Tuesday, December 4, 2007

مزخرف‌ترین بازی دوران کودکی‌ام، "مادام یس*" بود، که تو اون بازی بنابه میل شخصی یک نفر، بازیکن‌ها قدم‌های فیلی و مورچه‌ای و اردکی و غیره برمی‌داشتند.
و چرت‌ترین قانونش هم این بود که باید 2 دفعه از مادام مربوطه (که ورژن ایرانیش می‌شه اوستای بازی)، اجازه می گرفتی و طرف می‌تونست تایید کنه یا بگه نه اجازه نمی‌دم و
بقیه بازیکن‌ها رو به میل خودش جابه‌جا کنه و اون دم آخر دیگه بسته به هنر تو بود که چطور با ایما و اشاره و چشمک و غیره، بهش بگی که اگه من رو برنده کنی،
منم دور بعد برنده‌ت می کنم و ناهار فردام مال تو، مداد شمعی فلان رنگم رو بهت میدم و هرجور امتیازی که باعث می‌شد مادام دلش راضی شه و با هفت قدم فیلی تورو برنده کنه.
و این سیکل ادامه پیدا می‌کرد، همیشه افراد خاصی مادام می‌شدند و عده‌ی دیگر توی زمین در حال برداشتن 3 قدم کـِرمی به عقب و جلو بودند.
و ما به سادگی با مفهوم حلقه قدرت آشنا شدیم، تو آشنا شدن با این مفهوم هیچ ایرادی نمی بینم، اما به‌نظرم والدینمون در یک زمینه کوتاهی کردند.
اونم لحظه‌ای که در حال زارزار گریه کردن می‌یومدیم پبششون (که چرا فلانی به اون گفت 4 تا قدم اردکی به جلو، اما به من گفت 3تا قدم فیلی به عقب)، و والدینمون در پاسخ می‌گفتند:
"اینا همه‌ش بازیه و ..." و متاسفانه جسارتش رو نداشتند که بگند:" فرزندم، زندگی همینه که هست."
--------------
*= madam yes

No comments: