Sunday, May 3, 2009

دوستهاي زيادي دارم که الان در جاهاي مختلف دنيا پخش‌وپلا شده‌اند. از بيحوصلگي من، يا هرچيز ديگر، حتي شماره‌شان را ندارم که بهشان زنگ بزنم. اون چندتايي که دارم رو هم بهشون زنگ نمي‌زنم.
خلاصه دافعه عجيبي دارم نسبت به زنگ زدن به آدم‌ها يا پيدا کردن آدمها و حرف زدن با آنها در مورد چيزهاي مختلف. که مثلا فلاني دلم گرفته است بيا حرف بزنيم. يا دلم مي‌خواهد خوشحالي کنم بيا حرف بزنيم. يا بيا بگرديم اصلا. دوستها دوروبر آدم که هستند، حرفها زده مي‌شود. هميشه يکي پيدا مي‌شود چيزي که در فکرش هست را بگذارد وسط و بقيه حرف بزنند. البته اصولا من آن آدم نيستم. موضوع وسط نمي‌گذارم. من هميشه نظر داده‌ام. بارها شده دوستي کنارم بوده و با خودم گفته‌م فلان چيز را بهش بگويم. و البته موجودي درون من هست که به شدت جلوي اين‌کار را مي‌گيرد. هي فکر مي‌کنم که اگر بگويم چه اتفاقهايي مي‌تواند بيفتد... اگر نگويم چطور. و سعي مي‌کنم بسنجم ببينم کدامش بهتر است. اما چون اين فرايند سنجش طول مي‌کشد، هميشه نگفته‌ام. و بعدش خوشحال بوده‌م از اينکه دردسر اضافه‌ي فلاني به بهماني بگويد يا بنشيند با خودش فکر بکند که اِل‌‌وبل را ندارم.
همين‌طور حرفها مي‌ماند و بعد از مدتي ديگر نمي‌توانم با کسي حرف بزنم. چون براي توضيح ماجراي الف، بايد ماجراهاي "ب" تا "ط" را توضيح بدهم. اگر طرف اصرار کند هم توضيح چرت‌وپرتي مي‌دهم که خيلي وقت‌گير و حوصله سربر نباشد. طرف مقابل هم با همان داده‌ها نتيجه‌گيري مي‌کند و نظرش را مي‌گويد و من فکر مي‌کنم که "نظرش چرند است و ايراد از طرف نيست. من خودم ماجرا را درست توضيح ندادم و همان بهتر که حرفش را نمي‌زديم."
الان حرفها مانده‌اند و دوست‌ها رفته‌اند و همين نبودن دوستها دليل جديدتري‌ست که آن موجود درون من بگويد "بهشان حرف بزني چه‌کار؟ هزاروصدجور گرفتاري دارند و مشکلات تو برايشان آب‌نبات قيچي هم نيست. بيخود وقت خودت، وقت دوستت، حال خودت، حال دوستت را نگير."
بغل‌دستي دوره راهنمايي‌ام که هميشه دنبالش مي‌گشتم و پيدايش نمي‌کردم را بالاخره پيدايش کرده‌ام.  آخر تابستان از ايران مي‌رود. چه حرفي مي‌شود زد با دوستي که 9 سال است دنياهايتان جداست. احتمالا يکي از آنها بشود که بعدا عکسهايش را در فيس‌‌بوک نگاه کنم و با خودم بگويم :"حيف...الان که نمي‌شود باهاش حرف زد...اگر ايران بود شايد باهاش حرف مي‌زدم." و بعد فکر کنم که ايران هم که بود حرفي نزدم.

No comments: