تلویزیون و مجلهها و خلاصه مدیای آمریکا، هرچند وقت یهبار آدمای بدردبخور و نخور رو یهو معروف میکنه. بعضی وقتها مطمئن نیستم که فلانی معروفه یا چون من خیلی اسمش رو اینور اونور میبینم فکر میکنم معروفه. یکی از این آدمایی که اینجوری معروف شده "کِلی کوترون"ِ. این کلی کوترون یک زنیکه واقعیه. رفتارش، طرز حرف زدنش، طرز برخوردش چیزیه که من اسمش رو میذارم زنیکه. متاسفانه با اینکه بد حرف میزنه، اما حرفهای درستی هم میزنه. نمیخوام از صفت درست استفاده کنم. بهتره بگم یه حرفایی میزنه در جهت اینکه کارت رو انجام بدی. یعنی اتفاق مهمتر اینه که کارت رو انجام بدی اول. اینکه حالت خوب بود، بد بود، خوشت اومد و نیومد و اینا کار نداریم. اینها خارج از " کاری که باید بکنی" هستن. پس اهمیت چندانی ندارن. چند وقت پیش داشتم تو یوتیوب گشت میزدم و چندتا ویدیو ازش پیدا کردم که خیلی رک و صریح در مورد طرز فکری که داره حرف میزنه. درست میگفتا. اما وحشی بود. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که "وای چقدر این زنیکه وحشیه. خب حالا درست که کار داری و کارت مهمه. چرا انقدر ناجوری؟ چرا باید حرفت رو زارتی بکوبونی تو صورت طرف مقابل" و بعد بلافاصله با انواع مثالهای مختلف متوجه شدم که من همینجوریم. با خودم فقط اینجوریم. اونقدری که اون زنیکه به بقیه سخت میگیره و با بقیه وحشیانه حرف میزنه. من با خودم همونکار رو میکنم. اون روزی تو آزمایشگاه بودم. سومین ساعتی بود که حتی روی صندلی نشسته بودم. آب نخوده بودم. دستشویی نرفته بودم و احساس میکردم از بس آب نخوردم دارم دِهیدراته میشم کلا. بعد همچنان ادامه میدادم. اصلا چرا ادامه میدادم؟ به خودم میگفتم وقتی گفتی 10 دقیقه یکبار تست میکنی هر چهارتا نمونه رو باید 10 دقیقه یکبار تست کنی هرچهارتا رو. آیا واقعا نمیشد من اونا رو بذارم کنار برم آب بخورم؟ چرا میشد. هی به خودم میگفتم الان تموم میشه الان تموم میشه. بعد 15 دقیقه استراحت داری. به جای اینکه بدویی بری و بیای. کلافه شدم آخرش از دست خودم. گفتم اینجوری کار کردن درست نیست. یک سری داده از دست دادم هم به جهنم. فعلا که درست کار نمیکنه و من هی دارم نمونه میگیرم به امید اینکه درست شه. تو این ده دقیقه اتفاقی واسه این چهارتا نمیفته. رفتم دستشویی و آب خوردم و قطعا بلافاصله برگشتم سرش. به خودم زنگ تفریحه رو دادهم (جهت برطرف کردن نیازهای انسانی) اما همچنان کلی کوترون درونم نشسته یه گوشه و میگه کار خوبی نکردی و در نتیجه احساس بدی دارم نسبت به خودم. برا همینه که دارم در موردش مینویسم. وگرنه چون چیز بیاهمیتی بود باید قاعدتا یادم میرفت.
باید معادل گواهینامه ایرانم رو بگیرم اینجا. واسه معادل گرفتن شما به یک ترجمه گواهینامه احتیاج داری از مترجم قسم خورده در بلژیک و بعد اون ترجمه رو قانونی کنی (تایید کنی) و بعد ببریش شهرداری و علیالقاعده شهرداری بهت معادل بلژیکی میده. راه دیگهش هم اینه که بری امتحان بدی. چون گواهینامه ما رو استثنائا اینجا میپذیرن، احتیاجی نیست که کلاس تئوری و عملی بری و میتونی بلافاصله بری امتحان بدی. چرا من ترجیح میدم که امتحان ندم؟ چون من تو ایران هیچوقت بیمه به اسم خودم نداشتهام. حالا چرا سابقه بیمه مهمه؟ چون به ازای هر سالی که تصادف نداشتهای در زندگیت، بهت امتیاز داده میشه و پول کمتری باید بری بیمه بدی. این بیمهای که اینجاس بهم گفت عب نداره برگه سابقهت رو نداری و ما از سالی که بیمه رو گرفتی تا الان رو بدون تصادف میگیریم. میشه 6 سال اینطورا و این 6 سال نقش بزرگی در کاهش پولی که باید بدم ایفا میکنه. بماند که من طرف حسابم (اونی که میرم پیشش حرف میزنم) آژانس بیمه شهر بغلیه (اینجا نیست بیمه) اما فاکتورها از مرکز (که ساختمان بسیار عظیم و ترسناکی در بروکسل است) میاد. تو هر فاکتوری که تا الان برام اومده سابقه رو برام 0 حساب کرده. سری اول شتباه کردم و پولشون رو دادم و بعد رفتم پیش آژانسم. آژانسم هم گفت که اشتباه کرده و یارو نامه دستی نوشت خطاب به اون حمالی که فاکتور گرون میفرسته برای من و گفت که از سال فلان تا بهمان من سابقه تصادف نداشتهم. بعد از این نامه باز یه فاکتور دیگه اومد با امتیاز 0. هفته پیش پاشدم رفتم آژانس بیمهم. دیدم رو در زده ما این هفته کنفرانسیم (کنفرانس چی؟ ... لابد کنفرانس "چگونه برفاکتور ملت بیافزاییم"). بهرحال واقعیت اینه که من سابقه بیمه به اسم خودم ندارم حالا الانم که داره بین آژانس بیمه و مرکز نامهنگاری میشه مبنای ماجرا تاریخ گواهینامه ایران من (و طبعا تاریخ گواهینامه بینالمللیمه). حالا اگر پاشم برم امتحان رانندگی بدم، یک گواهینامه گرفتهی صفر کیلومتر خواهم بود. براهمین دیگه نمیشه حرفی زد در مورد اینکه آقا ما قبلا گواهینامه داشتهایم و تاریخشم فلان. بیمه تاریخ 2012 رو که میبینه دیگه ازت گواهینامه قدیمی و بینالمللیت رو نمیخواد و تنها چیزی که باهاش میتونی بگی که سابقه رانندگی داشتهای، سابقه بیمهته که خب من ندارمش. بماند که گواهینامه که میگیری بین 18 تا 36 ماه گواهینامهت موقت خواهد بود و چمدونم ساعت 10 شب به بعد و ساعت 6 صبح به قبل نمیتونی رانندگی کنی. توی روزهای تعطیل عمومی ساعتهای رانندگیت محدودتره و این حرفا خلاصه.
