خوب نیست حالم. دارم دروغ میگم. بده حالم. خیلی بده حالم. احساس میکنم یک ماهه مسخره شده م. معده م میپیچه به هم و دلم میخواد برم بالا بیارم. متاسفانه چیزی تو معده م نیست که برم بالاش بیارم. جریان چیه؟ هیچی رفتم شهرداری. مدرک تایید شده 9 تا مهر و امضایی رو داده م بهش. بهم میگه خب ما الان اینو میفرستیم بروکسل، 6 هفته دیگه طول میکشه تا بررسی بشه و به دستت برسه. چون دو هفته تعطیلی عید پاک داریم هم احتمالا میشه 8 هفته. تو بگیر حدودا دو ماه. بهش گفتم ای بابا، من که همه این مهر و امضاها رو دارم. گفت اصلا اینا رو لازم نبود بگیری. کی بهت گفته اینهمه امضا بگیری؟ گفتم امور خارجه. گفت امور خارجه بهت اشتباه گفته. گفتم سفارتمون تایید کرده.. گفت اصلا کاری به سفارت نداره. فقط مهر و امضای مترجمت رو میخواست و امضای دفتر دادگستری. مهر و امضای قاضی رو هم نمیخواست. گفت ببین یا برو امتحان تئوری و عملی رو بده که خب البته هزینه امتحان رو باید بدی، اما کلاس لازم نیست بری، یا صبر کن. بهش گفتم تاریخی که میخوره رو گواهینامه برام مهمه. گفت اگر امتحان بدی بلافاصله میخوره 2012. گفتم باشه گواهینامه رو بگیر، پروسه 8 هفتهای رو شروع کنیم. جلوش نشسته بودم، فرم پر میکردم و دونه دونه روزهایی که پاشدهم رفتهم بروکسل. برف اومده، بارون اومده، پریود بودهم، هرکدومشون یه چیزی گفتهاند و من رو هی بردهاند و فرستادهند رو یادم اومده. این همه دویدهم همهش الکی. دقت میکنین؟ همهش الکی. برای اینکه من یه احمقیم که میخوام همهچیزم مرتب و منظم باشه. که یه الاغیم که وقتی یه جا میرم همه مدارک رو واسهشون از قبل آماده میکنم میذارم تو پوشه کاغذی که وقتشون گرفته نشه وقتی من دنبال کاغذها میگردم. من الاغ، من احمق، پاشدهم رفتم اونجایی که سایتشون گفته باید برین واسه تایید. اون امور خارجه حمالشون اول من رو فرستاده یه جا، بعد یه جا دیگه، بعد سفارتمون، بعد میگه آی نه این مهر سفارت قبول نیست. در حالیکه دوستان امور خارجه باید میگفتند "اصلا این پرونده به ما کاری نداره، همون شهرداری انجام میده". من احمق. من الاغ. پسر ایرانیه که ترجمه رو برام انجام داده بود گفت برو فلان آدرس. من مثلا باهوش، من مثلا تیز، من مثلا آی من خیلی میدونم، ورداشتم سایتشون رو خوندهم. ورداشتهم پیدیاف دانلود کردهم خوندهم ببینم باید چیکار کنم و تو اون لامصب نوشته بود تموم این پروسهها از امور خارجه شروع میشه. خب دروغ نوشته. یا چمدونم لابد نوبت ما رسیده، آسمون تپیده. 9 تا مهر پشت و روی اون پرونده بود. میدونین کدوم مهرها رو لازم داشتم؟ دقیقا مهر مترجمم و مهر یه جایی که آدرسش نزدیک به جایی بود که مترجمم گفته بود. تا 3 هفته دیگه گواهینامه بینالمللیم باطل میشه. من 25 روزه دنبال کار این یه تیکه کاغذم. باید اون روزی که گواهینامهم دستم رسید، مثل گوشکوبها، دقیقا مثل همونهایی که وقتی کار اداری دارم و میبینمشون سعی میکنم تو قیافهم معلوم نباشه که هی تو کلهم دارم میگم "وای یارو چه بینظمه...نکرده یه نگاه به سایت بکنه ببینه چه خبره، اون وقت میخواد کارش راه هم بیفته... کاغذشم مرتب نیست...هم وقت خودش رو میگیره هم وقت ما"، ها دقیقا مثل همونا، گواهینامه ایران و ترجمهش از ایران رو میگرفتم دستم و میرفتم شهرداری و اونا نهایتا میگفتن اینو مترجم قسمخورده ما باید ترجمه کنه. همین. اگر من مثل گاو سرم رو انداخته بودم پایین، همینجوری الکی الکی میرفتم تا الان 3 هفته از پروسه گذشته بود و روزی که گواهینامه بینالمللیه منقضی میشد گواهینامه بلژیکی داشتم.
