Monday, September 3, 2012

رویای تنها چند واژه یه رفتار خوبی انجام میده، اینکه خودش رو مجبور میکنه هر چندوقت یه بار بصورت یه ماراتن 30 روزه، وبلاگ بنویسه. بنظرم اینجور کارا باعث میشه که در طول روز هی نگی "اِهی، یادم باشه اینو تعریف کنم بعدا." بعد هی یادت بره. بعد خودت رو مجبور کنی که یادت بیاد. که همانا مجبور کردن به بیاد آوردن یکی از کارهای سخت دنیاست. بهرحال کشک که نیست، از 2001 تا الان داره وبلاگ مینویسه و پست میذاره. خلاصه در جریان باشین که احتمال اینکه خودم رو مجبور کنم یه همچین کاری بکنم زیاده.

اسباب‌کشی کردم و از خونه مادام رفتم بیرون. یادمه نیلی ایستاده در رنگین کمان، مدتها خونه یه خانومه بود به اسم لی. اون موقعی که داشت از خونه طرف اسباب‌کشی میکرد یه پست خوشحالی نوشته بود در مورد اینکه آخیش از شر خانم لی خلاص شدم. خلاصه همچنان در جریان باشین که منم از شر مادام اَن خلاص شدم. الان یه خونه چهارخوابه شر میکنم با 3 تا همخونه‌ای فرانسوی. خوشحالم بابت جا و همه‌چیز اما یک ترس بسیار شدید هم از اون طرف دارم. هی میترسم که نکنه اون روزی بیاد که بگم "کاش اصلا خونه همون مادام با همه بدبختیاش مونده بودم." خدا بهم رحم کنه دیگه. این سه سال رو اینجا زندگی کنیم و تموم شه بره. چرا سه سال؟ عرض میکنم. چون در مملکت باحال بلژیک قرارداد‌های خانه 3-6-9 ساله‌ست. یعنی اینکه شما میری یه قراردادی میبندی که بای دیفالت تا 9 سال دیگه معتبره. در طی سه سال اول، هروقتی بخوای قرارداد رو فسخ کنی باید جریمه بدی. فسخ در سال اول = اجاره 2 ماه، فسخ در سال دوم= اجاره یک ماه و در پایان سال سوم میتونی قرارداد رو بی‌دردسر فسخ کنی و اصولا برنامه ملت همینه. اگر فسخ نکنی قرادادت خود به خود برای 3 سال بعدش و بعد اون سه سال هم واسه یه 3 سال دیگه معتبر میشه. ماجرای خونه دیدن‌ها خیلی طولانیه. از یه ور میخوام تعریف کنم که پند و عبرت بشه برا سایرین، از اونور فکر میکنم که ماجرا رو تعریف کنم تهش میشه از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود. نزدیک 20 تا جا دیدم. از اتاق تو خونه مردم، تا استودیو و آپارتمان 2 اتاقه و خونه چند اتاقه. بصورت خلاصه ملت در این قسمت از بلژیک (چون دانشگاه اینجاست و طبعا همیشه دانشجوی بدبختی هست که دنبال جا بگرده) یه عادت نازی دارند که تو حیاطشون چهارتا دیوار میکشن و یه سقف هم میذارن روش. بعد به 5 قسمت تقسیمش میکنن و میشه 5 تا اتاق دانشجویی. خود صابخونه هم همون بغل کمین میشینه که تکون نخوری کلا. صابخونه‌ها هم که ماشالا. همه عادت‌ها و قوانین عجیب غریب دارن. من فکر میکردم این مادام خل و چله. این هم‌خونه‌ای‌های فعلیم یه خونه اجاره کرده بودند از خانم الیزابت. الیزابت خانم اصلا یه شهر دیگه زندگی میکنه. اما کلا هروقت حال میکرده میومده اونجا. یه صبح تا شبی هم میمونده. قوانین عجیب و غریب و نازی هم داشته برا خودش به عنوان مثال: روشن‌ کردن شمع در خانه ممنوع بوده. چرا و چطور و ایناش هم هیچوقت جواب داده نمیشده. ولش کن. حال ندارم توضیح بدم خونه‌ها رو. خودم رو هم ناراحت می‌کنه. کلا اطلاع داشته باشید که یافتن جای درست‌حسابی بسیار شانسیه و هیچ حسابی نداره واقعا. صابخونه‌ها هم اگر راه داشته باشه و بتونن، شما رو خواهند چاپید. چون یک مقدار احساس می‌کنن که تو یه آدم اضافی وسط خونه زندگیشون هستی. اگر تو خونه صابخونه‌هه باشی که بدتر. اگر یارو خونه‌ش اونجا نباشه هم احتمال حکایت داشتن همچنان وجود داره. کلا صابخونه‌ها یادشون میره که خب یارو، خودت آگهی دادی و گفتی اجاره میدم. من که نیومدم خیمه بزنم تو خونه تو.

