این قدیمها که آدمها سفر میرفتند و برای هم نامه مینوشتند تو نامههاشون هیچ اطلاعات با جزئیاتی پیدا نمیشد. مثلا یارو نمینوشت که فلانی جان سلام، دیروز گربههه از لب نرده پرید و پرشش خیلی خندهدار و ابلهانه بود، یا مثلا نمینوشت که فلانی عزیزم، هفتهی پیش دخل ما آمد. این یارو صاحب کاروان روانی است و ما خل شدهایم از دستش. طرف نگاه میکرد میدید سرجمع مگه چند صفحه میتونه بنویسه؟ اون موقعی که آدم سعی میکنه نوشتن رو بهینه کنه دیگه حال نداره غرها رو بنویسه، یا مثلا تعریف کنه که فلان موقع صاف شدم و پدرم دراومد و عجب فلاکتی بود. حالا در لحظهی فلاکت یا شادی فکر میکرده که "یادم باشه حتما این رو تو نامهم بنویسم" ولی وقتی موقع نوشتن میشه میبینه از همهچیز یک عالمه گذشته و روزگار عوض شده و حالا همچین مهم هم نیست که چی شد و چی گذشت. همین میشده که نامهها عبارت بوده از چند خط که سلام و من حالم خوبه و اوضاع هم بد نیست و ای بابا جای شما خالی.
حالا حکایت همین وبلاگهست. اما من سعی میکنم آدم خوبی باشم و بیشتر بنویسم.
حالا حکایت همین وبلاگهست. اما من سعی میکنم آدم خوبی باشم و بیشتر بنویسم.
1 comment:
پس چی شد؟ پس چرا ننوشتی؟ همش وعده همش وعید! (حالا نه اینکه خودم خیلی مینوشتم توی این چند ماه... طلبکار هم هستم!) :) ا
Post a Comment