Wednesday, May 4, 2011

خب بیاین به یه سوال من جواب بدین 

من چرا همیشه چیزها رو در بدترین حالت ممکنه‏ش پیش‏بینی میکنم؟
من یادمه کودک بودم، بسیار خودم رو تعلیم دادم که هیچ وقت فکر نکنم فلان‏جا خوش می‏گذره، چون اگه بد بگذره، اونوقت می‏خوره تو ذوقم. اگه خوش‏بگذره هم بیخودی هیجان‏زده شده‏ام. میگم خودم رو تعلیم دادم فکر نکنین الکی می‏گم‏ها. راهنمایی بودم. خوشحال و هیجان‏زده که میشدم روی کاغذ هی می‏نوشتم "هیچ اتفاقی نمیفته، هیچی نمیشه" یا خنده‏م که می‏گرفت سرکلاس، باز مینوشتم "هیچ چیز برای خنده وجود نداره، هیچ چیز برای خنده وجود نداره". خب نتیجه این تعلیم و تعلم‏ها؟
عرض می‏کنم خدمتتون. 

من در تیم خیلی خوبی تحصیل میکنم. وقتی می‏گم تیم منظورم دو تا استاد و سسیل Cécile دانشجوی دکتراس که به من کمک میکنه و در پروژه‏م. برای من وقت می‏گذارن و به من توجه می‏کنن. لازم به ذکره که منم خوب کار میکنم (خر بارکش؟) هیچ وقت به هیچ ددلاینی رو رد نکرده‏ام (فارسی ددلاین چیه؟ مهلت مقرر؟) همیشه همه‏چیز مرتب بوده. انضباط وسواس‏گونه‏ای دارم در نوشتار، پرزنتیشن‏ها، ثبت کوچکترین چیزهایی که اتفاق میفته، گزارش نوشتن و غیره. 
قبل عید به من گفتن که ما position دکترا داریم و بنظرمون خوبه که تو بیای و این حرفا. من جواب سفت و قطعی‏ای نداده بودم. از خدا پنهون نیست، از شماها هم پنهون نیست (از کی پنهونه اصلا؟) من حال درس خوندن نداشتم دیگه. یک تلاش جزئی برای کار پیدا کردن کردم و متوجه شدم که یا باید با لیسانس بری سرکار، یا اگه بیشتر خوندی برو تا دکترا. چون اون وسط مسطا، کار‏ ِ نیم‏بند خواهد بود. (به مثال‏های نقض موجود در ذهنتان بی‏اعتنایی کنید.)
خب، من چندوقت بعدش یه 2 هفته‏ای رفتم مسافرت. برگشتم وطن اسلامی. بعدهم که برگشتم اینجا. الان دیگه دوهفته‏ای گذشته از برگشتن من. استاد‏ها رو چندباری دیده بودم (جلسه داشتم باهاشون خیر سرم) هی نشد که حرف بزنم. امروز گفتم بیا محترم باشیم و یک ایمیل بزنیم بهشون که "سلام. من میخوام دکترا بخونم". عصری قبل برگشتن فرستادم ایمیله رو. (بله من مجددا 10 ساعت سرکار بوده‏ام امروز... چه مرگمه من؟) تموم مسیر برگشت هی فکر می‏کردم که الآن جواب میدن میگن "نه دیگه، شرمنده دیر گفتی، دیگه جا نداریم" یا مثلا "نه من فرصت مطالعاتی میخوام برم قطب جنوب نیستم دیگه" بعد ذهنم باورش که می‏شد هیچ، استراتژی هم می‏چید. که مثلا برم حرف بزنم حالا و بعد اگه نشد باید برم با اون‏ خانومه که بعضیا باهاش کار میکنن حرف بزنم، بعد ویزام رو تمدید کنم یه جوری ببینم کجا می‏شه چیکار کرد. اصلا توهم در یک حالتی. بعد هرازگاهی به خودم می‏گفتم "حالا این‏جوریم نمیشه که داری می‏گیا" بعدش فکر می‏کردم "خب بیا خوشبین باشیم، لابد یکیشون ایمیلت رو نصفه‏شبی جواب میده و میگه "باشه حالا بیا حرف بزنیم"" خوشبختانه مسیر خونه سربالایی ناجوریه و آدم خیلی نمیتونه فکر کنه. 90% اکسیژن صرف نفس کشیدن و درنوردیدن مسیر میشه. براهمین فکرها یک مقدار قطع شد و به فوت کردن قاصدک و فکر کردن به "چه عجب هوا خوبه" پرداختم. 

