سلاملکم. بیماری جدیدم رو بهتون معرفی میکنم:
حال ندارم.
این حال نداشتن شبیه گشاد بودن نیستا، اصلا فیزیکی حال ندارم. شب 12 میخوابم، صبج ساعت 1ونیم بعدازظهر بیدار میشم. توی خواب بد جهت خوابیدهم و کتفم داره له میشه. خودم هم اینو تو خواب میدونم. اما جون ندارم بچرخم دستم آزاد شه. یهو 2 ساعت رو همون کتف میخوابم. خستهم همهش و عملا جون ندارم.
هی دلم میخواد یه کاری کنم که علاقمند بشم به بیدار شدن، به انجام دادن کاری. همهش به شکست میانجامه. کارها میتونن تفریجی، خوشجالی درس و کاری باشند، هیچ فرقی نداره. (در زیر مثالهای عملی شرح داده میشوند. اگر حال ندارید به اتنهای پست مراجعه کنید.)
حال ندارم.
این حال نداشتن شبیه گشاد بودن نیستا، اصلا فیزیکی حال ندارم. شب 12 میخوابم، صبج ساعت 1ونیم بعدازظهر بیدار میشم. توی خواب بد جهت خوابیدهم و کتفم داره له میشه. خودم هم اینو تو خواب میدونم. اما جون ندارم بچرخم دستم آزاد شه. یهو 2 ساعت رو همون کتف میخوابم. خستهم همهش و عملا جون ندارم.
هی دلم میخواد یه کاری کنم که علاقمند بشم به بیدار شدن، به انجام دادن کاری. همهش به شکست میانجامه. کارها میتونن تفریجی، خوشجالی درس و کاری باشند، هیچ فرقی نداره. (در زیر مثالهای عملی شرح داده میشوند. اگر حال ندارید به اتنهای پست مراجعه کنید.)
کمتر از یک ماه دیگه یک عدد امتحان دارم جلو یک مشت داور که از دانشگاهای دیگه میان و پروژهت و خودت رو ارزیابی میکنن ببینن ارزش داری 4 سال بهت پول بدن یا نه. واسهش نه تنها باید بدیهیات رشته رو خوند که باید بیولوژی و خصوصا بخش imunology (چی میگن بهش؟ ایمنیلوژی؟) رو هم بلد بود. حداقل در این حد که بتونی جواب طرف رو بدی و بعدش اشاره کنی که برادرم/ خواهرم من داروسازی نخواندهم اما داروسازی را دوست دارم. دیروز استاده اومده، میگه ببین داور اصلیه فلانیه که خیلی به برهمکنشهای ثانویه علاقمنده. خلاصه حواست باشه هرچی پروتئین و ساختار پلیمری اونجا میذاری موارد ثانویهش رو بدونی (من ثانویه بدونم؟ من از کجا بدونم؟). بعد میدونین چیه؟ مقالهها رو که نگاه میکنم خوشم میاد، دلم میخواد بخونم. عکسای رنگیرنگی خوشگل دارن. تستهایی که میگیری گیگیلی و بامزه هستن. شکلهایی که میکشن برای توضیح مورد همهشون قلقلی و خوشگلن. حالا همه این چیزا خوب، اما موقع خوندن که میشه من حال ندارم بخونم. شروع به خوندن میکنم هی خمیازه میکشم، از چشمام آب میاد، حوصلهم سر میره. اینطوری میشه که 70 تا مقاله باحال و خوشگلخوشرنگ دارم که هیچکدومشون رو نخوندم.
