توضیح: این یک نوشتهی طولانی است. اما توش هیچ مسالهی مهمی نیست. تند تند بخوانید و دلتون خواست برید آهنگایی که لینک کردم رو گوش بدین و ایشالا خوشتون بیاد.
نشستهم چای نعنام دم بکشه که بخورمش و یه تکونی به خودم بدم و برم سر کارم. امروز ساعت 11 لطف کردهم اومدهم سر کار. گندش رو درآوردهم خداوکیلی. عوض این دودر کردنهام بعدا باید آخر هفته رو بیام سرکار و این سزای کسیه که صبحها ساعت نمیذاره که پاشه و میگه خودم هروقت بدنم خواست بیدار میشم. (بماند که ساعت هم میذاشتم احتمالا میزدم تو سرش و دوباره میخوابیدم). الان تو دفتر کارم نشستهم و در رو هم بستهم و پنجه رو باز گذاشتهم چون یه بوی گاز عجیب غریب تو کل آزمایشگاه پیچیده که معلوم نیست گوگرده، متانه، چیه. هرچی که هست یه بوی فاضلابطور ناجوری میده و خوف این هست که هرآینه منفجر شیم بریم هوا. اما خب همه دارن کمکم از ناهار بر میگردند سرکار و نهایت برخورد اینه که میگن ای بابا این بوی چیه.
دیروز رفتم فستیوال. اولین فستیوال موسیقی بود که میرفتم. چندتا کنسرت تو هوای باز و کنارش هم یه عالمه بازی واسه بچهها و بزرگترا و کلا یه محیط خوش و خندون واسه همه. البته فستیوالی که رفتیم مال موسیقیهای فولک بود و خبری از راک سنگین و متال و این حرفا نبود. محیط خیلی خانوادگی بود در کل. منم تونستم تحمل کنم و بهم خوش گذشت. اول از همه اینکه هوا افتضاح بود. یعنی دو سه بار وسط روز با بارون غافلگیر شدیم و خوشبختانه همخونهایم یه شنل پلاستیکی بهم داده بود. وگرنه همهی جونم خیس میشد. بماند که شلوارم خیس خالی شده بود و افتاده بودم به فینفین. فرض کن خوانندههه داد میزنه آمادهاین؟؟ همه میگن ههههههههه و بعد شترق. رعد و برق میزنه و بعد همه جیغ میزنن و میگردند دنبال یه سرپناه و خوانندههه هم همونجا میگه که شما بلژیکیها با این هواتون. این تابستونه دارین؟
نکتهی اول تو فستیوال رفتن اینه که باید لباس داغونهاتون رو بپوشین. من این نکته رو نمیدونستم. شلوار تمیزه رو درآوردم پوشیدم که بعدش پشیمون شدم. ضمنا کفش پارچهای پوشیدن تو فستیوال یک اشتباه بزرگه. چون احتمال گل و شل زیر پای جمعیت بالاست و میزنین کفشتون رو داغون میکنین. من یه چکمه تا مچ پای چرمی پوشیده بودم (بله وسط تابستون. اینه هوای زیبای بلژیک) اما بقیه چکمه لاستیکی باغبونی پوشیده بودند و عملا کار بهتری کرده بودند. هرچی لباستون پاره پورهتر و کروکثیفتر بهتر. چون یه جاهایی از خستگی میخوای بشینی رو چمنهای گلی و هردیقه نمیتونی یه چیزی بندازی زیرت. همیشه یه عده خلچل و هیپی تو فستیوالها ظاهرا دیده میشن که یهو میبینی یارو زیر بارون با مایو داره میپره بالا پایین و کفش هم نداره و وسط اون همه گل و شل پابرهنهس و باهاش که حرف میزنی میگه اینطوری به زمین احساس نزدیکی بیشتری میکنی. خداوکیلی آدمای عجیبغریب زیاد دیدم. یه سریهاشون رو که میدیدی با خودت فکر میکردی این از کجا نون میخوره؟ (که بعد جواب معلوم شد که حقوق بیکاری میگیرن). موها پارافینمال شبیه موهای بابمارلی (این پارافینمالی کردن مو رو بهش میگن dreadlocks) خیلی رایجه بین خجستهدلهای اروپا. هم تو فرانسه از اینا من زیاد میدیدم هم اینجا. یا مثلا یه سریها که عضو جنبش NoPoo هستند (که یعنی شامپو نمیزنن به موهاشون چون کف و شامپو باعث آلودگی آبهای زیرزمینی میشه و ضمنا بشر سالهای سال شامپو نمیکرده موهاش رو) بعد مثلا یه سری دیگه بودند از اینا که یه عالمه تتوی ترسناک از ساق پا داشتند تا آرنج دست. یکی بود پیرن تنش نبود. از دور فکر میکردی بلوز توری سیاه تنشه. نگو تتو بوده همهش. خلاصه این شاداحوالها رو که میبینی با خودت فکر میکنی که من دارم با پیاچدیم چیکار میکنم تو دنیا؟؟
برام جالب بود که خانوادهها بچههاشون رو آورده بودند. از بچهی یه ماهه دیدیم تا یه عالمه بچهی 4-5 ساله. دم در ورودی هم بهشون یه گوشیهای گنده میدادند که بذارن رو گوششون که صدای زیاد گوششون رو اذیت نکنه. یه خود ما هم یه سری صداگیر گوش دادند (از این گردالیها که میذاری تو گوش که صدا رو کم میکنه) و من عملا یکی از کنسرتها رو با اون تحمل کردم. وگرنه اون همه صدای درامز و کیبورد و گیتاربرقی گوشم رو منفجر میکرد.
یه کار باحالی که تو فستیوال کرده بودند این بود که کنار آدمایی که کنسرت رو ایجاد میکردند یه خانومی بود به اسم سیندی که تپلی و بانمک بود و همه شعرها رو به زبون اشاره همزمان ترجمه میکرد. عملا یه کنسرت موسیقی برای ناشنواها هم ممکن شده بود و ناشنوا هم فکر کنم بود بین جمعیت. واسه ویلچردارها هم جایگاه جدا گذاشته بودند و با ویلچرشون میتونستند برن اون بالا و کنسرت رو ببینند و خیلی برام جالب بود که به فکر همه بودند در حین کنسرت.
خود فستیواله یه شعار داشت که ما ecofriendly و equitable (اهل فن بگن اینو چی ترجمه کنیم؟ تعادلدوست؟) هستیم و به کرهی زمین آسیب نمیزنیم و این حرفا. یکی از مسایل آسیبزننده به کرهی زمین لیوانهای یکبار مصرفه که اینجا مشکل رو یه جوری حل کرده بودند. ژتون میگرفتی و با ژتون اولت بهت یه لیوان میدادند. با ژتونهای بعدی میتونستی نوشیدنی بگیری و در آخر میتونستی لیوان رونگهداری یا لیوان رو پس بدی و پولت رو بگیری. اینجوری دیگه لیوان ولو کف زمین نمیدیدی. نکتهی بعدی هم دستشوییها بود.
جونم براتون بگه که توالتها عبارت بود از چادرهای پلاستیکی که درش با یه زیپ بسته میشد و توش یه سطلآشغال گنده بود و روی سطل آشغال هم یه نشیمنگاه توالت گذاشته بودند. شما کارت رو داخل اون سیستم انجام میدادی و از دستمال استفاده میکردی و بعد یه کپه خاک خرگوش بود با یه کفه که بتونی خاک خرگوش رو برداری بریزی تو اون سطل آشغاله و بعد بیای بیرون. آقایون هم میتونستند از آبریزگاه خودشون استفاده کنن (که من هنوز با این آبریزگاهها کنار نیومدهم و فکر میکنم منبع بو و کثیفی باشه.) میومدی بیرون و دستت رو میشتی و میرفتی. اون سطل آشغالها هم بعدا منتقل میشه به این جاهایی که کود طبیعی و کمپوست درست میکنند و خلاصه همهچیز کرهیزمیندوستانه.
گروههایی که اهنگاشون رو گوش کردیم اول از همه aldebert بود که مدل اهنگایی که میخونی کودکانهست اما موضوعای بامزهداره. مثلا یکیش در مورد این بود که نمیخواد بره مدرسه و همهی کلکهایی که سوار میکنه واسه اینکه مدرسه نره.
گروه بعدی که گروه کمتر معروفی بود و رو یه سن کوچیک بودند اسمشون بود Big noise. آدم اصلیه یه چیزی از خانواده تروپمت داشت که خیلی بانمک بود و اهنگای خیلی باحالی باهاش میزد و آهنگ مدل فولک میخوند باهاش. ملت هم همزمان باهاش میپریدند بالا پایین و پاهاشون رو مثل رقص کردیهای خودمون تکون میدادند و خلاصه گروه باحالی بودند. وسط اجرای این گروه بود که یک دفعه سیل اومد و همه له شدند زیر بارون. یه عده فرار میکردند زیر چادر غذافروشیها. یه سری دیگه لباسهاشون رو درآوردند و با لباسزیر (مایو تنشون بود) وایسادند بقیهی اجرا رو گوش کردند (این تکنیک لخت شدن زیر بارون حرکت خوبیه چون بعدا زود خشک میشی. اما احتمال سرما خوردن خیلی بالاست) یکی هم مثل من بدو بدو شنل پلاستیکی رو از کیفش درمیاورد و میکشید کلهش.
گروه بعدی که گروه کمتر معروفی بود و رو یه سن کوچیک بودند اسمشون بود Big noise. آدم اصلیه یه چیزی از خانواده تروپمت داشت که خیلی بانمک بود و اهنگای خیلی باحالی باهاش میزد و آهنگ مدل فولک میخوند باهاش. ملت هم همزمان باهاش میپریدند بالا پایین و پاهاشون رو مثل رقص کردیهای خودمون تکون میدادند و خلاصه گروه باحالی بودند. وسط اجرای این گروه بود که یک دفعه سیل اومد و همه له شدند زیر بارون. یه عده فرار میکردند زیر چادر غذافروشیها. یه سری دیگه لباسهاشون رو درآوردند و با لباسزیر (مایو تنشون بود) وایسادند بقیهی اجرا رو گوش کردند (این تکنیک لخت شدن زیر بارون حرکت خوبیه چون بعدا زود خشک میشی. اما احتمال سرما خوردن خیلی بالاست) یکی هم مثل من بدو بدو شنل پلاستیکی رو از کیفش درمیاورد و میکشید کلهش.
بعد یه آقایی اومد که آموزش رقص لاتین میداد و بهمون یهکم چاچا یاد داد و یه کم رومبا. ما که آخرش نفهمیدیم چی شد. من کلا در حال عربی و بندری رقصیدن بودم اون وسط و همخونهایم کتیا هم که باهام اومده بود هم کلا بالا پایین میپرید یا درجا میزد. مجبور بودیم بلند بلند بشمریم که قدمها رو اشتباه برنداریم و پای همدیگه رو له نکنیم.
گروه بعدی که من تو خونه وقتی بقیه اهنگاشون رو میذارن خیلی دوست نداشتم اما کنسرت خیلی باحالی اجرا کردند boulevard des airs بود. (این آهنگی که لینک دادم خیلی ملو و یواشه) یکی از خوانندهاشون اومد جلو سن و پرید رو جمعیت و مردم با دست بردنش اینور اونور و کلا خیلی باحال بود.
گروه بعدی که من اصلا پول فستیوال رو دادم که برم اینا رو گوش کنم Oldelaf بود. برای من گروه oldelaf نماد اینه که چقدر فرانسه بلدم. یادمه واسه درس فرانسهم تو بلژیک هرکس باید یه آهنگ میاورد و میذاشت که کلاس گوش کنه و بعد در موردش حرف بزنیم. من خیلی دنبال اهنگ گشتم و همهش چیزهای غمگین پیدا میکردم تا اینکه یکروز این جواهر پیدا شد:
Oldelaf- Le café
Oldelaf- Le café
همین الان بذارینش و گوش بدین. (پایین همین پست گذاشتمش) بیشوخی همین الان این متن رو ول کنین و برین 3 دقیقه آهنگ خندهدار گوش کنین (زیرنویس انگلیسی داره). داستانش اینه که یارو در طول روز یه عالمه قهوه میخوره و یهو رد میکنه و قاطی میکنه و عصبی میشه و در نهایت 14 روز خودش رو تو آشپزخونه حبس میکنه و فقط قهوه میخوره.
دفعه اولی که این آهنگ رو شنیدم خیلی چیزهاش رو نمیفهمیدم. اما تصمیم گرفتم مثل همهی آهنگای فارسی که حفظم این یکی رو حفظ کنم و خلاصه انقدر گوشش کردم که الان میتونم تندتند بخونمش از حفظ. بقیهی آهنگای oldelaf هم بامزهس و چرتوپرته. واسه من که هنوز گاهی متن آهنگها غافلگیرم میکنه متن اهنگای این گروه جالب و خندهداره و خوشم میاد از لای تندتند خوندنش یهو میفهمم که هه گفت فلان و بعد قارقار میخندم. مثلا این رو ببینید:
Ce n'est pas très intelligent
Que de se brosser les dents
Avec un couteau à pain
Quand on est un petit lapin
Il vaut mieux, il vaut mieux
Courir dans le bois près des sources
Pendant que, pendant que
Sommeille le Gros Ours
میگه خیلی کار عاقلانهای نیست که وقتی یه خرگوشی با یه چاقوی نون دندونات رو مسواک کنی بهتره بری تو جنگل کنار چشمهها بدویی تا خرس گنده بیدار نشده.
(به عقل من شک نکنید. من دکتر میشم یه روزی)
کنسرت بعدی Alice Francis بود که من اصلا نمیدونستم کیه. اما اجراش بامزه بود و یه لهجهی غیرفرانسوی باحالی داشت و آدم لذت میبرد که یه غیر فرانسه زبان با خیال راحت با لهجهی زاغارت حرف میزنه و همه هم براش هورا میکشن.
دیگه یه ربع از اجرای این دختره که گذشت به کتیا گفتم بیا برگردیم خونه. درجا رو پام پریده بودم و پام درد میکرد و یک ساعت هم رانندگی باید میکردم و نمیدونم بذارمش به پای پیری و بیحوصلگی یا فکر اینکه دوشنبه باید برم سرکار یا بارونی که اومد و همه زندگیمون خیس بود که گفتم جمع کنیم بریم. اونم گفت دوتا اهنگ دیگه گوش کنیم لطفا و خلاصه دوتا اهنگ هم برای رضای کودک درون کتیا و خودم گوش کردیم و بعد تو گل و شل جمع کردیم و 20 دقیقه راه رفتیم تا برسیم به ماشین و بعد یک ساعت رانندگی تا خونه. توی ماشین هم فوتبال آلمان- آرژانتین رو گوش کردیم نزدیک خونه که بودیم آلمان گل زد و خلاصه جام جهانی هم تموم شد.
الانم دیگه من چایم رو بخورم و برم دنبال کارم که یه ذره مفید باشم در زندگیم.
Le Café
Le Café
1 comment:
دقيقا ياد پارسال افتادم كه درسا رو بردم كنسرت گروه فان. از بدشانسي كنسرت در هواي باز بود ( نميدونستم) و بدتر از همه اينكه در تورنتو هميشه آفتابي اون دو روز بارون و گل و شلي بود. يني قبلش بارون زده بود و همه جا گل بود. منم دقيقا با لباس نامناسب رفتم و هيچي هم همراهمون نبود!! يه ده دوازده ساعتي سرپا بوديم و بعد هم كلي راه رفتيم تا برسيم به ماشين! تجربه سنگيني بود خلاصه :))
Post a Comment