خیلی باحال شده ایران. نه؟ حتی حال ندارم فکر کنم داریم شبیه پاکستان میشیم یا شبیه کره شمالی. دروغ چرا. به من چه. الان توضیح میدم که چرا به من چه. من فکر نمیکردم یه موقعی بشه که من دچار احساس بهمنچه بشم. اما این احساس یکمرتبه بر من حادث شده. شاید یک روش دفاعی در مقابل اتفاقات شوکدار-کمدیه شایدم نیست. من چمدونم. نمیدونم این حال در من باقی میمونه یا بصورت فازی گذرا، رد میشه میره. اما صادقانه عرض میکنم این حال یک چیزیه شبیه "آخیش". انگار تا قبلش داشتی یه ماشین رو هل میدادی. بعد یهو دیگه هل نمیدی. یهو فکر میکنی که "ئه! تموم شد! من دیگه ماشین هل نمیدم... اَــَــَـ کتفم رو میتونم تکون بدم. هه چه هوا سبکه. بعدش میگی آخیـــش". حال خوبیه. یک تیله خنک قلقلکی درون معدهت قلقل میخوره و خنکت میشه (حالت مشابه در صورت خوردن آبطالبی یا شربت سکنجبین بر شما حادث میشه).
درون آدمیزاد موجودی کوچک هست که هی داره داد میزنه "نه نه، تو نباید ماشین رو ول کنی. هل بده، هل بده" و بعد تو یهو میگی برو بابا. این صداهه در من قبلا ساکت نمیشد. اما جدیدا یهو ساکت میشه (یا من جدیدا دارم نمیشنوم). خلاصهش اینکه وقتی خبرمون تیتر صفحه یک روزنامهس، من خبر رو میبینم، گوشم هم قرمز میشه. دوروبرم رو هم نگاه میکنم ببینم -کسی داره نگاه میکنه که من دارم این صفحه رو میخونم؟- اما بعدش احساس نمیکنم که وای چقدر بد و کاشکی ایمیل بزنم به روزنامه بگم فلان. من پذیرفتهم که واقعیت ایران اینه. من بالاخره با ایرانی که واقعیت داره کنار اومدهم. قبلا یک ایران توهمی در ذهن من بود، مشتمل بر دوستهای دوران تحصیل و خانواده و فک و فامیل. تیتر یک روزنامه میشدیم احساس میکردم باید از اونا دفاع کنم. باید بگم که "نه نه ما ازینا نیستیم. نه نه اینا الکین. نه نه ما اکثریتم" و به قول خارجیها در سریالهای خندهدارشان ?guess what. از کلاس 32 نفره دوره راهنمایی، 28 نفر بیرون ایران هستند. از کلاس 27 نفره دبیرستان 25 نفر بیرون ایران هستند. اونهایی که ایران هستند، دانشجوی پزشکین و هنوز درسشون تموم نشده که بزنن بیرون. یکی دوتای دیگه هم شوهر کردهاند و فعلا اونجان اما فکر خروج از کشور دارند. از فک و فامیل کسی ایران نمونده. مجددا بیا با واقعیت روبرو بشیم فامیل سببی محترمی که فدایی نظام و محمودش است و هنوز کسی چپ به ماجرا بگه باهاش دعوا میکنه، لاتاری گرینکارت برد و خودش و شوهرش و دختر کوچیکهش بصورت شهروندان محترمی هم از دیس چلو میکشند هم از بشقاب. خب روی این حساب همه اون آدمایی که من مدنظرمه وقتی واسه یه خارجی میگم "نه نه ما از اینا نیستیم" آدمهایی هستند که دیگه ایران نیستند. پس منبری که من برش بالا میروم محلی از اعراب نداره (مظروف است و محلا منصوب... یاح یاح، یهو دلم خواست بگم). البته الان که دارم مرور میکنم میبینم دوستهای غیرمحلتصیلیای دارم که اونها ایرانن. مامان و بابا و کودک و دایی و زنش و خاله هم همینطور (و بخخدا قسم بعضا دلم میخواد همانطور که گربه پسگردن بچهش رو میگیرد، همینجوری بگیرمشان همهشان را بیارمشان بیرون) نه اینکه اینجا حلوایی پخش کنند. عزیزان همه در جریان غرغرهای ساری و جاری من هستین. من دلم میخواد اون یه چندتا رو هم بیارم بیرون که بعد با خیال راحت یه قلپ چای بخورم و بگم "خب. منقرض شدیم." بیاین همه دستجمعی باور کنیم که یکی از واقعیتهای ایران، همین اتفاقاتیه که اخیرا داره میفته و بیاین باور کنیم که ما کاری براش نمیتونیم بکنیم. چون یارو داره شرق به غرب میره و ما تو اتوبان شمال-جنوبیم. سر یه چارراه هم رو دیدیم که منجر به لتوپار شدنمون شد. اینکه همچنان تو بزرگراهمون بگازیم و رادیو رو گوش بدیم که میگه "ژیان یشمی داره مسیر بزرگراه رو برعکس میره" چیزی رو عوض نمیکنه. اینکه زنگ بزنی به رادیو و بگی "من هم ژیان یشمی هستم، اما دارم بزرگراه شمال به جنوب رو درست میرم هم چیزی رو عوض نمیکنه". ما متاسفانه مثل اون یارو، ژیان یشمی هستیم.