حالا بیا به همه اون بعدازظهرهایی فکر کنیم که احساس مسئولیت کردهم که آخ من امروز تا بعدازظهر بروکسل بودهم و باید کارم رو بکنم و برگشتهم آزمایشگاه. بشین کار کن. جون بکن. امروز دادهها رو میبینی، همهش کشک. همهش بیخود. بقیه چیکار میکنن؟ نمیدونم والا. بقیه فوت می کنن پروژهشون انجام میشه. مقاله چاپ میکنن، ور دل دوستدختر و دوستپسرشون میشینن به طلوع و غروب آفتاب مینگرن. ما هم مثلا سعی میکنیم یه کاری بکنیم.
مسخرهس. همهش مسخرهس. همین الان دارم خودم رو سرزنش میکنم که من نباید عصبانی باشم. خب من چرا عصبانی نباشم؟ 3 نفر تو اون امور خارجه هرکدومشون یه چرندی به من گفتهاند. من الاغ هم گردنم کج. دارم فکر میکنم که حالا گردنم کج نبود و گردنم صاف. چیکار میکردم؟ از کجا میدونستم؟ تنها راه دونستنش این بود که الکی برم شهرداری. اما نه که رو در شهرداری زده لطفا با مدارک کامل وارد شوید، ما عارمون میاد بدون مدارک کامل در پوشه کاغذی وارد شویم.
من تو بلژیک دارم چیکار میکنم؟ من چرا دارم وقت خودم رو تلف میکنم (حقیقت: چون پروژه ارشد رو اینجا انجام دادم و استادهای مهربانی داشتم که بهم گفتند بیا دکترا بخون و فکر کردم که جای درست حسابی دیگه احتمالا پذیرشی درکار نخواهد بود، چون مقاله شایان توجهی ندارم. پرونده هم مثل پرونده من روزی 45تا میاد زیر دست استادها. من چه تخممرغ دو زردهای هستم که باید تحویلم بگیرن مثلا؟) حالا حقیقت رو ول کن. من 4 سال قراره اینجا بمونم واسه هیچی. یه دکترا میگیرم تهش. آیا من اصلا میخوام بلژیک بمونم که چهارسال آتی رو قراره بلژیک باشم؟ نه. بعد با این دکتراهه آیا جایی کار گیر میارم؟ صادقانه عرض میکنم، هیچ تضمینی وجود نداره و من هیچ خوشبین نیستم. چیزی که در طالعم میبینم اینه که احتمالا کاری پیدا نمیشه و واسه خالی نبودن عریضه پست داک میخونم. بله لابد بورس هم میگیرم دوباره یه بورس پرستیژدار دیگه که مایه افتخار اساتید بشه. کارنامه اعمال من پر از بورسهای مجلسیه که مجددا صادقانه عرض میکنم به هیچ سمت هیچ آدمی نیست. حتی به کفششون هم نیست.