مورد بعدی اینه که چی بخورم. مامان من معتقد است که من غذا نمیخورم اصلا و هیچ حواسم نیست و سیستم صحیح غذایی رو رعایت نمیکنم. اتفاقا من سعی میکنم که رعایت کنم. نون همیشه سبوسداره و پنیرها 12٪ چربی هستند (شیر رو هنوز معمولی میخورم و بشدت پافشاری میکنم که شیر کمچرب یا بیچربی مزه آب میده). روغن فقط زیتونه، برنج و ماکارونی تقریبا تعطیل هستند، گوشت باید فلانقدر بپزه و سبزیجات باید تو غذا باشه و اینا. نتیجه این برنامهها این میشه که غذات همیشه یک یا چندتیکه گوشته (مرغ، میگو، گوساله و در حالت ولخرجی: ماهی، گوسفند) و یک مقدار سبزیجاتی که بسته یخزده یک کیلوییش رو خریدی (و تموم هم نمیشه لامصب- تموم هم بشه مجبوری بری همون رو بخری، چون جداجدا خریدنش میشه 3 تا بسته 1 کیلویی یخزده). بصورت رندوم در این ترکیب زردچوبه و/یا دارچین ریخته خواهد شد و مجموعه با نان یا برنج خورده میشد. درنتیجه غذا همیشه یک چیز ثابته. چند دفعهای شده که دلم خواسته کار جدید بکنم. زرشکپلوی باحال پختم (زرشکام رو خورده بودم، توش یه چیز دیگه ریختم)، لوبیاپلو (که در قلب همخانهای اسبق برزیلی چنان جایگاهی داشته که وقتی رفته بوده سویس پیش دوسپسر، بهم ایمیل زده بود پرسیده بود دستور اون غذا قرمزلوبیاداره چی بود) و همین آخر هم بعد از برگشتنم باقالیپلو. مشکل این غذاها چیه؟ همون روز که میپزمش خوبه. اما اگه قرار باشه بره تو یخچال از فرداش از غذاهه متنفرم. من تو خونهمون هر غذای مامان رو میگفتم 3-4 وعده بخوریم و تازه کیف هم میکردم (یه دفعه با ماست میخوردی، یه دفعه با پیازچه، یهدفعه با سبزیخوردن یا اصلا همه دفعهها عین هم میخوردی-- خیلی هم خوب بود). اما الان ریخت غذام رو هم که میبینم بدم میاد. میخورمشها اما متنفرانه. میفرمایید کمتر بپز؟ بله چشم اما برنج رو کمتر از 60 گرمی که من میپزم (تو قابلمه کوچولو- در 2 وعده خورده میشه) همهش میشه تهدیگ. ضمن اینکه بیاین در مورد برنجی که مثلا جنس خوبگرونهس و ظرف 15 دقیقه پخته میشه حرفی نزنیم. گوشت رو هم که خب خورشت رو که نمیشه با 70 گرم گوشت پخت. هر روز خدا هم نمیشه استیک خورد. اینجوری میشه که از غذاهام بدم میاد. هی هوس میکنم برم کتاب آشپزی بگیرم، توش عکس داشتهباشه، انگیزهدار بشم که درست کنم بعد فکر میکنم که "بینیم بابا" تو دستوره مثلا نوشته سس فلان 1 قاشق غذاخوری، آرد ذرت دو قاشق غذاخوری. این سسه رو که تو ظرف 50 سیسیای نمیفروشن. کم کم نیملیتر افتادی. آرد رو هم دستکم 1 کیلو بشمر. چمدونم، هر ادویه یا سبزیمبزی رو ازش یک فسقلی بخوای بریزی باید بری ظرف 50گرمیش رو بخری. من در کل آشپزخانهی این خونه یک و فقط یک کابینت دارم که داخلش با 2 عدد تخته به 3 قسمت مساوی تقسیم شده است. خوراکی رو هم از ترس جونور تو اتاقم نمیارم (که تو اتاقم هم همچین جا ندارم). یخچالکی هم که تو اتاقم دارم حجمش 30 لیتره. برین گوگل کنین ببینین یخچال 30 لیتری چقدره، متوجه میشین معضل رو.
مورد بعدی: مثلا دلم میخواد خودم رو خوشحال کنم. رفتهم موهام رو تو تهران کوتاه کردم که اینجا نبندیمش و مثل سایر اروپاییها موی نبستهای داشته باشیم و خیر سرمون بیا تلاش کنیم قشنگ باشیم. صبح پامیشم قیافهم رو میبینم میگم برو بابا. کیحال داره. درست که بکنم هم تا برسم ایستگاه قطار و شهر رو بری بالا موها همهش پکیده. بلافاصله با یه کش میبندمش و هیچ فرقی با قبلم نمیکنم.