خب پس برنامه من اینه که معادل گواهینامهم رو بگیرم. وقتی معادل میگیری، سال اخذ گواهینامهت میشه اون سالی که گواهینامه ایران رو گرفتی و شاید اون موقع شانس بیشتری داشتم برای بیمه امتیازدار و ضمنا دستم وازه واسه رانندگی و بین ساعتهای مختلف محدود نیستم. گواهینامه بینالمللیم وسط آوریل تاریخ انقضاش میرسه. گواهینامه ایرانم هم خونه بود. تو همون ایران. گفتم بیا ماجرا رو سرعت ببخشیم. به مامان اینا سپردم گواهینامهم رو با ترجمهش بدن به مسافری که اومده بود تهران و قرار بود برگرده بروکسل. پسفردای روزی که مسافر رسید رفتم گواهینامه و ترجمه رو ازش گرفتم. کمابیش میدونستم که ترجمه ایران مورد قبول نیست. فرضم این بود که حالا مترجمی که اینجا پیدا میکنم دیگه لازم نیست بهم بگه برو پسفردا بیا. چون متن ترجمه شده جلو روشه. تایپ میکنه و مهر و والسلام. فردای روز که گواهینامه رو گرفتم مترجم پیدا کردم. دادم واسه ترجمه. پسفرداش رفتم امورخارجه تو بروکسل واسه تایید. و از اینجا مسخرهبازی شروع میشه. واسه اینکه دور هم باشیم و بخندیم به ازای هردفعه که من رفتم بروکسل یه دایره سیاه میذارم. هر دایره سیاه رو دست کم 10 یورو بشمرید که یا هزینه پارکینگ بوده (با ماشین رفته باشم) یا هزینه قطار. موافقین؟ شروع میکنیم:
باید معادل گواهینامه ایرانم رو بگیرم اینجا. واسه معادل گرفتن شما به یک ترجمه گواهینامه احتیاج داری از مترجم قسم خورده در بلژیک و بعد اون ترجمه رو قانونی کنی (تایید کنی) و بعد ببریش شهرداری و علیالقاعده شهرداری بهت معادل بلژیکی میده. راه دیگهش هم اینه که بری امتحان بدی. چون گواهینامه ما رو استثنائا اینجا میپذیرن، احتیاجی نیست که کلاس تئوری و عملی بری و میتونی بلافاصله بری امتحان بدی. چرا من ترجیح میدم که امتحان ندم؟ چون من تو ایران هیچوقت بیمه به اسم خودم نداشتهام. حالا چرا سابقه بیمه مهمه؟ چون به ازای هر سالی که تصادف نداشتهای در زندگیت، بهت امتیاز داده میشه و پول کمتری باید بری بیمه بدی. این بیمهای که اینجاس بهم گفت عب نداره برگه سابقهت رو نداری و ما از سالی که بیمه رو گرفتی تا الان رو بدون تصادف میگیریم. میشه 6 سال اینطورا و این 6 سال نقش بزرگی در کاهش پولی که باید بدم ایفا میکنه. بماند که من طرف حسابم (اونی که میرم پیشش حرف میزنم) آژانس بیمه شهر بغلیه (اینجا نیست بیمه) اما فاکتورها از مرکز (که ساختمان بسیار عظیم و ترسناکی در بروکسل است) میاد. تو هر فاکتوری که تا الان برام اومده سابقه رو برام 0 حساب کرده. سری اول شتباه کردم و پولشون رو دادم و بعد رفتم پیش آژانسم. آژانسم هم گفت که اشتباه کرده و یارو نامه دستی نوشت خطاب به اون حمالی که فاکتور گرون میفرسته برای من و گفت که از سال فلان تا بهمان من سابقه تصادف نداشتهم. بعد از این نامه باز یه فاکتور دیگه اومد با امتیاز 0. هفته پیش پاشدم رفتم آژانس بیمهم. دیدم رو در زده ما این هفته کنفرانسیم (کنفرانس چی؟ ... لابد کنفرانس "چگونه برفاکتور ملت بیافزاییم"). بهرحال واقعیت اینه که من سابقه بیمه به اسم خودم ندارم حالا الانم که داره بین آژانس بیمه و مرکز نامهنگاری میشه مبنای ماجرا تاریخ گواهینامه ایران من (و طبعا تاریخ گواهینامه بینالمللیمه). حالا اگر پاشم برم امتحان رانندگی بدم، یک گواهینامه گرفتهی صفر کیلومتر خواهم بود. براهمین دیگه نمیشه حرفی زد در مورد اینکه آقا ما قبلا گواهینامه داشتهایم و تاریخشم فلان. بیمه تاریخ 2012 رو که میبینه دیگه ازت گواهینامه قدیمی و بینالمللیت رو نمیخواد و تنها چیزی که باهاش میتونی بگی که سابقه رانندگی داشتهای، سابقه بیمهته که خب من ندارمش. بماند که گواهینامه که میگیری بین 18 تا 36 ماه گواهینامهت موقت خواهد بود و چمدونم ساعت 10 شب به بعد و ساعت 6 صبح به قبل نمیتونی رانندگی کنی. توی روزهای تعطیل عمومی ساعتهای رانندگیت محدودتره و این حرفا خلاصه.
