Sunday, September 21, 2014

من ذاتا فروشنده نیستم

​آندره هم‌خونه‌ای ابله‌م رفته مودم رو عوض کرده. دیده مودم جدید اومده تو بازار و هوس کرده مودم جدید رو مجانی بگیره که به تلویزیون فلان اینچ‌ تو اطاقش سیگنال بیشتری برسه  این حرفا. چه‌جوری مودم رو عوض کرده؟ زنگ زده شرکت خدمات دهنده‌ی اینترنت. از تو ماشین. به یارو گفته مودممون خرابه. طرف گفته اینکار رو بکن. اون کار رو بکن. این الکی در حالیکه برف‌پاککنش رو میزده که بارون‌ها بره می‌گفته که کردم ولی هنوز خرابه. نمیشه. آخرش طرف گفته که جناب مودم قدیمتون رو برای ما بفرستید و مودم جدید رو تحویل بگیرید. مودم جدید یه روز جمعه اومد. خونه‌ی ما ۳ طبقه‌س. مودم طبقه‌ی همکفه چون نمیدونم چرا باید به خط تلفن وصل شه و فقط اونجا پریز تلفن داریم. وگرنه عاقلانه‌ش این بود که بذاریم طبقه اول. خلاصه به بالاترین طبقه هیچ‌وقت سیگنال نمی‌رسید. کتیا و مونیا همیشه میومدند پایین واسه کاراشون. من و آندره طبقه اول هستیم و من تو اتاقم میموندم. تماس‌های طولانی وسط روز و نصف شب به تهران و استرالیا و کانادا و امریکا و غیره باعث میشه که ترجیح بدم تو اتاقم باشم موقع حرف زدن. حالا الان که مودم عوض شده سیگنال اتاق من به فنا رفته. یه صفحه‌ی الکی یوتیوب صدسال طول می‌کشه تا باز شه. هرکار میکنم ویکی‌پدیا باز کنم نمیشه. بعضی موقع‌ها هم سیگنال به راهه و میشینم سریال میبینم. اما عمده مواقع سیگنال به خاک سیه نشسته.
حالا یکی دوبار به آندره گفته‌م که آقا سیگنال تو اتاق من جواب نیست. هردفعه خیلی راحت و بی‌تفاوت میگه من تعجب میکنم که سیگنال نداری. چون تو اتاق من تلویزیونم که به اینترنت وای‌فای وصل نمیشد الان کاملا وصله و ضمنا مونیا میگه که اون روز سیگنال داشته (حالا مونیا یه روز سیگنال داشته بدبخت. بقیه موقع‌ها میاد پایین و اصلا بالا رو امتحان نمیکنه) . خلاصه داشتم فکر میکردم که اگر موقعیت مشابه بود و من مودم رو عوض کرده بودم فقط سر اینکه حال کرده بودم مودم تازه بگیرم و یکی بهم می‌گفت آقا من سیگنالم کمه شب خوابم نمی‌برد. واقعا شب خوابم نمی‌برد و فکر می‌کردم من چه آدم خودخواهیم که مودم رو عوض کرده‌م فقط برای دل خودم و بقیه در رنج هستند. دقیقا احساس عذاب وجدان می‌کردم. الان هرچی سیخ به آندره میزنم خیلی راحت میگه برو تو network settingت بقیه نتورک‌ها رو پاک کن. دوباره وصل کن. نمیشه تو سیگنال نداشته باشی. حتما درست میشه. اصلا به هیچ وریش نیست.