یه پیشنهاد دارم. به جان خودم نوبل صلح میگیره. اما حال ندارم پیاش رو بگیرم. ماجرا از کجا شروع شد؟ از اینکه در ممالک فرانسه زبان، به عمل دریافت شهروندی یه کشور دیگه میگن Naturalisation (انگلیسیش هم Naturalization) من میخواستم اینو گوگل کنم ببینم چی هست حالا که ملت هی اسمش رو میارن و دیکته رو اشتباه تایپ کردم. اینو زدم: Neutralisation. که میشه خنثی کردن شیمیایی و این جور چیزا. شما یه لیوان اسید داری، یه لیوان باز، میریزی رو هم، میشه نمک و آب که خنثین و میلی به چیز دیگر شدن ندارن. در پایینترین سطح انرژی هستن و لمیدهاند و قصد تکون خوردن هم ندارن. منحنیش رو هم بکشی و نگاه کنی مثل اینه که اینا تو یه ننو خوابیده باشن. تو توی ننو خوابیده باشی بلند میشی از جات که نمک و آب پاشن؟ بعد داشتم فکر میکردم باید یه سیستمی باشه بهت ملیت خنثی ارائه کنه. وقتی ملیت خنثی داشتی میتونی همهجا کار کنی، همهجا مسافرت کنی. چون همه میدونن موجود محترمی هستی که گندی به جامعه نمیزنی. یا مثلا چون از بس معروفی دائم زیر ذرهبین هستی، تکون بیجا بخوری همهجا پرچم میشی. بعد خلاصه وقتی سر ناهار نشستی تو آزمایشگاه، یارو ازت میپرسه "تو اهل کجایی؟" میگی "من خنثی هستم." طرف خوشحال میشه و میگه راضی هستی از شرایطت؟ و تو هم میگی اِی. آره.
بیان اول ملیت خنثی رو بدن به دانشمندا و هنرمند مهمها (منظورم امثال نیکی میناج نیستا). بعد کمکم متداول شه، اپلای کنی واسه گواهی خنثی بودن. توی درخواستت بنویسی که از بچگی با سگ و گربهها مهربون بودی و جوجه اردک داشتی و درسته که از سوسک و عنکبوت بدت میاد، اما انقدر ازشون میترسی که توانایی کشتنشون رو هم نداری. بعد بنویسی که تو مدرسه معلم پرورشی و مدیری داشتین که دیوانه و وحشی بود کلا، اما شما سعی کردید به عنوان یک آدم اون رو بپذیرید. برای همین ممکنه تو فیسبوکتون بگید که من اون زنیکه رو اگه ببینمش یکی میخوابونم تو گوشش. اما نهایت کاری که احتمالا موقع دیدنش میکنید اینه که دیگه نگاهش نمیکنید و میرید. تو درخواست گواهی خنثی بودن مینویسی که من دارم درس میخونم. میخوام یه جا برم که توش 8 ساعت کار باشه، 8 ساعت خواب باشه، 8 ساعت تفریح. نهایت رفتار خارج از منحنیای که ممکنه ازم سر بزنه تو خیابون خندیدنه و یکی دوتا بشکن. توقع حقوق بازنشستگی هم ندارم. چون در سایر حالات قبل از اینکه تو یه مملکتی ثایت بشم و براش 30-35 سال کار کنم، احتمالا 75 سالمه و خواهم مرد. اینطوری باشه که اولا گواهی خنثی بودن یه چیز فانتری باشه. کسی جدیش نگیره. بعد کمکم مهمو مهمتر شه. بری پیدیاف قوانین گواهیخنثیی رو دانلود کنی. تو دبیرستان موضوع انشات بود 5 سال آینده خود را شرح دهید، اینجوری شروعش کنی که من 5 سال دیگه ملیت خنثی دارم زیراکه خنثی بودن خوب است.