خب پس برنامه من اینه که معادل گواهینامهم رو بگیرم. وقتی معادل میگیری، سال اخذ گواهینامهت میشه اون سالی که گواهینامه ایران رو گرفتی و شاید اون موقع شانس بیشتری داشتم برای بیمه امتیازدار و ضمنا دستم وازه واسه رانندگی و بین ساعتهای مختلف محدود نیستم. گواهینامه بینالمللیم وسط آوریل تاریخ انقضاش میرسه. گواهینامه ایرانم هم خونه بود. تو همون ایران. گفتم بیا ماجرا رو سرعت ببخشیم. به مامان اینا سپردم گواهینامهم رو با ترجمهش بدن به مسافری که اومده بود تهران و قرار بود برگرده بروکسل. پسفردای روزی که مسافر رسید رفتم گواهینامه و ترجمه رو ازش گرفتم. کمابیش میدونستم که ترجمه ایران مورد قبول نیست. فرضم این بود که حالا مترجمی که اینجا پیدا میکنم دیگه لازم نیست بهم بگه برو پسفردا بیا. چون متن ترجمه شده جلو روشه. تایپ میکنه و مهر و والسلام. فردای روز که گواهینامه رو گرفتم مترجم پیدا کردم. دادم واسه ترجمه. پسفرداش رفتم امورخارجه تو بروکسل واسه تایید. و از اینجا مسخرهبازی شروع میشه. واسه اینکه دور هم باشیم و بخندیم به ازای هردفعه که من رفتم بروکسل یه دایره سیاه میذارم. هر دایره سیاه رو دست کم 10 یورو بشمرید که یا هزینه پارکینگ بوده (با ماشین رفته باشم) یا هزینه قطار. موافقین؟ شروع میکنیم:
- رفتم امور خارجه تو بروکسل. ازم پرسید ترجمهت مال مترجم قسم خوردهس؟ گفتم بله. گفت مال کدوم کشوره؟ گفتم ایران. یه کاغذ گذاشت جلوم. گفت شما باید اول بری جای a. بعد جای b و بعد بیای اینجا که میشه جای c. بلافاصله رفتم جای a. آقایی که در جای a بود ترجمه رو گرفت. گفت تو مترجمی؟ گفتم نخیر! مترجم یه آقاییه که اینجا و اینجا مهر زده. گفت ترجمه ایراد داره. (حال ندارم توضیح بدم ایرادش چی بود. اما ایراد خندهداری بود). گفتم خب الان چیکار کنم؟ گفت برو پیش مترجمت و دوباره ترجمه کن و بعدا بیا. ما بین 9-12 کار میکنیم فقط.
- رفتم پیش مترجمم. عذرخواهی کرد و ترجمه رو درست کرد. با ترجمه درست رفتم جای a. من نمیدونم آقای جای a چیچی رو قرار بود تایید و بررسی کنه. چون اون که فارسی نمیفهمه. مترجم هم که خودتون قسمش دادین. اینجا دروغ نوشته باشه هم تو نمیتونی بفهمی. خلاصه فکر میکردم که الان دیگه زود مهر رو میزنه. دادم برگه رو. گفت خب برو فردا بیا. گفتم اِ. الان انجامش نمیدین؟ گفت نه. ما فقط 9-12 دریافت میکنیم. جناب آقای قاضی بعدا بررسی میکنن.
- فرداش که گفته بود میشد آخر هفته. اول هفته بعد دوباره رفتم جای a. صف طویل و طولانی فقط جهت "تحویل مدارک". نمیدونم یارو با کسی که میرفت تو دفترش گپ میزد یا چی. چون یکی که اومد بیرون یه چیزایی داشت میگفت تو مایههای "به خانوم بچهها سلام برسون". والا نوبت من که حفی باهام نزد. کاغذ رو داد بهم. باید میرفتم جای b. ساعت کاری جای b به شرح روبروست: 9 تا 11:45 و بعد 2 تا 4. من برگه رو ساعت چند گرفتم؟ 11:25. واسه رفتن به جای b دوییدم رسما. تراموا و مترو دم مسیر نبود و ضمنا فکر کردم خودم بدوم از صبر کردن واسه مترو و تو ایستگاه وایسادن سریعتره. ساعت 11:47 رسیدم جای b. اون خانومهای که اون وسط میشینه و ملت رو هدایت میکنه بهم گفت که دیر کردی و یا برو فردا بیا، یا صبر کن تا ساعت 2. گفتم بهتره امروز تایید این یکی رو هم بگیرم. تا اینکه دوباره فردا بیام. صبر میکنم. جای شما خالی. تا ساعت 14:15 که دوستان تصمیم به کار بگیرن کپک زدم و برای مشغول کردن خودم کتابچه "مجموعه قوانین و حقوق مالک و مستاجر" که رو میز اتاق انتظار بود به زبان شیرین فرانسه خوندم. چرا هیچ چیز بدرد بخور دیگهای برای خوندن نداشتم؟ چون فکر میکردم که تا ظهر برمیگردم دانشگاه و ضمنا میخواستم کیفم سبک باشه چون میدونستم که راه رفتن پیشرو دارم. ساعت 14:15 ازم کاغذ رو گرفتن و 10 دقیقه بعد مهر خورده تحویلم دادن. اینکه بهم نگفته بود برو فردا بیا واقعا شادم کرد. گفتم آخ جون الان میرم امورخارجه (جای c). بدو بدو رفتم امور خارجه،چون گفتم الان اونجا صف طولانیه و دیگه بدم کاغذ رو اونجا که زودتر برسونم شهرداری چون از وقتی که میدی شهرداری یه یک ماهی طول میکشه احتمالا تا بهم مغادل رو بدن. رفتم امورخارجه. تو صف وایسادم. نوبتم شد. رفتم دم گیشه. یارو کاغذ رو نگاه میکنه میگه این مال کجاس؟ میگم ایران. میگه واسه ایران؟ میگم نه. از ایران اومده، برای اینجا. میگه آها. پس وقتی میپرسم مال کجاس، باید بگی مال اینجا. بعد به همکارش گفت این کاغذه مال ایرانه. چیکارش باید بکنیم؟ اون گفت مهر و امضای نمدونم چی میخواد. مثل شناسنامه و ایناشون. خلاصه دوستمون گفت که این به کشک نمیارزه. باید ببریش سفارتتون تایید کنه. گفتم بابا همکارتون فلان روز نگفت. گفت اینجوریه دیگه. پریدم بیرون. گفتم میرم سفارت. حتی نمیدونستم سفارت ایران کجا هست. زنگ زدم به یه دوستی که بروکسل زندگی میکنه و واسه پرونده دانشجویی باز کردن میخواست بره سفارت. گفتم سفارت کجاس؟ گفت باید متروی فلان یا اتوبوس بهمان رو سوار شی جهت فلان، ایستگاه بهمان. دویدم باز. پریدم تو اتوبوس. مسیر سفارت. رسیدهم در سفارت. میبینم در بستهس. زنگ رو زدهم. آقاهه برداشت. ماشینها تو پارکینگ بودن، چراغ تو ساختمون هم روشن بود. اما جوری که یارو الو گفت معلوم بود که تعطیله سفارت. گفتم ببخشید سفارت تعطیله؟ گفت بله و ساعت کاری رو هم بنده خدا برام خوند. بعد هم گفت برو فلانجا رو دیوار زدهایم. رفتم نگاه کردم. جای شما خالی. سفارت در هفته 2 روز کار کنسولی میکنه از 9 تا 12 و حتی زودتر هم اومده بودم فایده نداشت چون اون روز کار کنسولی نمیکردن.
- جمعه رفتم سفارت. مدارک رو دادم. گفتم اینا مهر و امضای copie conformé میخوان. گفت حله. دروغ چرا. انتظار برخورد بد و وحشیانه داشتم تو سفارت. خودم رو آماده کرده بودم و سپر دفاعیم رو همچین درست و حسابی چیده بودم. یارو مودب گفت چشم خانم. 15 یورو کارت بزن. حیرت کردم. گفتم خب... الان تا آخر ساعت کاری بمونم بهم میدین برگه رو؟ گفت نه. باید روز کاری بعدی بیاین. اما هفته دیگه فلان روز تعطیله چون نوروزه. جمعه هفته دیگه بیا. گفتم آهان. باشه.
- هفته بعد جمعه رفتم سفارت. هوا خوب و من هم شاد. برخلاف اون روزهایی که تو برف و بارون بروکسل گیر کرده بودم هوا خوب بود و خورشید وجود داشت. جو بهار رو هم شما اضافه کن بهش. خوشحال بودم و محترم واسه ماشینا صبر میکردم و فکر میکردم همهچیز تموم میشه. رسیدم سفارت. نوبت گرفتم. نوبتم شد. کاغذ رو بهم داد. بهش گفتم این الان درسته؟ چیز دیگه لازم نیست؟ گفت نه لازم نیست. اونا مهر ما رو میشناسن. شاد و سرخوش رفتم امور خارجه. مجددا قبض گرفتم. نوبتم شد. رفتم دم گیشه. برگه رو گرفته. میگه مال کجاس؟ میگم مال ایران، برای استفاده اینجا. گفتین سفارت مهر و امضا کنه اینم مهر و امضای سفارت. گفت قبول نیست. چرا قبول نیست؟ چون سفارت سمت چپ رو مهر زده (زیر مهرهای دادگاه بلژیک) دوستمون فرمودن که سفارت باید سمت راست رو مهر بزنه. ساعت چنده؟ 11:25. سفارت کی میبنده؟ 12. اگر امروز امضای سفارت رو نگیرم باز میره هفته دیگه. همینجوری به ازای هر روزی که دیر میرم دانشگاه، شب تا ساعت 9 و 10 تو آزمایشگاه کار میکنم. گفتم باید بگیرمش. رفتم دم ایستگاه تراموا. تراموا کجاس؟ نمیدونیم. نیومده هنوز. کلی کوترون درونم فعال شده. میگه الان بدو. فقط بدو که برسی سفارت. در سفارت بسته بود میگی یه چیزی جا گذاشتی. گریه می کنی. التماس میکنی. من این مهر امور خارجه رو امروز ازت میخوام وگرنه روانی میشم. تصمیم گرفتم بدوم. کت (کاپشن) چاقی که دستم بود رو چپوندم تو کیفم و دویدم. خیابونی که ازش رد باید میشدم خیابون لوکس و شیک بروکسله. با برندهای ناز و قشنگ. جاتون خالی. ملت با تیپ بهاره و کفش لوبوتان. من با یه کیف چاق در حال ویراژ دادن بین مردم و ماشینها. کشور محترم بلژیک شرمندهم. وقتی من هی باهات راه میام و تو اعصاب من رو خرد میکنی،من دیگه شهروند محترمی نیستم. من یه شهروند هارم که باید اون امضای لعنتی رو ازت بگیرم و اگر فکر میکنی که کوتاه میام و بیخیال میشم برات متاسفم. کلی کوترون درون من میگه فقط بدو. وسط دویدن دوتا ایستگاه تراموا رو رد کردم. با خودم فکر کردم تو سومی وایسم اگر تراموا اومد. گفتم ولش کن. سومی رو نایستادم و چند ثانیه بعد تراموایی که میتونستم سوارش بشم از بغلم رد شد. دلم درد میکرد، سرم درد میکرد، نفسم بالا نمیاومد و یک مقدار با دقت گوش میدادی قفسه سینهم صدای شیهه اسب میداد. دیدم نمیتونم بیشتر از این بدوم. ایستگاه