خب بیاین به یه سوال من جواب بدین
من چرا همیشه چیزها رو در بدترین حالت ممکنهش پیشبینی میکنم؟
من یادمه کودک بودم، بسیار خودم رو تعلیم دادم که هیچ وقت فکر نکنم فلانجا خوش میگذره، چون اگه بد بگذره، اونوقت میخوره تو ذوقم. اگه خوشبگذره هم بیخودی هیجانزده شدهام. میگم خودم رو تعلیم دادم فکر نکنین الکی میگمها. راهنمایی بودم. خوشحال و هیجانزده که میشدم روی کاغذ هی مینوشتم "هیچ اتفاقی نمیفته، هیچی نمیشه" یا خندهم که میگرفت سرکلاس، باز مینوشتم "هیچ چیز برای خنده وجود نداره، هیچ چیز برای خنده وجود نداره". خب نتیجه این تعلیم و تعلمها؟
عرض میکنم خدمتتون.
من در تیم خیلی خوبی تحصیل میکنم. وقتی میگم تیم منظورم دو تا استاد و سسیل Cécile دانشجوی دکتراس که به من کمک میکنه و در پروژهم. برای من وقت میگذارن و به من توجه میکنن. لازم به ذکره که منم خوب کار میکنم (خر بارکش؟) هیچ وقت به هیچ ددلاینی رو رد نکردهام (فارسی ددلاین چیه؟ مهلت مقرر؟) همیشه همهچیز مرتب بوده. انضباط وسواسگونهای دارم در نوشتار، پرزنتیشنها، ثبت کوچکترین چیزهایی که اتفاق میفته، گزارش نوشتن و غیره.
قبل عید به من گفتن که ما position دکترا داریم و بنظرمون خوبه که تو بیای و این حرفا. من جواب سفت و قطعیای نداده بودم. از خدا پنهون نیست، از شماها هم پنهون نیست (از کی پنهونه اصلا؟) من حال درس خوندن نداشتم دیگه. یک تلاش جزئی برای کار پیدا کردن کردم و متوجه شدم که یا باید با لیسانس بری سرکار، یا اگه بیشتر خوندی برو تا دکترا. چون اون وسط مسطا، کار ِ نیمبند خواهد بود. (به مثالهای نقض موجود در ذهنتان بیاعتنایی کنید.)
خب، من چندوقت بعدش یه 2 هفتهای رفتم مسافرت. برگشتم وطن اسلامی. بعدهم که برگشتم اینجا. الان دیگه دوهفتهای گذشته از برگشتن من. استادها رو چندباری دیده بودم (جلسه داشتم باهاشون خیر سرم) هی نشد که حرف بزنم. امروز گفتم بیا محترم باشیم و یک ایمیل بزنیم بهشون که "سلام. من میخوام دکترا بخونم". عصری قبل برگشتن فرستادم ایمیله رو. (بله من مجددا 10 ساعت سرکار بودهام امروز... چه مرگمه من؟) تموم مسیر برگشت هی فکر میکردم که الآن جواب میدن میگن "نه دیگه، شرمنده دیر گفتی، دیگه جا نداریم" یا مثلا "نه من فرصت مطالعاتی میخوام برم قطب جنوب نیستم دیگه" بعد ذهنم باورش که میشد هیچ، استراتژی هم میچید. که مثلا برم حرف بزنم حالا و بعد اگه نشد باید برم با اون خانومه که بعضیا باهاش کار میکنن حرف بزنم، بعد ویزام رو تمدید کنم یه جوری ببینم کجا میشه چیکار کرد. اصلا توهم در یک حالتی. بعد هرازگاهی به خودم میگفتم "حالا اینجوریم نمیشه که داری میگیا" بعدش فکر میکردم "خب بیا خوشبین باشیم، لابد یکیشون ایمیلت رو نصفهشبی جواب میده و میگه "باشه حالا بیا حرف بزنیم"" خوشبختانه مسیر خونه سربالایی ناجوریه و آدم خیلی نمیتونه فکر کنه. 90% اکسیژن صرف نفس کشیدن و درنوردیدن مسیر میشه. براهمین فکرها یک مقدار قطع شد و به فوت کردن قاصدک و فکر کردن به "چه عجب هوا خوبه" پرداختم.
خب حالا آخرش چی شد؟ عارضم خدمتتون.
