نشستهم
برم
سر جام و تقریبا کاری نمیکنم. فعلا قصد دارم یه چایی با یه عالمه عسل بخورم بلکه یه مقدار از ضعف عمومی که تو تنم دارم کم شه یه کم خون برسه به مغزم فکر کنم چیکارا باید بکنم.
ماجرای پروژههه یادتونه؟ تو دیوار بود. هنوزم هست. اما یه روش واقعا تخیلی به ذهنمون رسیده و این تخیل رو یکی دوبار امتحان کردهیم. من تو میکروسکوپم باید سوزنهای سبز ببینم. اینکه سوزن چیه و چرا سبز رو توضیح نمیدم چون پیش پا افتادهست و چون حال ندارم و چون نمیخوام پسفردا استاده بیاد بگه دختره نادان، کسی کار علمیش رو تو وبلاگش پخش نمیکنه (البته اون که فارسی نمیفهمه) و ضمنا نمیخوام یکی شاخ شه و یه ایمیل بزنه که سلام خانوم فلانی. اینی که میگید خیلی آسان هست (است نمیگهها میفرماد هست) ما تو آشپزخونه و انباریمون انجامش میدیم.
حالا اینا رو ول کن. من باید چی ببینم؟ سوزن سبز. همه با هم بگین: سوزن سبز. قبلا چی میدیدم؟ هیچی. سیاه. با این روش تخیلی چی میبینم؟ یه پودر سبز. یه نخهای ول و وجرای سبز. خلاصه یه چیزای سبز. اما سوزن سبز نمیبینم. حالا داریم تلاش میکنیم یه کاری کنیم که پودر سبز قدوقواره سوزن سبز به خودش بگیره.
یه دانشجوی مستر دارم که نسبت به سال قبلی که یه بلژیکی بیعرضه و ترسو/خجالتی بود و تا دم هر دستگاهی هی باید باهاش میومدی، بچه پرروئه و هرکار دلش بخواد میکنه. اون دفعه ورداشته ایمیل فرستاده و میگه اتچمنت فلان است. من نگاه میکنم میبینم اتچمنت (ضمیمه) نداره. بهش میگم این ضمیمه نداره که. پواه پواه میخنده اون وسط و میگه یاه یاه. میفرستم برات. من میفهمم چیز گندهای نیستها. چیزی که زیاده سوتی در ایمیل. اما اگر من در اون سالی که خودم دانشجو مستر بودم و یه دکترا بالا کلهم بود همچین سوتیای میدادم تا دو روز در حال عذرخواهی بودم. بهرحال در کل من از این پرروئه راضیم. کاری به کاریش ندارم. اونم خیلی مزاحم اوقات من نمیشه. گاهی اون پستداکه رو میبینم که مثل شیر و ضمنا مثل شمر بالا سر دانشجوی دکتراشه. اولش یه آه حسرت میکشم که کاش یکی هم بالا سر ما بود و براش انقدر مهم بود که چی میشه پروژهمون. بعدش دچار وحشت میشم که این پستداکه یه روز این دکتراهه رو نصف میکنه انقدر دعواش میکنه و در مرحلهی سوم جو میگیرتم که بیام همین حرکات رو روی دانشجوی مسترم پیدا کنم. اما شدنی نیست. اولا که این بچه پرروی بلژیکی ما کجا و اون دانشجوی دکترای چینی سربه زیر
واسه پست داکهکجا. دوم اینکه نمیشه یه روز ادا بیای که من حواسم هست و چهار روز کار به کار یارو نداشته باشی. و من در کل کار به کار طرف ندارم و حال گیر دادن هم ندارم. میدونی چرا؟ چون پروژهای رو جا داره توش گیر بدی و هی زحمت بکشی و کار کنی که در شرف آن است که یه چیزی ازش درآد. پروژهی من سابیده به الک (وای خداوندا چقدر بامزهم من) پروژهی من مالیده به کاکتوس. گیر بدی به پسره که برو 8 ساعت نمونه بساز و بیا. پسفردا که هیچی کار نکردماجرای پروژههه یادتونه؟ تو دیوار بود. هنوزم هست. اما یه روش واقعا تخیلی به ذهنمون رسیده و این تخیل رو یکی دوبار امتحان کردهیم. من تو میکروسکوپم باید سوزنهای سبز ببینم. اینکه سوزن چیه و چرا سبز رو توضیح نمیدم چون پیش پا افتادهست و چون حال ندارم و چون نمیخوام پسفردا استاده بیاد بگه دختره نادان، کسی کار علمیش رو تو وبلاگش پخش نمیکنه (البته اون که فارسی نمیفهمه) و ضمنا نمیخوام یکی شاخ شه و یه ایمیل بزنه که سلام خانوم فلانی. اینی که میگید خیلی آسان هست (است نمیگهها میفرماد هست) ما تو آشپزخونه و انباریمون انجامش میدیم.
حالا اینا رو ول کن. من باید چی ببینم؟ سوزن سبز. همه با هم بگین: سوزن سبز. قبلا چی میدیدم؟ هیچی. سیاه. با این روش تخیلی چی میبینم؟ یه پودر سبز. یه نخهای ول و وجرای سبز. خلاصه یه چیزای سبز. اما سوزن سبز نمیبینم. حالا داریم تلاش میکنیم یه کاری کنیم که پودر سبز قدوقواره سوزن سبز به خودش بگیره.
یه دانشجوی مستر دارم که نسبت به سال قبلی که یه بلژیکی بیعرضه و ترسو/خجالتی بود و تا دم هر دستگاهی هی باید باهاش میومدی، بچه پرروئه و هرکار دلش بخواد میکنه. اون دفعه ورداشته ایمیل فرستاده و میگه اتچمنت فلان است. من نگاه میکنم میبینم اتچمنت (ضمیمه) نداره. بهش میگم این ضمیمه نداره که. پواه پواه میخنده اون وسط و میگه یاه یاه. میفرستم برات. من میفهمم چیز گندهای نیستها. چیزی که زیاده سوتی در ایمیل. اما اگر من در اون سالی که خودم دانشجو مستر بودم و یه دکترا بالا کلهم بود همچین سوتیای میدادم تا دو روز در حال عذرخواهی بودم. بهرحال در کل من از این پرروئه راضیم. کاری به کاریش ندارم. اونم خیلی مزاحم اوقات من نمیشه. گاهی اون پستداکه رو میبینم که مثل شیر و ضمنا مثل شمر بالا سر دانشجوی دکتراشه. اولش یه آه حسرت میکشم که کاش یکی هم بالا سر ما بود و براش انقدر مهم بود که چی میشه پروژهمون. بعدش دچار وحشت میشم که این پستداکه یه روز این دکتراهه رو نصف میکنه انقدر دعواش میکنه و در مرحلهی سوم جو میگیرتم که بیام همین حرکات رو روی دانشجوی مسترم پیدا کنم. اما شدنی نیست. اولا که این بچه پرروی بلژیکی ما کجا و اون دانشجوی دکترای چینی سربه زیر
و هیچی جواب نداد
تو روت ازت میپرسه چرا اینجوری میشه و چیکار کنیم که اینجوری نشه و این سوالیه که قبلیه از من میپرسید و من از استادام میپرسیدم و هیچ کس جوابی براش نداره و خلاصه هرچقدر بیشتر اجتناب کنیم از این سوال حیاتی بهتره. برم
چایی رو بخورم تا غش نکردهم از ضعف.
3 comments:
به به! ببین کی اینجاست! بپا سوزن سبز رو نکنن تو آستینت یه وخ
انباری و آشپزخونه عالی بود :)))))
Post a Comment