هم‌خونه‌ای چینیم دوباره خبط کرد و رفت اتاق گرفت تو خونه یه زوج. آقاهه بلژیکی و خانومه نمی‌دونم مال کجا...یه جایی از آفریقا... سنگال؟ غنا؟ یادم نمیاد. ولش کن. این زوج محترم بشدت پول‌دار هستند و هم‌خونه‌ای ما هم فکر کرد که اینا که اینقدر پولدارن پس دیگه رفتارهای کِنِس مادام رو روش اجرا نمی‌کنن. هه. از قضا سرکنگبین صفرا فزود. شب رفته بوده حموم. موهاشم شسته بوده. (شماها میرین حموم جقدر طول میکشه؟ دوش همینجوری بگیرین (منهای مو شستن) چقدر طول می‌کشه؟ یه دفعه در مورد این حرف بزنیم من ببینم یه اسراف‌کننده داغونم یا مصرف آب رو میتونم به ملیتم ربط بدم و دیگه بابتش احساس گناه نکنم). حالا بماند. فرداش من اومده بودم خرت و پرت‌هایی که تو اتاق من گذاشته بود و بذارم خونه‌ش. براهمین من عملا مهمون محسوب میشدم تو اون خونه. آقای صابخونه اومده جلوی منِ مهمون به اون میگه: "تو دیشب چه غلطی میکردی تو حموم؟ خوابت برده بود زیر دوش؟ ببخشیدا، اما تو بلژیک آب مجانی نیست. اون شارژی که ما برای تو در نظر گرفتیم واسه انقدر آب‌بازی کردن نیست و رفتارت رو درست کن." دختره هنگ کرد. گفت من که حمومم 15 دقیقه بیشتر طول نکشید. یارو هم گفت خب همین! آب باید نهایتا 4-5 دقیقه باز باشه. میخوای سرت رو بشوری آب رو قطع کن. میدونم که باحاله آب همینجوری بره. اما تو داری زیادی مصرف میکنی. مو میخوای بشوری نهایتا 5 دقیقه، دوش عادی هم 1دقیقه و نیم. من دیشب تو رختخواب بودم و داشتم گوش میدادم صدای دوش آب رو وقت حموم کردن تو (موافقید که آدم یه حالت وحشتی بهش دست میده؟ که مرده بغل دست زنش تو تخت خواب باشه و گوش جان بسپره به صدای دوش گرفتن شما و کرنومتر آی‌فونش رو هم بزنه ببینه چقدر وقت میشه). هم‌خونه‌ایه گرخیده بود دیگه. حالا به من چه. خودم هزارتا کار و حکایت دارم و شرمنده اما دیگه عاطفه و اشکی برای دل‌سوزی دیگران در چنته ندارم. ناراحت شدما. بیشتر هم ترسیدم. اما کلا به من چه. آقاهه یه جوری بود کلا. خودش شرکت خودش رو داره و محل شرکت هم سالن پذیرایی خونه‌س. ورزش هفتگیش گلفه و یه مینی‌کوپه دارن ویژه سفرهای کوتاه درون‌شهری. آقا کشور سویس رو بسیار دوست دارند و برای تعطیلات هم یه جاهایی از سویس رو میره که این هم‌خونه‌ایه که 8 سال سویس بوده میگفت کلا بسیار پول‌دارها میرن اونورا.
بطور خلاصه کنسی و بدرفتاری با دانشجو حداقل در این قسمت از بلژیک بسیار چشمگیره. امیدوارم که من جسته باشم ازش. وگرنه تا سه سال آینده له خواهم شد.