من ایمیل رو ساعت 18:02 زدهام. استاد بسیار دانشمند و سرشلوغ ساعت 18:28 جواب داده که "من خیلی خوشحالم و این خیلی خبر خوبیه. آخر هفته دانشگاه نیستم، اگه خواستی فردا صبح یه سر بیا حرف بزنیم." اون یکی استاد خیلی هوشمند و مهربان ساعت 20:30 جواب داده که "من هم مثل همکارمون خیلی خوشحالم که این خبر خوب رو خوندم و ..."
الان ماجرا این نیست که من رو تحویل گرفتهاند در حالیکه بقیه دانشجوها هیچکدوم هیچ offer (درخواست؟)ای از استادشون نداشتهاند ودر حال زدن به درودیوار واسه کار یا دکترا یا هرچی هستند. ماجرا اینه که من چنان جوابهای اسفباری رو درنظر میگرفتم و جدی جدی هم باورم میشدهاند که نه تنهااحساس عدم امنیت میکردهام (ویزام چی میشه؟) بلکه راهکار هم واسه حل کردنش پیدا میکردم. بپیشبینی در این حد.
و حالا در پایان یه چیزی رو صادقانه عرض میکنم. با اینکه جلوی چشم خودم میبینم که اینجور اتوماتیکای که من فکر میکنم خوب نیست و حتی بصورت علمی براش مثال نقض پیدا شده، اما ترجیح قلبیم اینه که عوضش نکنم. فکر میکنم که "حالا الان تحویل گرفتهاند. اگه اونجوری که فکر کرده بودم میشد چی؟" و خلاصه مکانیسم "بیا همهچیز رو خاکبرسر فرض کنیم" مکانیسم پیشبینی و دفاعی محسوب میشه که از ترس دشمن و در این برهه حساس تاریخی (همیشه برهه حساس تاریخی است) بهتره که نذارمش کنار (نمیتونم بگذارمش کنار).
امضا:
رد
9 comments:
من میگم این روش شخصی شمای و قطعا نمیتونه یبه این خوبی(خوبه اصلا،راضیید؟)برای من هم کار کنه؟
قبول دارین
گرچه یه حرفی رو قبول دارم که :
اگه می خوای کاری بکنی هی این ور اون ور نگو که شاید یه ربطایی هم با این صحبتتون داشته باشی :دی
---
میتونیم لینک عوضی کنیم؟
گرچه بلاگ بنده بلاگ شناخته شده ای نیس و در واقع سودش برا منه :دی
میشه؟
مبارکا باشه فرااااوووون. دیگه باید امضات رو عوض کنی کم کم.دیگه باید درست صحبت کنی: دکتر رد
خیلی حال کردم با خبر خوبت و پست باحالت. کلی خندیدم. خدا خیرت بده
تبریک میگم رد عزیز!
در نظر گرفتن حالتهای بد کاملا درست و لازمه.
البته در نظر گرفتن حالتهای خوب یا بد خیلی غیر محتمل مفید نیست.
در مورد حالتهای بد محتمل هم خوبه آدم بیش از حد فاجعه سازی نکنه. در خیلی از حالتهای بد آدم "بد بخت و خاک بر سر" نمیشه.
لازم درست نیست همیشه به خودمون بگیم اون حالت خوبه میشه، اما فاجعه سازی از حالتهای هم غیر واقع بینانه است.
خندیدیم! د. رد/ فک نمی کردم دیوونه ی سومی وجود داشته باشه که در خوش ترین لحظات زندگیش، به خودش بگه که اصن خنده دار نیس یا خوش نمی گذره و اینا. قبلی رو 5 سال پیش کشف کرده بودم... عجیب بود.
رد یه ایمیل به رد مد کانکت مانکت زدم
امزا: ابرفرض
بنده بدون تعلیم و تعلم این طوری بودم.
اتفاقاً شب گذشته و صبح امروز هم دقیقاً درگیر چنین مسألهای بودم. فکر می کردم بد گندی زدهم و همینطوری خودخوری میکردم.
بعد خودمو جمع و جور کردم زنگ زدم به رابط مربوطه اون گفت که نخیر گند نزدم و فرصت هست و...
والبته احساس نشاط و رهایی بعدش خیلی خوبه.
رد تو بالاخره فرود اومدی تو دهن استکبار یا رفتی جای دیگه؟ بیا تو وبلاگ خودم جواب بده ها من که دیگه یادم نمیمونه بیام اینجا جوایمو بخونم
Umadam be farsi benevisam Congratssss, tu behnevis didam che binamus mishe:P
Tafalode doctorit mobarak:*
Post a Comment