ادامه دادن صحبت و حرفی هم برای گفتن نداشتم. سریع خداحافظی کردم و برای ناهار رفتم پیش بقیه انگلیسی زبان‌ها. انگار که بخواهم از چیزی خلاص شوم و فرار کنم.

خیلی دوست دارم بدانم واقعا کجای ماجرا من را انقدر گرفته و خسته و کلافه می‌کند. البته شاید کل ماجرا همین است و بقیه یاد گرفته‌اند در زندگیشان خوشحال باشند و من این یک قلم را هنوز یاد نگرفته‌ام.





Saturday, October 3, 2009

هفته دیگر در دانشگاهمان نمایشگاه بین‌المللی‌ست. هر روز یک برنامه‌ای دارند و قرار است طی دو سه روز، هرکس از هر دانشگاهی که آمده، دانشگاهش را معرفی کند، امکانات رشد و پیشرفت تحصیلی، امکان گرفتن کمک هزینه تحصیلی، نحوه سکونت در آن شهر، خدمات پزشکی و کمک‌یاری به دانشجو، نحوه زندگی، تفریحات، امکان انجام ورزشی بصورت حرفه‌ای، night life، امکان داشتن شغل در آینده و غیره را توضیح بدهد.
اساسا دانشجوها در این نمایشگاهها با دانشگاههای کشور‌های دیگر آشنا می‌شوند و اگر بخواهند دو ترمی را در دانشگاه یک کشور دیگر مهمان می‌شوند.

در مورد هیچ‌کدام از موارد بالا هیچ‌صحبتی در مورد دانشگاهم و شهرم نمی‌توانم بکنم.
دلم هم نمی‌خواهد بروم آنجا بایستم و بگم که "آره ما متاسفانه بیچاره هستیم."
بنظرم بهتره کلا شرکت نکنم و آرامش خودم رو حفظ کنم.

چیزی که نیست رو نمی‌شه بهش منگوله وصل کرد که قشنگ به چشم بیاد.