درون آدمیزاد موجودی کوچک هست که هی داره داد میزنه "نه نه، تو نباید ماشین رو ول کنی. هل بده، هل بده" و بعد تو یهو میگی برو بابا. این صداهه در من قبلا ساکت نمیشد. اما جدیدا یهو ساکت میشه (یا من جدیدا دارم نمیشنوم). خلاصهش اینکه وقتی خبرمون تیتر صفحه یک روزنامهس، من خبر رو میبینم، گوشم هم قرمز میشه. دوروبرم رو هم نگاه میکنم ببینم -کسی داره نگاه میکنه که من دارم این صفحه رو میخونم؟- اما بعدش احساس نمیکنم که وای چقدر بد و کاشکی ایمیل بزنم به روزنامه بگم فلان. من پذیرفتهم که واقعیت ایران اینه. من بالاخره با ایرانی که واقعیت داره کنار اومدهم. قبلا یک ایران توهمی در ذهن من بود، مشتمل بر دوستهای دوران تحصیل و خانواده و فک و فامیل. تیتر یک روزنامه میشدیم احساس میکردم باید از اونا دفاع کنم. باید بگم که "نه نه ما ازینا نیستیم. نه نه اینا الکین. نه نه ما اکثریتم" و به قول خارجیها در سریالهای خندهدارشان ?guess what. از کلاس 32 نفره دوره راهنمایی، 28 نفر بیرون ایران هستند. از کلاس 27 نفره دبیرستان 25 نفر بیرون ایران هستند. اونهایی که ایران هستند، دانشجوی پزشکین و هنوز درسشون تموم نشده که بزنن بیرون. یکی دوتای دیگه هم شوهر کردهاند و فعلا اونجان اما فکر خروج از کشور دارند. از فک و فامیل کسی ایران نمونده. مجددا بیا با واقعیت روبرو بشیم فامیل سببی محترمی که فدایی نظام و محمودش است و هنوز کسی چپ به ماجرا بگه باهاش دعوا میکنه، لاتاری گرینکارت برد و خودش و شوهرش و دختر کوچیکهش بصورت شهروندان محترمی هم از دیس چلو میکشند هم از بشقاب. خب روی این حساب همه اون آدمایی که من مدنظرمه وقتی واسه یه خارجی میگم "نه نه ما از اینا نیستیم" آدمهایی هستند که دیگه ایران نیستند. پس منبری که من برش بالا میروم محلی از اعراب نداره (مظروف است و محلا منصوب... یاح یاح، یهو دلم خواست بگم). البته الان که دارم مرور میکنم میبینم دوستهای غیرمحلتصیلیای دارم که اونها ایرانن. مامان و بابا و کودک و دایی و زنش و خاله هم همینطور (و بخخدا قسم بعضا دلم میخواد همانطور که گربه پسگردن بچهش رو میگیرد، همینجوری بگیرمشان همهشان را بیارمشان بیرون) نه اینکه اینجا حلوایی پخش کنند. عزیزان همه در جریان غرغرهای ساری و جاری من هستین. من دلم میخواد اون یه چندتا رو هم بیارم بیرون که بعد با خیال راحت یه قلپ چای بخورم و بگم "خب. منقرض شدیم." بیاین همه دستجمعی باور کنیم که یکی از واقعیتهای ایران، همین اتفاقاتیه که اخیرا داره میفته و بیاین باور کنیم که ما کاری براش نمیتونیم بکنیم. چون یارو داره شرق به غرب میره و ما تو اتوبان شمال-جنوبیم. سر یه چارراه هم رو دیدیم که منجر به لتوپار شدنمون شد. اینکه همچنان تو بزرگراهمون بگازیم و رادیو رو گوش بدیم که میگه "ژیان یشمی داره مسیر بزرگراه رو برعکس میره" چیزی رو عوض نمیکنه. اینکه زنگ بزنی به رادیو و بگی "من هم ژیان یشمی هستم، اما دارم بزرگراه شمال به جنوب رو درست میرم هم چیزی رو عوض نمیکنه". ما متاسفانه مثل اون یارو، ژیان یشمی هستیم.
یه پیشنهاد دارم. به جان خودم نوبل صلح میگیره. اما حال ندارم پیاش رو بگیرم. ماجرا از کجا شروع شد؟ از اینکه در ممالک فرانسه زبان، به عمل دریافت شهروندی یه کشور دیگه میگن Naturalisation (انگلیسیش هم Naturalization) من میخواستم اینو گوگل کنم ببینم چی هست حالا که ملت هی اسمش رو میارن و دیکته رو اشتباه تایپ کردم. اینو زدم: Neutralisation. که میشه خنثی کردن شیمیایی و این جور چیزا. شما یه لیوان اسید داری، یه لیوان باز، میریزی رو هم، میشه نمک و آب که خنثین و میلی به چیز دیگر شدن ندارن. در پایینترین سطح انرژی هستن و لمیدهاند و قصد تکون خوردن هم ندارن. منحنیش رو هم بکشی و نگاه کنی مثل اینه که اینا تو یه ننو خوابیده باشن. تو توی ننو خوابیده باشی بلند میشی از جات که نمک و آب پاشن؟ بعد داشتم فکر میکردم باید یه سیستمی باشه بهت ملیت خنثی ارائه کنه. وقتی ملیت خنثی داشتی میتونی همهجا کار کنی، همهجا مسافرت کنی. چون همه میدونن موجود محترمی هستی که گندی به جامعه نمیزنی. یا مثلا چون از بس معروفی دائم زیر ذرهبین هستی، تکون بیجا بخوری همهجا پرچم میشی. بعد خلاصه وقتی سر ناهار نشستی تو آزمایشگاه، یارو ازت میپرسه "تو اهل کجایی؟" میگی "من خنثی هستم." طرف خوشحال میشه و میگه راضی هستی از شرایطت؟ و تو هم میگی اِی. آره.
بیان اول ملیت خنثی رو بدن به دانشمندا و هنرمند مهمها (منظورم امثال نیکی میناج نیستا). بعد کمکم متداول شه، اپلای کنی واسه گواهی خنثی بودن. توی درخواستت بنویسی که از بچگی با سگ و گربهها مهربون بودی و جوجه اردک داشتی و درسته که از سوسک و عنکبوت بدت میاد، اما انقدر ازشون میترسی که توانایی کشتنشون رو هم نداری. بعد بنویسی که تو مدرسه معلم پرورشی و مدیری داشتین که دیوانه و وحشی بود کلا، اما شما سعی کردید به عنوان یک آدم اون رو بپذیرید. برای همین ممکنه تو فیسبوکتون بگید که من اون زنیکه رو اگه ببینمش یکی میخوابونم تو گوشش. اما نهایت کاری که احتمالا موقع دیدنش میکنید اینه که دیگه نگاهش نمیکنید و میرید. تو درخواست گواهی خنثی بودن مینویسی که من دارم درس میخونم. میخوام یه جا برم که توش 8 ساعت کار باشه، 8 ساعت خواب باشه، 8 ساعت تفریح. نهایت رفتار خارج از منحنیای که ممکنه ازم سر بزنه تو خیابون خندیدنه و یکی دوتا بشکن. توقع حقوق بازنشستگی هم ندارم. چون در سایر حالات قبل از اینکه تو یه مملکتی ثایت بشم و براش 30-35 سال کار کنم، احتمالا 75 سالمه و خواهم مرد. اینطوری باشه که اولا گواهی خنثی بودن یه چیز فانتری باشه. کسی جدیش نگیره. بعد کمکم مهمو مهمتر شه. بری پیدیاف قوانین گواهیخنثیی رو دانلود کنی. تو دبیرستان موضوع انشات بود 5 سال آینده خود را شرح دهید، اینجوری شروعش کنی که من 5 سال دیگه ملیت خنثی دارم زیراکه خنثی بودن خوب است.
5 comments:
عالی ئه. این ملیتِ خنثا جدن نوبل می گیره
خیلی خوب
ایول
اون مظروف و محلاً منصوب هم باحال بود اون وسط
خسته نمیشی از این که ته رفتار منحرف از معیارت خندیدن تو خیابون و مثلا یکی دو تا بشکن زدن باشه؟
برای ما همیشه دنیا دهن وا میکنه که غورتمون. همیشه حس ته گودال بودن بامونه. چون نه درست تحلیل میکنیم نه درست حل میکنیم ولی خوب فرار میکنیم
Post a Comment