خب حالا آخرش چی شد؟ عارضم خدمتتون. 
من ایمیل رو ساعت 18:02 زده‏ام. استاد بسیار دانشمند و سرشلوغ ساعت 18:28 جواب داده که "من خیلی خوشحالم و این خیلی خبر خوبیه. آخر هفته دانشگاه نیستم، اگه خواستی فردا صبح یه سر بیا حرف بزنیم." اون یکی استاد خیلی هوشمند و مهربان ساعت 20:30 جواب داده که "من هم مثل همکارمون خیلی خوشحالم که این خبر خوب رو خوندم و ..."
الان ماجرا این نیست که من رو تحویل گرفته‏اند در حالیکه بقیه دانشجو‏ها هیچکدوم هیچ offer (درخواست؟)ای از استادشون نداشته‏اند ودر حال زدن به درودیوار واسه کار یا دکترا یا هرچی هستند. ماجرا اینه که من چنان جواب‏های اسف‏باری رو درنظر می‏گرفتم و جدی جدی هم باورم می‏شده‏اند که نه تنهااحساس عدم امنیت می‏کرده‏ام (ویزام چی میشه؟) بلکه راهکار هم واسه حل کردنش پیدا میکردم. بپیش‏بینی در این حد.

و حالا در پایان یه چیزی رو صادقانه عرض می‏کنم. با اینکه جلوی چشم خودم می‏بینم که این‏جور اتوماتیک‏ای که من فکر می‏کنم خوب نیست و حتی بصورت علمی براش مثال نقض پیدا شده، اما ترجیح قلبیم اینه که عوضش نکنم. فکر می‏کنم که "حالا الان تحویل گرفته‏اند. اگه اونجوری که فکر کرده بودم می‏شد چی؟" و خلاصه مکانیسم "بیا همه‏چیز رو خاک‏بر‏سر فرض کنیم" مکانیسم پیش‏بینی و دفاعی محسوب می‏شه که از ترس دشمن و در این برهه حساس تاریخی (همیشه برهه حساس تاریخی است) بهتره که نذارمش کنار (نمی‏تونم بگذارمش کنار).

امضا:
رد




9 comments:

مهدی ملک زاده said...

من میگم این روش شخصی شمای و قطعا نمیتونه یبه این خوبی(خوبه اصلا،راضیید؟)برای من هم کار کنه؟
قبول دارین
گرچه یه حرفی رو قبول دارم که :
اگه می خوای کاری بکنی هی این ور اون ور نگو که شاید یه ربطایی هم با این صحبتتون داشته باشی :دی
---
میتونیم لینک عوضی کنیم؟
گرچه بلاگ بنده بلاگ شناخته شده ای نیس و در واقع سودش برا منه :دی
میشه؟

Joker said...

مبارکا باشه فرااااوووون. دیگه باید امضات رو عوض کنی کم کم.دیگه باید درست صحبت کنی: دکتر رد

خیلی حال کردم با خبر خوبت و پست باحالت. کلی خندیدم. خدا خیرت بده

پاسپارتو said...

تبریک میگم رد عزیز!

در نظر گرفتن حالت‌های بد کاملا درست و لازمه.
البته در نظر گرفتن حالتهای خوب یا بد خیلی غیر محتمل مفید نیست.
در مورد حالتهای بد محتمل هم خوبه آدم بیش از حد فاجعه سازی نکنه. در خیلی از حالتهای بد آدم "بد بخت و خاک بر سر" نمی‌شه.

لازم درست نیست همیشه به خودمون بگیم اون حالت خوبه میشه، اما فاجعه سازی از حالتهای هم غیر واقع بینانه است.

رضا said...

خندیدیم! د. رد/ فک نمی کردم دیوونه ی سومی وجود داشته باشه که در خوش ترین لحظات زندگیش، به خودش بگه که اصن خنده دار نیس یا خوش نمی گذره و اینا. قبلی رو 5 سال پیش کشف کرده بودم... عجیب بود.

Anonymous said...

رد یه ایمیل به رد مد کانکت مانکت زدم

امزا: ابرفرض

occasionally said...

بنده بدون تعلیم و تعلم این طوری بودم.
اتفاقاً شب گذشته و صبح امروز هم دقیقاً درگیر چنین مسأله‌ای بودم. فکر می کردم بد گندی زده‌م و همینطوری خودخوری می‌کردم.
بعد خودمو جمع و جور کردم زنگ زدم به رابط مربوطه اون گفت که نخیر گند نزدم و فرصت هست و...
والبته احساس نشاط و رهایی بعدش خیلی خوبه.

سمی said...

رد تو بالاخره فرود اومدی تو دهن استکبار یا رفتی جای دیگه؟ بیا تو وبلاگ خودم جواب بده ها من که دیگه یادم نمیمونه بیام اینجا جوایمو بخونم

Off said...

Umadam be farsi benevisam Congratssss, tu behnevis didam che binamus mishe:P
Tafalode doctorit mobarak:*

semi said...
This comment has been removed by a blog administrator.