متاسفانه ترسو هستم. و ترسوی درونم لحن منطقیی دارد. میفرماید که "ای بابا حالا اون امور خارجه یه غلطی کرد... حالا تو هم یه ماه و خردهای ماشین نداری و لازم بشه تا دیروقت بمونی آزمایشگاه با قطار میری میای. کولیبازی درمیاری چرا؟... نباید به عوض کردن جات فکر کنی. ضمنا خیلی راحت بهت بگم که شانسی برای ادمیشن گرفتن جای بهتر، جایی که بخوای بمونی و اقامتش رو بگیری نداری. نگاه اون دوستای مدرسهت نکن که UCLA و Carnegie Mellon و رویال کالج فلانجا و بهمانجا رفتهاند. خودمون هم میدونیم که اینا مستر رو با پول خودشون خوندند. وقتی قرار نباشه پولت رو بدن و خودت، خودت رو تامین کنی هم انتخابها بیشتره هم سطح ماجرا یهو میره بالا هم دانشگاه کمتر سخت میگیره. پول داشتند، زرنگ هم بودهاند یا اگه خودشون خنگ بودند، مامان بابای زبلی داشتند که زرتی زدند از ایران بیرون و واحد درآمدشون با واحد پولی که واسه دانشگاه و زندگی بایستی میدادن ده به توان سه تا اختلاف نداشت."
حالا بیا به همه اون بعدازظهرهایی فکر کنیم که احساس مسئولیت کردهم که آخ من امروز تا بعدازظهر بروکسل بودهم و باید کارم رو بکنم و برگشتهم آزمایشگاه. بشین کار کن. جون بکن. امروز دادهها رو میبینی، همهش کشک. همهش بیخود. بقیه چیکار میکنن؟ نمیدونم والا. بقیه فوت می کنن پروژهشون انجام میشه. مقاله چاپ میکنن، ور دل دوستدختر و دوستپسرشون میشینن به طلوع و غروب آفتاب مینگرن. ما هم مثلا سعی میکنیم یه کاری بکنیم.
مسخرهس. همهش مسخرهس. همین الان دارم خودم رو سرزنش میکنم که من نباید عصبانی باشم. خب من چرا عصبانی نباشم؟ 3 نفر تو اون امور خارجه هرکدومشون یه چرندی به من گفتهاند. من الاغ هم گردنم کج. دارم فکر میکنم که حالا گردنم کج نبود و گردنم صاف. چیکار میکردم؟ از کجا میدونستم؟ تنها راه دونستنش این بود که الکی برم شهرداری. اما نه که رو در شهرداری زده لطفا با مدارک کامل وارد شوید، ما عارمون میاد بدون مدارک کامل در پوشه کاغذی وارد شویم.
من تو بلژیک دارم چیکار میکنم؟ من چرا دارم وقت خودم رو تلف میکنم (حقیقت: چون پروژه ارشد رو اینجا انجام دادم و استادهای مهربانی داشتم که بهم گفتند بیا دکترا بخون و فکر کردم که جای درست حسابی دیگه احتمالا پذیرشی درکار نخواهد بود، چون مقاله شایان توجهی ندارم. پرونده هم مثل پرونده من روزی 45تا میاد زیر دست استادها. من چه تخممرغ دو زردهای هستم که باید تحویلم بگیرن مثلا؟) حالا حقیقت رو ول کن. من 4 سال قراره اینجا بمونم واسه هیچی. یه دکترا میگیرم تهش. آیا من اصلا میخوام بلژیک بمونم که چهارسال آتی رو قراره بلژیک باشم؟ نه. بعد با این دکتراهه آیا جایی کار گیر میارم؟ صادقانه عرض میکنم، هیچ تضمینی وجود نداره و من هیچ خوشبین نیستم. چیزی که در طالعم میبینم اینه که احتمالا کاری پیدا نمیشه و واسه خالی نبودن عریضه پست داک میخونم. بله لابد بورس هم میگیرم دوباره یه بورس پرستیژدار دیگه که مایه افتخار اساتید بشه. کارنامه اعمال من پر از بورسهای مجلسیه که مجددا صادقانه عرض میکنم به هیچ سمت هیچ آدمی نیست. حتی به کفششون هم نیست.
متاسفانه ترسو هستم. و ترسوی درونم لحن منطقیی دارد. میفرماید که "ای بابا حالا اون امور خارجه یه غلطی کرد... حالا تو هم یه ماه و خردهای ماشین نداری و لازم بشه تا دیروقت بمونی آزمایشگاه با قطار میری میای. کولیبازی درمیاری چرا؟... نباید به عوض کردن جات فکر کنی. ضمنا خیلی راحت بهت بگم که شانسی برای ادمیشن گرفتن جای بهتر، جایی که بخوای بمونی و اقامتش رو بگیری نداری. نگاه اون دوستای مدرسهت نکن که UCLA و Carnegie Mellon و رویال کالج فلانجا و بهمانجا رفتهاند. خودمون هم میدونیم که اینا مستر رو با پول خودشون خوندند. وقتی قرار نباشه پولت رو بدن و خودت، خودت رو تامین کنی هم انتخابها بیشتره هم سطح ماجرا یهو میره بالا هم دانشگاه کمتر سخت میگیره. پول داشتند، زرنگ هم بودهاند یا اگه خودشون خنگ بودند، مامان بابای زبلی داشتند که زرتی زدند از ایران بیرون و واحد درآمدشون با واحد پولی که واسه دانشگاه و زندگی بایستی میدادن ده به توان سه تا اختلاف نداشت."
همین. ترسوام. حرکت رادیکال بلد نیستم. خیلی احساس بروز دادهام از خودم یه دو قطره اشک ریختم برا خودم. همین. الانم قیافهم همون چیزیه که 3 ساعت پیش بود، همون چیزیه که 3 روز پیش بود همون چیزیه که 3 ماه پیش بود.
من امروز با چشمای خودم دیدم چقدر همهچیز مسخرهس و هنوز فکر میکنم نه من اگه تلاش کنم بهتر میشه.
من امروز با چشمای خودم دیدم چقدر همهچیز مسخرهس و هنوز فکر میکنم نه من اگه تلاش کنم بهتر میشه.
6 comments:
اولا اینکه نمی شه شکایت کرد و غرامت گرفت؟ ممکنه یکی دیگه هم همچین شه
ثانیا اینکه واقعا پست خوبی بود! می دونم که یه همچین حرفی در جوابِ به همچین نوشته ای، یه خورده رو اعصابه ولی خب، خوب بود واقعا. صادقانه و روون
another proof that God is dead :D
baba enghad fekr nakon saghi. az zendegit lezzat bebar. hala tabestoon khodam mikham ye chizi ekhtera konam ke betooni az zendegit bishtar lezzat bebari!
بخدا همون اولشم تعجب کردم از راهی که داری میری. .بهتم گفتم که دارالترجمه و دادگستری و امور خارجه برای هر کاغذی که از ایران بیاد کافیه و گواهینامه فقط به شهرداری ربط داره.
ببین حالا این بار که هیچی از دفعه بعد جلوشون وایستا.شوهر من سر بیمه بحث کرد.همچنین طرف خودشو جمع کرد.یا سر پارک ماشین یک جا اومدیم قبض جریمه رو ماشین بود زنگ زد رو شماره ای که پایین قبض بود. کلی هم معذرت خواهی کردن که اشتباه شده چون ما تو اون منطقه اجازه پارک داشتیم.
اینقدر خودتو اذیت نکن دختر.تو موقعیت خیلی خوبی داری .بلژیک اونقدراهم بد نیست.نخواسته باشی اینجا بمونی کار کنی موقعیت بهتر پیدا میکنی.
ببین به نظرم از حرف های آدمها بهتر میشه اطلاعات کسب کرد تا سایتها. سایتهاشون خیلی وقتها اطلاعات دقیق نمیده. منم یه بار این داستان برام پیش اومد سر سفارت کانادا.
ولی واقعا کاغذ بازیهای اروپا یه داستان تموم نشدنی و اعصاب خورد کنه انگار! به نظرم همین الان که اول این پروژه و دکترا هستی یه سعی بکن برای یه جای دیگه. خیلی داری اذیت میشی اونجا، یه چک بکن شاید یه راهی رشته ای یه جای آبادتر پیدا کردی
و واقعا واقعا واقعا متاسفم بابت این اتفاقات و این حالی که داری
Post a Comment