تراموای چهارم وایسادم. تراموا اومد. پریدم توش. حالا هی چراغ قرمزه. هی چراغ قرمزه. ایستگاه 8 پیاده شدم. همینجوری پریدهم بیرون و خیابون رو ادامه دادهم. بعد میبینم آقا این خیابونه نا آشناس. جهتم درست نیست. تقاطعها رو هم نمیشناسم. برگشتهم همون ایستگاهی که از تراموا بیدار شدم. فهمیدهم جهت خیابون رو برعکس اومدهم. دویدهم مجددا. واقعا نفسم در نمیاومد. ساعت تراموا هم 11:57 بود. با این اشتباهی که کرده بودم قطعا نمیرسیدم سفارت. اعصاب خرد. بدن داره فریاد میزنه حمال تو سالی یهبار از جات تکون نمیخوری. اونوقت توقع داری من بدوم اینقدر؟ دلم میخواست وایسم، گوشیم رو بردارم و زنگ بزنم به یکی. هرکی. گریه کنم بگم دارم دیوانه میشم و حالم بهم میخوره و این کدوم گوریه من توشم و چرا اینا انقدر روانین و بابا ایران میگفتیم کاغذبازی، والا همهچیز تو یه ساختمون اتفاق میفتاد. نه صدجای مختلف. من سه هفتهس دارم میرم میام واسه یهدونه امضا که حالا بدم شهرداری که اون چقر طول بده. اصلا به درک میرم امتحان میدم. انقدری که من دارم خرج رفتن و اومدن میکنم و وقتی که میذارم امتحان داده بودم سنگینتر بود. بعد به خودم گفتم الان وقت گریه کردن نیست. من چند دقیقه دیگه بدوم میرسم سفارت. اصلا مهم نیست که چقدر اعصابم خرده و چقدر نفسم در نمیاد. باید بدویی تا سفارت پس میدویی تا سفارت و اگر بسته بود اونموقع وقت گریه کردن و فحش دادن داری. رسیدم سفارت. دیدم در بازه میخواستم از شادی منفجر شم. خوشبختانه یه زوج جوون آقای ایرانی و خانم خارجی جلوم بودن که میخواستن واسه بچهشون نمیدونم چیکار کنن و عکس میخواستن و یه عالمه کپی داشتند و کارشون وقتگیر بود. این آقاهه رو صبح که اومده بودم دیده بودمش. یارو هنوز اونجا بود. نوبتم شد. به آقای سفارت گفتم اینا این مهر و امضا رو قبول نمیکنن. میگن باید اینور باشه. بهم گفت چه فرقی داره؟ گفتم نمیدونم به خدا. گفت خب چرا خود دادگاهشون اینجا مهر زده پس؟ گفتم نمیدونم. گفت خب وقتی ایراد بنیاسرائیلی میگیرن تو که نباید قبول کنی. من چیکار کنم الان؟ گفتم خب من چیکار کنم. من بهشون گفتم شما گفتین مهر و امضای سفارت اینم مهر و امضای سفارت. گفتند نه. گفت ببین این دوتا کاغذ بهم پلمب شده و مهر مترجم خورده یعنی که هر مهری که چپ و راست و پشت و روی این میزنیم مربوط که کل اینه و داره میگه که کل این مجموعه صحت داره. من الان یه مهر دیگه بزنم اون یکی مهری که اونجا زدهم رو میبره زیر سوال. نهایتا گفت واسه اینکه تو اذیت نشی و کارت راه بیفته من یه مهر copie conformé هم میزنم اینور و با دست امضا میکنم. اون مهر اونور هم که واسه تایید مهرهای دادگاههاست. دروغ چرا. کف کردم که یارو انقدر باادب بود و حاضر شد یه مهر دیگه بزنه. در اون لحظه خودم رو آماده کرده بودم واسه اینکه بگه خب دوباره ببر ترجمه کن ما اونورش رو مهر بزنیم. یا فکر میکردم حداقل بهم بگه خب پس برو هفته بعد بیا. اما یارو گرفت و مهر رو زد و داد و بهم گفت اگه ایراد دیگه گرفت جلوش وایسا. اما حالا خودمونیم. من جلوی اون یارویی که تو گیشه نشسته تو امور خارجه چطور وایسم؟ چی بگم بهش؟ میگه من این کاغذ رو تایید نمیکنم و کاغذ رو از زیر اون درز شیشهای میده بیرون. چیکار میخوای بکنی دیگه؟ بگی خب منم حرفت رو قبول نمیکنم اون میگه به درک. برو نفر بعدی بیاد. بحث هم که نمیشه کرد. میگه نه یعنی نه دیگه... از سفارت اومدم بیرون حالت تهوع داشتم. خیلی دویده بودم. امور خارجه ساعت 12:30 تعطیل میکرد واسه وقت ناهار. گفتم باز باید بدوم برسم بهش. تو ایستگاه تراموا وایسادم. تراموا. هشت تا ایستگاه بعد، پیاده. باید بدوم تا امور خارجه. حالم خوب نبود. تصمیم گرفتم ندوم. اما تند راه برم. تند تند راه رفتم و رسیدم. 