Sunday, June 17, 2012

تا الان 4 تا پاراگراف مختلف نوشته‌م و پاک کرده‌م. من قبلا چطوری میومدم حرف میزدم؟ پست‌های قدیمیم رو نگاه می‌کنم با خودم می‌گم باریکلا کودک جان. چه حرفا. چه فکرا. از وقتی پام رو از مملکت گذاشته‌ام بیرون بجز غر آی هوا خوبه؛ هوا بده؛ درس زیاده؛ صابخونه‌م حماله و اینا حرف دیگه نزده‌م. خرفت شده‌م لابد. من تو تهران چطور زندگی میکردم؟ منطورم اینه که زندگیم چه‌طوری بوده؟ خوشحال نبوده‌ام. این رو به طور واضح می‌دونم و یادمه. اما آیا الان خوشحالم؟ نه والا. شده‌م مثل یک چهارپا تو یه چاله. هرچقدرم سعی می‌کنم یورتمه برم به سمت بالا؛ سم‌هام دارن درواقع گودال رو عمیق‌تر میکنن. بین 3 سال گذشته؛ یعنی از وقتی که از ایران اومده‌ام بیرون، الان در پایدارترین حالت ممکنه قرار دارم. یهو امتحانی ندارم که روی سرم خراب شه، مشق هم ندارم. این مشق و امتحان نداشتن یک بهبود اساسی تو زندگی آدم ایجاد می‌کنه. هاه. الان یادم اومد که از دو هفته پیش که امتحانای هم‌خونه‌ای من شروع شده من یادم بوده که بیام تو وبلاگم یه پستی بنویسم و خدا رو شکر کنم از اینکه دیگه مشق و امتحان ندارم. خوبه یادم اومد. خوشحال شدم الان. حقیقتش اینه که من خیلی یاد این وبلاگ مرحوم و بیچاره می‌کنم روزها. قبلا برویی داشت. بیایی داشت. الان همینجوری افتاده اینجا. بارها دلم خواسته آدرسش رو عوض کنم. فقط به‌خاطر وجود دقیقا 3 نفر آدم که اونها نباید آدرسا ینجا رو پیدا میکردند و من هم بهشون نداده بودم و حالا پیدا شده دیگه. نمی‌دونم اصلا میخونن یا نه. من ترجیح میدم نخونن. اما آدرس عوض کردن واسه اینکه فلانی نخونه ولله یکی از مسخره‌ترین کارهای رو زمینه. من از ریخت اون موش قرمز اون بالا شرم می‌کنم که همچین فکرایی به کله‌م میزنه...خلاصه اینجا با همن اسم و وضع خواهد چرخید. هوم. یه چیز دیگه. امروز این پست مسیر یک ذره رو دیدم. یادم افتاد که پالپ یه اصطلاحی داشت. میگفت فلان‌چیز فضای قبل انقلاب داره. این اصطلاح رو در مورد چیزایی که متروکه شده بودند بکار می‌برد. مثال: "شهربازی یه فضای قبل انقلاب داره". متوجه میشین ماجرا رو؟ اون سطل آشغال گنده‌های شهربازی رو یادتون بیاد؛ که فایبرگلاسی بود و رده‌رده فیبرها رو هم اگه دست میکشیدی احساس میکردی. اصلا زنگشون؛ مدلشون. پشمکا. این که دکه گنده وجود داشته باشه واسه پاپ‌کورن. از وقتی که اون پالپ اون جمله رو در مورد شهربازی کفت؛ من هروقت یاد شهربازی میفتم یه جوری مورمورم میشه. انگار مثلا همه اون چزا زنده‌بوده‌اند و مرده‌اند الان و اصلا یه حالت زامبی-هیولایی دارن. آزارنده‌ترین تصویر هم یکی مال اون سنجاب گنده‌ایه که قطار از بغلش رد میشد؛ یکی هم اون عروسک کابوی که دست‌وپاش رو تکون میداد و میگفت اگه جرات داری تیر بزن به من. سنجابه خودش ترسناک نیست. اما من از اون تیکه سنجابه بدم میومد. چون از سنجابه که رد میشدی قطاره یهو از وسط شهربازی دور میشد، می‌رسید نزدیک میله‌های حصار و اونورش هم اتوبان. همون موقع هم قلب من فشرده می‌شد. از اینکه اونور سنجاب همه‌چیز شلوغ و رنگیه و یهو اینجا انگار یهو خاک مرده پاشیده‌ند. حالا اینا رو ول کن. من فکر می‌کنم که وبلاگ من؛‌وبلاگ خیلی دیگه، اوقاتی که اون موقع بوده؛ فضای قبل انقلاب داشته. بشدت متروکه شده و کاریش نمی‌شه کرد. نمی‌دونم عوض میشه یا نه. احتمالا کلا می‌کوبنش و بزرگراهش می‌کنن. همچین بد هم نیست. حداقل اون سنحابه که پشتش دنیا تموم می‌شد دیگه وجود نداره.

6 comments:

الف.میم said...

وبلاگِ ما, خودِ ما...کلن فضایِ قبل از انقلابیم...
حالا در مدحِ شهربازی منم اینو بگم که اولن یادت رفت اون یارو که کباب‌ترکی با دوغِ نعنایی می‌فروخت بگی ثانین من وقتی می‌رسید تهِ تونل وحشت(که درواقع وحشت‌ناک‌ترین آیتمش صدایِ گوش‌خراشِ خودِ قطار بود)غصه‌دار می‌شدم.

red said...

ما چرا انقدر غمگینیم؟ تموم هم که میشد با اینکه ناراحت بودم الکی میرفتم میگفتم وای خیلی خوب بود. دقیقا ارادی و با حواس جمع سعی میکردم وانمود کنم که خیلی خوشحال هستم چون فکر میکردم که مامان و بابام هرکدوم خیلی خسته هستند و من باید یه کاری کنم که اونا فکر کنن من خوشحالم. کل ماجرا غمنگیزه

Joker said...

منم وقتی میرم اون پستهای وبلاگ قبلیم رو میخونم که ایران نوشته بودم، به نظرم خیلی بهتر بودن. انگار موضوع بیشتر بود. نمیدونم ولی مدتهاست که وبلاگم شده غرغرها و ناله های تکراری، تا دوبی بودم از کار و شرکت و افسردگی، حالا هم یه جور دیگه باز غر میزنم. بعد هی عذاب وجدان هم میگیرم که: دیگه نمینویسم، این همه روزمزگی که نوشتن نداره. ولی بازم دست برنمیدارم!
تو باز خوبه اقلا میای اتفاقات خاصی رو مینویسی، تازه خیلی هم باحال تعریفشون میکنی.
اون موش قرمز اون بابلا هم خیلی خوبه، خجالت نداره که

Nasim said...

Joker: az khode mushe khejalat mikeshe, na bekhateresh! Injur ke man fahmidam :)
Saghi: dar inke ruzmarre shodim o fazaye ghable enghelab darim ke shakki nist, vali man asheghe tosifaate toam. Jeddi. Adam daghighan omghe fajaye'e kuchiko dark mikone ( kuchik dar moghabele yeki marize o yeki pa nadare o ... )

Shepherd said...

از وقتی گوگل نمک به حروم گند زد به گوگل ریدر آخرین میخ رو به تابوت وبلاگها زد.

saman said...

دقیقا گوگل احمق، مفهوم وبلاگ رو به گند کشید با اون کارش. من مشترک فید وبلاگ‌های زیادی نبودم، همین چیزهایی که بچه‌ها شر می‌کردن رو می‌خوندم. الان دیگه هیچی، تعطیل.