این نوع نگرش و برخورد تو دکترا گرفتنم هم مشهوده. آندره داره دکترای حقوق میگیره. هرکاری رو با فک زدن راه می‌ندازه. میگه همه‌چیز قابل negotiate (چی بگیم؟ چانه‌زنی؟ بحث؟) کردنه. به عنوان مثال اگر عضو مجموعه‌ی علمی دانشگاه باشی (جزو دانشجوهای دکترا یا پاست داک باشی یا استاد و تکنیسین باشی) میتونی بری فلان بیمارستان که مال دانشکده پزشکی دانشگاهه و درمانت تخفیف خواهد داشت. اما این به شرطیه که دانشگاه بهت حقوق بده. این شرط رو هیچ‌جا ننوشته‌ند و قانون خیلی ناواضحه. اما عملا زنگ که میزنی اینور اونور میگن که ما نمی‌دونم و حالا شاید شد شاید نشد و میره تو پاچه‌ت. حالا آندره چیکار کرده؟ رفته فلان بیمارستان. گفته زانوم درد میکنه. بهش گفته‌ند کارت دانشگاه رو بده. آندره هم مثل من بورس وزارت علوم بلژیک رو میگیره پس حقوقش از دانشگاه نمیاد. گفته کارتم همراهم نیست. طرف گفته که ای بابا نمیشه و آندره یه یکربع سخنرانی کرده و میگه که ego ش رو pat  کردم و بهش گفتم که شما هرکار بخوای میتونی بکنی و من براتون لینک پیج شخصیم رو در دانشگاه براتون میرستم که شما ببینید من عضو دانشگاهم. طرف هم گفته که خب باشه. به این ترتیب الان آندره ۴ ماهه که هر ماه یه تزریق تو مفصل زانوش میکنه و هزینه‌ها هم فرستاده میشه برا دانشگاه. من اومدم برا معده‌م حرکت مشابه رو بزنم. طرف گفت از طرف دانشگاه باید نامه بیاری که تو عضو بخش علمی دانشگاه هستی. زنگ زدم دانشگاه و طرف گفت ببین میدونم عضو هستی‌ها. اما نمیتونم همچین نامه‌ای بهت بدم.
بعضی موقع‌ها فکر میکنم تو زمینه‌ی چونه زدن و خلاصه فروختن یه علم یا یه چیزی ناتوانم. خودم رو می‌ذارم جای طرف مقابل و حق میدم که طرف بگه این آشغال چیه داری میندازی به من به جای پروژه. بعد خودم از طرف بابت اینکه وقتش رو گرفتم عذرخواهی میکنم. آقا ببخشید اینقدر چرند بافتیم براتون. این پروژه نشدنیه. ما همینجوری نوشته‌ایم که بودجه بگیریم. اما اگر شما این بودجه رو خرج خرید مدادتراش کنید شاید اثربخش‌تر باشه. موفق باشید و خداحافظتون.

حالا همه این قصه‌ها به کنار. هنوز مقاله‌م رو ننوشتم. یه چیزی تو مایه‌های ۳ صفحه نوشته‌م و باید نزدیک به ۲۰ صفحه دیگه بنویسم که یه چیز قابلی از آب دربیاد. هرچی می‌نویسم احساس میکنم چرند و بی‌ربطه و در نتیجه ساعت‌های زیادی رو تو رخت‌خوابم می‌گذرونم. در حالی که از همه‌چیز در دنیای بیرون می‌ترسم. قبلا که ایران بودم ترسم کمتر بود. جا پام سفت بود. احساس می‌کردم شاگرد خوبی هستم. هرکار بخوام می‌تونم بکنم. حتی در بدترین روزهای بدهی و امتحانم فکر میکردم که من از این لجن خودم رو می‌کشم بیرون. خراب کرده‌م؟ درستش میکنم. اشتباه کرده‌م؟ درستش میکنم. باید پول دربیارم؟ درستش میکنم. نباید شاگرد اولی‌م رو از دست بدم؟ درستش میکنم. ۳ تا گزارش ۱۲ صفحه‌ای رو باید تو یک شب بنویسم؟ باشه. شب نمیخوابم می‌نویسم. ۳ تا امتحان دارم تو دو روز؟ باشه شب نمی‌خوابم میخونم و می‌رم امتحان میدم. اما الان فقط دلم میخواد زیر یه کپه لحاف جمع بشم و داد بزنم ولم کنین. من هیچکار نمیتونم بکنم. از من هیچ توقعی نداشته باشین. من یک شکست‌خورده‌ی بزرگم و تمام.

بیاین من رو دلداری بدین. جزو مواقعیه که احساس تنهایی در دنیای بزرگ و ترسناک می‌کنم و ضمنا همین فردا ساعت ۱۴ با استادام قرار دارم و رسما هیچ‌کاری نکرده‌م و می‌ترسم استادام بهم بگن برو گم‌شو و دیگه پیدات نشه. 

8 comments:

ساناز said...