12:35 بود. دیر کرده بودم. اونی که داشت شماره میداد داشت جمع میکرد که بره. بهش گفتم ببین من مهر رو گرفتم اون جایی که گفتین. گفت مهر نه.. باید امضا باشه. گفتم همون. نگاه نکرد. میخواست بره ساندویچش رو بخوره. شماره داد بهم. باید میشستم یک ساعت. از آخرین شمارهای که به پروندهش رسیدگی شده بود تا من، 25 تا مونده بود. گشنهم هم بود خیلی. یادم افتاد که موز گذاشتم صبح تو کیفم. در کیف رو باز کردم و متوجه شدم که موز متلاشی شده. بله شما وقتی انقدر بالا پایین بپری با شونصدتا پوشه کاغذی و سفت و یه موز هم داشته باشی، هرچقدرم نرسیده باشه موزتون میترکه. همه کاغذها رو درآوردم و دیدم اون کاغذ اصلیه پایین گوشهش موزی شده. گفتم الان یه گیری به وضع کاغذه میدن حتما... کیف رو خالی کردم. با دستمال تو کیف رو پاک کردم و کل کیف رو پشت روش کردم هوا بخوره و اون فضاحتی که توشه خشک بشه. زندگیم اسانس موز گرفته بود. بغل دستیم یه پسر جوون نیجریایی بود (کاغذش رو دیدم که نوشته نیجریه) و یه دختر سفید بسیار چاق و تتوداری که باهم هلندی حرف میزدند. اولش فکر کردم دارن دعوا میکنن بین هم. بعد شروع به ماچ و موچ کردند و مطمئن شدم که دعوایی درکار نیست. ساعت شد یک و نیم. مجددا شروع به کار کردند. ساعت 2ونیم نوبت من شد. خوشبختانه گوشه موزی کاغذ خشک شده بود و بنظر میومد انگار کاغذه افتاده زمین. هی میترسیدم بگه چرا پایین کاغذت تمیز نیست و برو دوباره ترجمه کن و امضاها رو بگیر. کثیفه این. کاغذ رو گرفت. مجددا: این مال کجاس؟ این از ایرانه برای اینجا. آهان. خب. یه چیز گنده مثل عکس برگردون زد پشت کاغذه و تموم شد. باورم نمیشد که تموم شده. کلی کوترون درون میگفت "دیدی کار انجام شد؟ دیدی تموم شد؟"... رفتم دم اون گیشه رسپشن که مدرکا رو میگرفت و شماره میداد. بهش گفتم ببین من الان کارم تموم شده. اما یه سوالی داشتم واسه اونایی که بعدا میخوان مدرک تایید کنن. من همه این امضاها رو لازم داشتم؟ کاغذ رو نگاه میکنه، میگه ببین تو اینجا 9 تا مهر و امضا داری. حالا احتمالا این دومی و شیشمی خیلی لازم نبوده، حالا خوبه داشتی دیگه.
خب تا الان این اتفاقا افتاده. امروز شنبه، گفتم میرم بیمه و شهرداری. شنبهها از ساعت 9 بازن تا 12. ساعت 10 چشمم رو باز کردم دیدم نه دستم رو میتونم تکون بدم از خستگی نه پام رو. به جهنم. میخوابم. کلی کوترون درون یکم نق نق کرد، هی به خودم گفتم برو قالش رو بکن...اما واقعا جون نداشتم... دوشنبه یا سهشنبه میرم احتمالا. امیدوارم کسی تو شهرداری نگه باید بری فلان چیز رو بیاری...
من میدونم اون مهر و امضای امور خارجه مهمه. من میفهمم که تا همین الان خیلی دیر شده برای تحویل دادن مدارک به شهرداری و اگر شهرداری کاغذا رو بگیره حداقل 2هفته بیماشین خواهم بود و تا دیروقت هم نمیتونم کار کنم تو آزمایشگاه چون شب بخوام برگردم تو قطار آدمهای یک مقدار عجیبی وجود دارن و بعدش هم باید پیاده راه برم و لپتاپ و شارژرش رو هر روز دارم کول میکنم میبرم میارم و همهچیز سخت میشه. میفهمم که هرچه سریعتر کلکش کنده شه بهتره. اما دلم میخواست کمتر وحشی بودم. اصلا به خاطر ندارم که موقعی وسط کاری ناراحت بوده باشم و به خاطرش کار رو نگه داشته باشم. یا به آدم/آدمهایی که اعصابم رو خرد میکردند بگم که شما دارین من رو ناراحت میکنین و من نمیتونم خوب کار کنم. اصلا خاطرم نمیاد تو مدرسه گریهم گرفته باشه. گریه تو مدرسه جاش تو دستشویی بود. نهایتا یکذره چون کسی نباید ببینه که گریه کردی و ضمنا گریه کردن وقت میگیره. اگر حالت از کاره بهم میخوره مهم نیست. باید تمومش کرد. کلا بهتر نیست یک مقدار یواشتر باشم؟ چرا وقتی یه چیزی ناراحتم میکنه به مرز حالم بهم میخوره و دلم میخواد همهچیز رو ول کنم میرسم. اما به خودم وقت نمیدم که ناراحت باشم. بیشتر میدوم فقط. از اونور فکر میکنم که حالا وایسادی گوشه خیابون گریه کردی. که چی بعدش؟ واسهت مهر و امضا میشه؟ آخ احساسات جریحهدار من؟ خب به جهنم که احساسات جریحهدار من. برو کارت رو انجام بده. اگر میخوای بری گریه کنی هم برو بیرون. وقت من رو هم نگیر. ناراحتی پروژهت خوب پیش نمیره؟ کار کن. فایده نداره؟ بیشتر کار کن. ستآپ فلان آزمایش انقدر طول میکشه؟ مشکل توئه. تو مدت 20 دقیقهای که باید شرایط ثایت شه میری نهار میخوری و میای. بقیه یک ساعت استراحت میکنن به خودشون مربوطه. ناراحتی؟ کار کن. فکر میکنی فردا طول میکشه کارت؟ امشب بمون آزمایشگاه و انجام بده کار رو. اگر نمیخوای اینکار رو بکنی بیجا میکنی ناراحتی که پروژه پیش نمیره و از چیزی جواب نمیگیری. همچنان جواب نمیده؟ مقاله بخون. وقت نداری بخونی؟ در حین اون مدتی که دستگاهه داره کارش رو میکنه بخون.