حالا هم‌خونه‌ای های فعلی. اولی‌شون کتیاست که دانشجوی کترای کشاورزی سلولی-ملکولیه و از دیژون فرانسه میاد. دیژون همونجاییه که خردلش معروفه. اون یکی لودیْویْن‌ئه یه فرانسوی دیگه‌ست و دکترای فیزیک ذرات میخونه و فکر کنم یه جاهایی سمت غرب فرانسه میومد... تولوز اونورا. یکی دیگه مونیاست که پدر مراکشی و مادر فرانسوی داره و اهل لیل‌ئه (میشه شمال شرق- نزدیک مرز بلژیک). مونیا دانشجوی مستر کریمینولوژیه (جُرم‌شناسی). راستش همه‌چیز خوب پیش میرفت تا اون لحظه که من متوجه شدم که کتیا از این موجودات بسیار bio دوسته. اولش فکر کردم که آی چه خوب. اما عمق ماجرا کم‌کم بیشتر معلوم شد. مثلا میخواستیم بریم ایکیا. کلا بی‌میل بود. نه از این جهت که کیفیت چطوره و ایکیا شلوغه و بچه از سروکولت میره بالا و جونت درمیاد تا خرید کنی و همیشه اون رنگی که میخوای رو توی انبار ندارن و اینا. از این جهت که این چیزا رو تو چین میسازن. من دوست ندارم چیزایی که آدم‌های بیچاره تو چین میسازن (آخرش هم اومد و البته تقریبا هیچی نخرید). خوراکی، لوازم بهداشتی آرایشی، کاغذ کلا همه چی رو بایو میخره. اینا هم هنوز خوبه و من خوشحالم. ماجرا برای من اون لحظه شروع شد که گفت الان که فاصله خونه تا محل کارمون با دوچرخه نیم ساعت-40 دقیقه‌ بیشتر نیست (دقت کنید: بیشتر نیست)، تو واقعا هرروز میخوای با ماشین بری؟ من هم یه نگاه ابلهانه‌ای کردم و گفتم آره و بعد مونیا از اونور گفت خدا بهت رحم کنه. امیدوارم که هر چند روز یکبار یه لکچر در مورد اهمیت ورزش، انرژی پاک، مصرف دی‌اکسید کربن ماشین و بنزین این حرفا نشنوم. دیشب وقت خواب به ذهنم اومد که فعلا یه دروغ خوب برای اینکه از سرم باز بشه اینه که بگم فعلا پول ندارم دوچرخه بخرم. دوچرخه قبلیه رو هم که دزد برد. بعد هم وقت بگذره و سرد شه هوا و بگم خب الان که هوا سرده. البته کلا راست میگه. با دوچرخه اینور اونور رفتن خیلی بهتره. دیروز مسیر رو هم بهم نشون داد. گفت این خیابونه رو مستقیم میری یه کم. بعد مسیر دوچرخه رو طول جنگل معلومه. با ماشین امروز رفتم مسیر رو. اون "یه کم" تو خیابون احتمالا عبارت از نیم ساعت رکاب زدنه. تازه تا برسی به ورودی مسیر دوچرخه. بعد که رسیدی اون‌تو رکاب رو بزن یه بیست دقیقه دیگه. بعد میرسی وسط شهر که کل شهر رو باید دوچرخه رو کول کنی و اون سربالایی داغون رو بری بالا. داغون میشه آدم. اما فکر کنم با وجود کتیا توی خونه و فروشگاهی که واقعا در 10 دقیقه (پیاده) خونه‌س، اینکه ماشین روشن کنم واسه خرید نون و پنیر بسیار ضایع و ابلهانه باشه. کتیا جان مادرت گیر نده به من. مونیا با اینکه پس‌زمینه مراکشی داره، اما فکر کنم دوست نداشته‌تش هیچ‌وقت. گفت نه غذاهای اون‌جایی رو دوست داره نه درست میکنه. باباش با اینکه مسلمونه و معتقد این کار نداره بهشون اصلا. زبون عربی هم اصلا بلد نیست. در کل یه نسل دومی بسیار فاصله‌داره. بد نیست. با خیال راحت میشه چیزمیز نوشت اینور اونور و هیچکس هم هیچی نخواهد فهمید. یاه یاه.

تخت و تشک و میز و صندلی خریده‌م از ایکیا. اما بازشون نکرده‌م. فکر میکنم بخاطر تجربه سخت گرنوبله که یه اجتناب و غم درونی دارم نسبت به سرهم کردن چیزهای ایکیا. اصولا آدم‌های نرمال از این کار لذت هم میبرن. احتمالا باید یه چند نفر پیدا کنم که بیان کمک کنن با هم اینا رو وصل کنیم. یک مقدار روم نمی‌شه به کتیا و مونیا بگم بیان کمک.
یه مساله دیگه هم اینه که اینا 3 تا فرانسوی غلیظن. طبعا خیلی تند با هم حرف میزنن و اصطلاح و شوخی به‌کار می‌برن و من یه ابله تمام هستم اون وسط. زبونم رو یه کلمه‌هایی میگیره. خیلی موقع‌ها که یه چیزی میگن من نمی‌فهمم و باید بگم که دوباره تکرار کنن. فکر کنم باید دوباره درس فرانسه بردارم. نوشتن فرانسه‌م کج‌وکوله شده و میزان سوتی بر کلمه‌م زیاد شده.

بقیه‌شم برا بعد.

1 comment:

farid said...

docharkhe savar nashodanet ro ham be hamon meliyatet rabt bede khalas.