دخترجون مگه تو خلی؟
اینقدر ذره‌بین نگیر بیفت به جون خودت و هی کشف کن این نمیشه و اون بده و اینا
به نظر من بدتر از هر ظلمی که به دیگران بکنی یا نکنی این بدی‌ای است که در حق خودت می‌کنی. آدم به همه مهربونی‌هات هم شک می کنه که آخه مگه میشه یه آدمی اینقدر با خودش نامهربون باشه و بتونه به دیگران محبت کنه. می دونم خیلی کلیشه است اما خب راسته! تا خودت رو دوست نداشته‌باشی و باهاش مهربون نباشی که نمیشه
یه کم به این آدم خسته درونت فرصت بده. یه کم دوستش بدار. بنده خدا یه وقتی اینقدر به تو خدمت کرده. از هزار تا چاله درت آورده. یک بار هم تو دستش رو بگیر. بهش بگو اشکالی نداره. یک کاری براش بکن. مثلا یک کرواسان شکلاتی بزرگ براش بخر.و بهش اجازه بده بی احساس باید و نباید یک کم خوشحالی کنه.

امضا: مادربزرگ مربوطه

redway said...

اوه ساناز عزیز، من فکر میکنم که خیلی وقته ولش کرده‌م این بچه‌ی سربه‌هوا رو. و هرکاریش میکنی آخرش هم راضی نمیشه. و کم‌کم داره به شغلم و کارزندگیم آسیب میزنه. براهمین فکر میکنم که باید مهارش کنم و روش‌های مهار قدیمی متاسفانه دیگه جواب نمیده و با کودک درونی که نوجوانانه عمل میکنه نمی‌دونم چیکار باید بکنم.

ساناز said...

همین دیگه! بچه رو ول کرده ناراحت شده داره خراب‌کاری می‌کنه. یک کم وقت بذار و راه‌های جدید خوشنودی‌آش رو پیدا کن. چیزهای جدید رو امتحان کن و از اینکه از چیز غریبی خوشت اومده خودت رو قضاوت نکن

Hoda said...

وقتی داشتم این پست رو میخوندم هی توی دلم میگفتم ئه این منما! یعنی اون پاراگراف آخر که دیگه دیوونه کننده خودم بودم. از زمان نوشتن این پست چند روز گذشته و بعید میدونم هنوز دلت دلداری بخواد اما خوب یادآوری اینکه صدها نفر دیگه هم مثل تو هستن (و به نطرم خصوصا ما دخترای ایرانی) و همین درد رو دارن شاید کمی تسکین دهنده و انرژی بخش باشه واسه روزهای سخت آینده

فرشاد said...

راه حلش ساده است اما یک کم خرج داره. یک دستگاه WIFI EXTENDER یا SIGNAL EXTENDER میخری، یک جایی میزنی به پریز برق، همون سیگنال رو برات تقویت میکنه.قیمتش کمتر از 100 دلاره.

redway said...

والا یه wifi extender داریم.
مارکش هم trendnet است

اما هرکاری میکنیم سیگنال بهبود پیدا نمیکنه. میدونی قسمت جالبش اینه که سیگنال رو 4/5 یا مثلا 5/5 نشون میده. اما سرعت لود شدن صفحه‌ها بشدت پایینه.

حالا یه دور ریست کارخونه کردیم ببینیم چی میشه

redway said...

والا یه wifi extender داریم.
مارکش هم trendnet است

اما هرکاری میکنیم سیگنال بهبود پیدا نمیکنه. میدونی قسمت جالبش اینه که سیگنال رو 4/5 یا مثلا 5/5 نشون میده. اما سرعت لود شدن صفحه‌ها بشدت پایینه.

حالا یه دور ریست کارخونه کردیم ببینیم چی میشه

Joker said...

با ساناز موافقم، يه كم بايد نوازشش كني.
قدرت ارتباط عمومي بالا و چانه زني هم تا حد زيادي ذاتيه. دقيقا آندره بايد حقوق ميخوند با اين تواناييش. ضمن اينكه اون درون خودش اطمئنان داره كه اين كار شدنيه، ولي ما از اول انقدر با شك و ترديد و نااميدانه شروع ميكنيم كه طرف مقابل عمرا باورش نميشه كه راست ميگيم