دیشب داشتم تو یوتیوب لینکها رو بالا پایین میکردم. دوباره خوردم به یه لینکی که این یارو کلی کوترون داشت یه چیزی میگفت. با خودم گفتم وای این زنیکه چقدر وحشیه. مادر فولادزره... خب بله شما موفق. اما هرچی گیرت اومده پشتش یه طرز برخورد وحشیانهس و بعد یهو یاد کل روزی که گذشته و روزهای قبلش و قبلترش و قبلترش افتادم و اینجوری متوجه شدم که یک کلی کوترون درون منه که واسه گریه کردن خودمم وقت نداره. اما نوبت بقیه که میشه باحوصلهس و میپذیره که خستهن، فلان کار طول میکشه. ستاپ فلان ازمایشش طول میکشه. فلانی رو یه بعدازظهر تو آزمایشگاه میبینی فکر میکنی وای این چقدر کار میکنه. کلا همه خوب و محترم و باسواد. من تمبل تنپرور.
کلی کوترون درون، تو یه کاری میکنه که من از کارام نتیجه بگیرم. این خوبه. اما ازت متنفرم. میخوام از دستت گریه کنم. اما وقت ندارم.
کلی کوترون درون، تو یه کاری میکنه که من از کارام نتیجه بگیرم. این خوبه. اما ازت متنفرم. میخوام از دستت گریه کنم. اما وقت ندارم.
9 comments:
تو یه تیپ آدم خاصی هستی که من خیلی باهاش تفاوت رفتاری دارم و هیچ شباهتی از این نظرها با هم نداریم - گرچه الان من بیشتر به این مدلی که تو هستی نزدیک شدم تا ۳، ۴ سال پیش که همدیگه رو دیدیم -، ولی با این همه فکر میکنم دنیا به آدمایی که مثل تو سختگیر و مازوخیست هستن احتیاج داره. ممکنه واسه خودت خیلی سخت باشه، ولی تو واسه دنیا مفیدتر از من آسونگیر سادهلوح هستی
بعد ببین مثلاً این پست آخر رنگینکمان رو بخون
http://standing-in-rainbow.blogfa.com/post-572.aspx
تو یه همچین آدمی هستی. شاید الان در موقعیتی نباشی که خیلی کسی بهت احتیاج داشته باشه (شاید هم هستی، نمیدونم)، ولی بعداً که رسماً وارد بازار کار بشی، یک همچین خانوم دکتری میشی و اون گوشه موشهها همیشه کسایی پیدا میشن که با اخلاق کاریت حال میکنن و ممکنه توی وبلاگشون هم ازت به خوبی یادی بکنن
ستی جدا دقت کردی که چقدر فرق داریم ما با هم. تو فکر کنم خوشبختتری تو زندگیت (جدی)... حالا الان من مازوخیستم واقعا؟:)) من دلم میخواد واقعا بدونم آدما تو شرایط مشابه چیکار میکنن. خودت بودی چیکار میکردی؟
اون پستش که آقای سفارت بهش زنگ زده بوده؟ اتفاقا تا دیدم پسته رو گفتم دمش گرم چه آدم خوبی بوده یارو... این آقای سفارت ایران هم خیلی خوب و مودب بود. واقعا من توقع دیگه داشتم و برخورد خوبش رو دیدم شوکه شدم اصلا. اما خب اون یارو سفارتیه وظیفهش نیست زنگ بزنه خارج ساعت کاریش. باید اون موقع در حال استراحت باشه. در حال ورزش باشه. در حال رسیدگی به زن و بچهش باشه (حالا در مورد سفارتیها خیلی صدق نمیکنه اینی که میخوام بگم، چون کلا زندگیشون خیلی سادهتر و پر امکاناتتره.. حداقل اینجا که در هفته 2 روز کار میکنن روزی 3 ساعت)اما خب اینجوری بخوای ادامه بدی قاعدتا باید بترکی یه موقع... مثلا وقتی 45 سالته. وقتی 53 سالته... نمیدونم. میدونی خندهدارش چیه؟ اینکه واقعا احساس میکنم که من به اندازه کافی کار نمیکنم تو آزمایشگاه و الان هم این رو نوشتهم واسه اینکه به خودم این احساس رو بدم که زحمت میکشم در حالیکه کارام نتیجهای نداشته و لابد به اندازه کافی زحمت نکشیدهام. خودم خندهم میگیره از طرز رفتار مغزم
:))
حالا جدای اینا، دیدی کلی کوترون چه سلیطهایه؟
http://www.youtube.com/playlist?list=PLB9825511566FEA05&feature=plcp
وای دختر چه استقامتی به خرج دادی سر این گواهینامه بلژیکی.خدا کنه زودتر بگیریش خلاص شی.حالا اینا سر یک گواهینامه ساده این کارا میکنن سر چیزای مهمتر مثل اقامت و ملیت لابد چه بازیایی در میارن.واقعا همچی آدمایین اینا؟حالا خوبه که همچی جاییم نیست آخه.
ولی من جای تو بودم ول میکردم پروسه رو.همون وسط خیابون میزدم زیر گریه
...
دوست داشتم ولی پشتکار تو رو میداشتم
آخرش آدم باید تصمیم بگیره که می خواد چی بشه
یا تصمیم می گیری که بزاری کلی کوترن تمام وجودت رو بگیره و در نهایت نو هم می شی مثل همون کارمتد دادگستری ولی حالا در یه حد بالاتری
یا اینکه کلا به این نتیجه می رسی که همه چیز رو بی خیال شی و حالا سلانه سلانه هر روز بری سر کار و بطور ملایمی زمدگی رو بگزرونی ( که خوب من بعید می دونم تو بنوتی این جوری باشی)
یا اینکه یه این نتیجه می رسی که راه سوم رو پیش بگیری و مثل کلی کونرن بجنگی ولی نزاری که اون خشونت همه و جودت رو بگیره. طبیعتا سومی از همه سخت تره. اگه خواسنی این کار رو بکنی باید یادت باشه که هیچ عدالتی در دنیا نیست. دلیل نداره تو که بیشتر کار می کنی از اونی که یواش کار می کنه زندگی بهنری داشنه باشی. تنها کاری که می شه کرد شاید واقعاً این باشه که بعضی وقت ها آدم گوشی تلفن رو برداره و برای یکی گریه کنه تا دوباره یه انرژی پیدا کنه که بره جلو بدون اینکه از روی دیگران رد بشه
ضمن تأیید حرفهای کامنتگزار اخیرت -علی- من باب راه سوم، باید بگم که شما تا حدی مازوخیست هستی. جدی. آدما توی شرایط مشابه یا وا میدن، یا وا نمیدن و همراه با گریه استقامت میکنن، یا وکیل استخدام میکنن براشون گواهینامه بگیره
من فکر میکنم یه مقدار از حالتت هم برمیگرده به ذات رشتهت که آزمون و خطا داره و ممکنه ۱۰ سال یه آزمایشی رو انجام بدی و به سرانجام نرسی و نتیجهای نگیری.. احتمالاً همهی رشتههای علمی اینطوریه ولی فکر نمیکنم رشتههای مهندسی اینطوری باشن. رشتهی ما هم که کلاً داستانش متفاوته. برای همین به جای این که خیلی به این فکر کنی که تو به نتیجهای نمیرسی، به این فکر کن که شیمی همینه و همهی آدما هم به خوششانسی یا زرنگی ماری کوری نیستن. تو که داری درستو میخونی و بورستو میگیری، خیلی مهمه که حتماً تا یک زمان معینی به نتیجه برسی؟
راجع به خودم هم بذار اینطوری بگم که من چند ماهی هست به این نتیجه رسیدم من که علاقهی چندانی ندارم فوق لیسانس بخونم، بنابراین لیسانس رو هم به جای این که خیلی به فکر نمره باشم که بعد بتونم پذیرش فوق بگیرم، به این فکر میکنم که کدوم درسمون بیشتر برام لذتبخشه خوندنش و ضمناً بیشتر به هدفم که بهتر شدن شعرام هست کمک میکنه. وقتی جواب سوالم رو گرفتم بیشتر انرژی ذهنیم رو میذارم روی اون درسه و انصافاً درسای دیگه رو فقط در حد «کمی» بهتر از پاس کردن میخونم. به نظرم کافیه و لزومی نداره در همه چیز پرفکت باشم. یعنی نمیشه که باشم. ولی میتونم در یک زاویهی خیلی خیلی کوچیک از یک شاخهی خیلی تخصصی (تو بگیر شعر مدرن انگلیسی و نه حتی شعر کهن یا رمان) بهتر بشم
در حقیقت اولویتهای زندگیم در این سال اخیر یک مقدار مشخصتر شدن و دارم حواشی رو از خودم دور میکنم. اصلاً انرژی ذهنیم رو صرف این که فلان مقاله رو نمرهی بدی گرفتم نمیکنم. مهم اینه که دارم از محضر اون استادی که باید استفادهمو میکنم
زیاد حاشیه رفتم! نمیدونم حرفام جواب سوالتو میدن یا نه. نمیتونم اظهار نظری خاصی راجع به این مثال خاص پستت و گواهینامه بکنم چون برام پیش نیومده انقدر دنبال چیزی بدوم و فکر میکنم بلژیک خیلی سیستم کاغذبازی شدیدی داره که انقدر تو رو اذیت میکنن
ببین واقعیت اینه که اون زنیکه راست میگه. و باعث میشه که تو به همه کارات برسی. من فکر کنم اگه توی بعضی از اون شرایط بودم یه جاهایی میزدم بغل و شاید حتی گریه میکردم. اما تو انقدر دویدی تا انجامشون دادی. سخت بود ولی اقلا بارش از روی مخت رفت کنار.
شاید باید تمرین کنی که از هر سه چهارتا موقعیت، یکیش رو اقلا به خودت استراحت بدی و کلی کوترون درونت رو ایگنور کنی.
متاسفانه بعضی از ماها عادت داریم که همش همه جا خودمون رو سرزنش کنیم و الکی هی به خودمون گیر بدیم. باید آگاهانه روش کار کنیم که ترکش کنیم.
تو باید روزی دو بار، هر بار پنج دقیقه جلوی آینه وایسی و با خودت تکرار کنی که: من آدم پر تلاشی هستم.
من حق دارم خوشحال باشم.
من حق دارم گاهی به خودم زنگ تفریح بدم.
من حق دارم خسته بشم
به نظرم یه جور عمیقی خسته هستی. باید یه کم کارت رو سبک کنی، بدون عذاب وجدان. و به یه کاری که دوست داری برسی. مثلا کلاس رقص. یه کاری که ازش لذت ببری بدون اینکه هی وسواسش رو داشته باشی که توش پرفکت بشی
Post a Comment