مورد بعدی اینه که چی بخورم. مامان من معتقد است که من غذا نمیخورم اصلا و هیچ حواسم نیست و سیستم صحیح غذایی رو رعایت نمیکنم. اتفاقا من سعی میکنم که رعایت کنم. نون همیشه سبوسداره و پنیرها 12٪ چربی هستند (شیر رو هنوز معمولی میخورم و بشدت پافشاری میکنم که شیر کمچرب یا بیچربی مزه آب میده). روغن فقط زیتونه، برنج و ماکارونی تقریبا تعطیل هستند، گوشت باید فلانقدر بپزه و سبزیجات باید تو غذا باشه و اینا. نتیجه این برنامهها این میشه که غذات همیشه یک یا چندتیکه گوشته (مرغ، میگو، گوساله و در حالت ولخرجی: ماهی، گوسفند) و یک مقدار سبزیجاتی که بسته یخزده یک کیلوییش رو خریدی (و تموم هم نمیشه لامصب- تموم هم بشه مجبوری بری همون رو بخری، چون جداجدا خریدنش میشه 3 تا بسته 1 کیلویی یخزده). بصورت رندوم در این ترکیب زردچوبه و/یا دارچین ریخته خواهد شد و مجموعه با نان یا برنج خورده میشد. درنتیجه غذا همیشه یک چیز ثابته. چند دفعهای شده که دلم خواسته کار جدید بکنم. زرشکپلوی باحال پختم (زرشکام رو خورده بودم، توش یه چیز دیگه ریختم)، لوبیاپلو (که در قلب همخانهای اسبق برزیلی چنان جایگاهی داشته که وقتی رفته بوده سویس پیش دوسپسر، بهم ایمیل زده بود پرسیده بود دستور اون غذا قرمزلوبیاداره چی بود) و همین آخر هم بعد از برگشتنم باقالیپلو. مشکل این غذاها چیه؟ همون روز که میپزمش خوبه. اما اگه قرار باشه بره تو یخچال از فرداش از غذاهه متنفرم. من تو خونهمون هر غذای مامان رو میگفتم 3-4 وعده بخوریم و تازه کیف هم میکردم (یه دفعه با ماست میخوردی، یه دفعه با پیازچه، یهدفعه با سبزیخوردن یا اصلا همه دفعهها عین هم میخوردی-- خیلی هم خوب بود). اما الان ریخت غذام رو هم که میبینم بدم میاد. میخورمشها اما متنفرانه. میفرمایید کمتر بپز؟ بله چشم اما برنج رو کمتر از 60 گرمی که من میپزم (تو قابلمه کوچولو- در 2 وعده خورده میشه) همهش میشه تهدیگ. ضمن اینکه بیاین در مورد برنجی که مثلا جنس خوبگرونهس و ظرف 15 دقیقه پخته میشه حرفی نزنیم. گوشت رو هم که خب خورشت رو که نمیشه با 70 گرم گوشت پخت. هر روز خدا هم نمیشه استیک خورد. اینجوری میشه که از غذاهام بدم میاد. هی هوس میکنم برم کتاب آشپزی بگیرم، توش عکس داشتهباشه، انگیزهدار بشم که درست کنم بعد فکر میکنم که "بینیم بابا" تو دستوره مثلا نوشته سس فلان 1 قاشق غذاخوری، آرد ذرت دو قاشق غذاخوری. این سسه رو که تو ظرف 50 سیسیای نمیفروشن. کم کم نیملیتر افتادی. آرد رو هم دستکم 1 کیلو بشمر. چمدونم، هر ادویه یا سبزیمبزی رو ازش یک فسقلی بخوای بریزی باید بری ظرف 50گرمیش رو بخری. من در کل آشپزخانهی این خونه یک و فقط یک کابینت دارم که داخلش با 2 عدد تخته به 3 قسمت مساوی تقسیم شده است. خوراکی رو هم از ترس جونور تو اتاقم نمیارم (که تو اتاقم هم همچین جا ندارم). یخچالکی هم که تو اتاقم دارم حجمش 30 لیتره. برین گوگل کنین ببینین یخچال 30 لیتری چقدره، متوجه میشین معضل رو.
