Wednesday, September 24, 2014

خبر فوت اول طی این چند وقت

دیشب خواب دیدم بابام مرده. در واقع نمی‌دونستم که بابام خودکشی کرده یا مرده. در به در به همه‌جا می‌زدم و از آدم‌ها می‌پرسیدم که چی شد و همه چیز رو می‌ذاشتم کنار هم و سعی می‌کردم کشف کنم که بالاخره بابا مرد یا بابا خودش رو کشت. مستاصل بودم و تو خواب داد می‌زدم که من نمی‌خوام بابام بمیره. چرا بابام مرده. من میخوام بابام زنده باشه. فکر کنم اثر مستقیم مرگ‌های این چندوقت اخیره.

طی چندتا پست اخیر خبرهای فوتی که این چندوقت بهم رسیده رو احتمالا شرح خواهم داد. آدمهایی که فوت کرده‌ند هیچ کدوم آدمهای نزدیک من نبوده‌ند. اما هرکدومشون یه خراشی به روح سوسول من انداخته‌ند و من هنوز دارم سعی میکنم با ماجراها کنار بیام.

بهتون گفته بودم که یکی از دانشجوهای دکترای ایرانی اینجا رفت ایران و مرد؟ یعنی اولش خبر رسید که مرد و بعد خبر رسید که گویا کشته‌نش. بله. همینقدر سینمایی و یک‌مرتبه. 
 دو هفته قبلش باهم رفته بودیم اینجا کایاک سواری و من و این پسره تو یه کایاک بودیم. پسر گلی بود. مودب و محترم و بامزه. تو ایران دکترای فیزیوتراپی گرفته بود و اینجا kinesiotherapy میخوند. این کینه‌زیوتراپی یه چیز جدیدیه که خود بلژیکی‌ها هم زیاد میخونن و از فرانسه هم میان اینجا میخوننش. چون اگر تو فرانسه باشی باید کنکور بدی براش ولی تو بلژیک ورود به دانشگاه (غیر پرشکی) بی‌آزمون و انتخابه. صاف ثبت‌نام میکنی و میای سرکلاس. بعد از مقطع دکترا هم می‌تونی مطب خودت رو بزنی.
خلاصه پسره درسش رو خوب خونده بود و بورسش رو گرفته بود و سال آخر دکترا بود و این اخیر تو فیس‌بوک یه شعر گذاشته بود به زبان مادری گیلکی‌ش و نوشته بود که دلش برا خونه تنگ شده. 
آقا دور روز بعد من دیدم مردم دارن رو دیوار فیس‌بوکش پیغام می‌ذارن که فلانی روحت شاد. من ترسیده و وامونده مسج زدم به دوست مشترک که آقا جریان چیه. یه چندین ساعتی طول کشید تا جوابم رو داد و بعد پیغام داد که جنازه‌ی فلانی رو لخت و بی‌لباس از خزر از آب گرفته‌ند و سردخونه تو شمال خراب بوده و منتقل کرده‌ند تهران. خلاصه پیش خودمون فکر کردیم که کار خدا رو نگاه. بچه‌ی شمال که با دریا بزرگ شده زندگیش رو تو دریا از دست میده.
تو دانشگاه براش مراسم گرفتند و خداوکیلی مراسم خیلی مرتبی بود. هرکس میومد یه خاطره‌ای می‌گفت و استاداش هم اومدند حرف زدند و از بامزگی پسره گفتند و این‌که آبجوی duvel دوست داشت (خیلی آب‌جوی تلخ و سنگینیه) و اینکه دست به دانلودش خوب بوده و هر نرم‌افزار و کتاب و مقاله‌ای میخواستند این ظرف سه سوت پیدا میکرده و اینها این توانمدنی رو iranian super power اسم گذاشته بودند. 

تو مراسم که بودیم خانواده‌ش یکی دوتا تماس از ایران گرفتند و تو حرف و صحبتا معلوم شد طرف اصلا فوبیای آب و دریا داشته و بچه بوده یکی جلوش غرق شده و اصلا پا تو دریا نمی‌ذاشته و اتفاقا از خزر هم می‌ترسیده. حرکت بعدی این بود که یک دفعه بچه‌ها دیدند طرف تو وایبر آنلاین شده و delivery پیغام‌ها داره میره. بعدا معلوممون شد که پلیس موبایل طرف رو پیدا کرده و الان گوشی رو روشن کرده‌ند. حالا موبایل از کجا پیدا شده؟ لباس‌های طرف و موبایلش تو یه گونی یه گوشه‌ی شهر پیدا شده. انگار که یکی لختش کرده باشه و بعد انداخته باشنش تو آب. 

خاک‌سپاری تو شمال خیلی زود انجام شده. چون اولا بدن رو تو سردخونه نمی‌شه نگه‌داشت و ضمنا خانواده‌ی عزادار میخواستند سریعتر خاک‌سپاری آبرومند انجام بشه. قسمت بعدی‌ش هم این بوده که جنازه بشدت آسیب‌دیده و ورم کرده بوده در اثر شناور بودن طولانی مدت تو آب و خلاصه اصلا چیزی ازش معلوم نبوده که حالا بیای تست بگیری که ضربه به سر خورده یا با حلالی چیزی بیهوش شده و این حرفا. 

همینقدر ساده یه نفر مرد. دوست‌ها باورشون نمیشد و یکی می‌گفت نکنه خودکشی کرده (که البته من فکر میکنم اینکه لباسات رو بکنی تو گونی و شوت کنی به جا و لخت راه بری تا برسی تو دریا و بعد صبر کنی تا غرق شی تو آب خیلی روش آسون و قابل انجامی تو ایران واسه خودکشی نباشه). یکی دیگه می‌گفت نکنه چندتا زورگیر دیده‌ند یه جوون از اروپا اومده و فکر کرده‌ند که لابد خیلی پول داره و بریم بزنیمش پولاش رو بگیریم. یکی دیگه می‌گفت نکنه برنامه عشق و عاشقی بوده و یه لات و لوتی دیده رقیبش از خارج‌ اومده و بریم حالش رو جا بیاریم و یهو وسط درگیری دیده‌ند که طرف مرد و یه جوری از شر جنازه راحت شده‌ند. 
آره خلاصه. تئوری‌ها و فکرها و خیال‌ها همینقدر سینماییه. باورتون میشه یکی همچین بلایی سرش بیاد؟ همینقدر ساده؟ من باورم نمیشه. 

میدونین از چی بیشتر لجم میگیره؟ از اونایی که بلافاصله میگن "لابد یه چیزی بوده". بقیه‌ی ایرانی‌هایی که تو این شهر من هستند اصلا طرف رو نمی‌نشاختند و از اینکه من رفته بودم مراسم خبر شدند که چیزی شده. ازم پرسیدند که جریان چیه و من گفتم طرف مرده. یهو همه هارهارهار خنده. خنده داره؟ نه واقعا خنده‌داره؟ چرا واکنش اولیه‌ی آدم‌ها به مردن هرهر خنده‌س؟ گفتم آره کسی نمیدونه که چه بلایی سرش اومده و یکی تئوری داد که "تقصیر پسره‌س. گه خورده شب از خونه‌ش رفته بیرون." من و میگی.. واقعا برام باورنکردنی بود. یکی مرده. اونم نه تروتمیز و راحت. معلوم نیست راحت مرده یا درد کشیده یا چقدر ترسیده. اونوقت یه عده نشسته‌ند میگن خب گه خورد رفت بیرون. گفتم بابا پشت‌سر مرده حرف نزنین. ما نمی‌دونیم چی شده. همون یارو گفت اگر من مردم هرچقدر دلتون میخواد پشت سرم حرف بزنین. دوباره هارهار خنده‌ی جمع.

شاید اینجوریه چون اتفاق خیلی سینمایی و باورنکردنیه و عکس‌العمل‌ها هم همینقدر کاریکاتورگونه‌س. اگر می‌گفتم آره پسره سکته کرده شاید برخورد بهتری می‌کردند. 

جدیدا دارم یه چیزایی رو حالی خودم می‌کنم. یه چیزایی مثل اینکه الزاما اتفاق بد برای آدم‌های بد نمیفته. مثلا وقتی یه بی‌خانمان می‌بینم مستقیم فکر نمیکنم که چشمت کور. اون موقع که من درس میخوندم تو با دوستات داشتی شات شات الکل می‌زدی بالا و پارتی میکردی و درس نمیخوندی، حالا بچش دور روزگار رو. 

اینکه یکی اینقدر مفت و مسلم فوت کرده و غم‌انگیزترین قسمتش اینه که به جای اینکه فکر کنیم ای بابا فلانی دیگه پیشمون نیست مستقیم فکرمون میره به پلیس‌بازی که فلانی چطوری مرد؟

ضمنا هنوز هم درک نمیکنم که چرا واکنش اولیه به مرگ و آسیب هرهر خنده‌س. 

1 comment:

Joker said...

هيچ آدم نرمالي واكنشش به مرگ خنده نيست.