مورد بعدی: مثلا دلم میخواد خودم رو خوشحال کنم. رفتهم موهام رو تو تهران کوتاه کردم که اینجا نبندیمش و مثل سایر اروپاییها موی نبستهای داشته باشیم و خیر سرمون بیا تلاش کنیم قشنگ باشیم. صبح پامیشم قیافهم رو میبینم میگم برو بابا. کیحال داره. درست که بکنم هم تا برسم ایستگاه قطار و شهر رو بری بالا موها همهش پکیده. بلافاصله با یه کش میبندمش و هیچ فرقی با قبلم نمیکنم.
کتاب آنلاین دانلود کردم. دوست هم دارم بخونم. آیا میخونمش؟ نه. حال ندارم. شروع که میکنم یهو چشمم خستهس سرم گیج میره حوصلهم سر میره، خودم رو میابم در حالی که دارم اسپیس میزنم ببینم چقدر از کتابه مونده.
رفتارهای آنلاینم هم مبنی بر حال ندارمه. یکی یه پست گذاشته، شصت خط کامنت میذارم و بعد میبینم یه جاش غلط املایی داره. میزنم کلا همهش رو پاک میکنم. چون حال ندارم. فیسبوک نمیرم ببینم چهخبره، چون حال ندارم که کلیک کنم برم آلبوم عکس جدید فلانی رو بیارم بعد کلیک کنم عکساش بیاد.
نمیدونم چه بلایی سرم اومده. یا واقعا حال ندارم و جون ندارم. یا یه چیزیمه که خروجیش حال نداشتنه. روز که شب میشه با خودم فکر میکنم ئه! چه خوب. تموم شد بالاخره. بریم بخوابیم.
نمیدونم چه بلایی سرم اومده. یا واقعا حال ندارم و جون ندارم. یا یه چیزیمه که خروجیش حال نداشتنه. روز که شب میشه با خودم فکر میکنم ئه! چه خوب. تموم شد بالاخره. بریم بخوابیم.
6 comments:
بميرم برات، چرا اينجوري شدي آخه؟!! اين چيزايي كه ميگي يكي از
علائم كمبود آهن ه(خستگي و كسلي مخصوصا موقع بيدار شدن) ولي خوب
با برنامه غذايي خوبي كه داري بعيده كه اين قضيه باشه.
يه كم سعي كن ماكاراني بخوري. انرژي ميده بهت.ممكنه اصن
موقتي باشه اين جريان و بخاطر تغيير فصل باشه، يا نتيجه خستگيهاس قبلي!
شايد يه كم ورزش و تحرك. كمكي بكنه
ببین من هر روز قرص آهن میخورم. ویتامین ث هم همینطور. علی القاعده نباید چیزیم باشه
ماکاورنی منظورت همونجوریه که تو ایران متداول بود؟ با سس بولونز؟
تحرک فکر خوبیه، اما خب من که حال ندارم :)) انگشتام رو از سرما نمیتونم تمون بدم چه برسه به بقیه بدن. بیرونم که کلا بارون میاد...
چی بگم والا. نمیدونم چم شده. اگه میشد همه 24 ساعت رو میخوابیدم. تواناییش رو هم دارم
قرمزی جان کنسروای خوشمزه زیاد دارن این فرنگیا. چرا نمیگیری؟
ماهی های کنسروی متنوع ، بادمجون کبابی، گوجه های بلا ،بعد اسپناج هست ، بگیر ماست اسفناج بخور برای سلامتی خوبه ، خوشمزه است ، بپز اسفناج تخم مرغ بزن. با تخم مرغ کلی املت میشه پخت.
بعد مثلا میتونی کلم پلو بپزی ، گوشت چرخ کرده شو آماده کن اول هفته هر روز بهش یه چیزی اضافه کن. کلم ، لوبیا ، تخم مرغ.
سبزیجات اینارو کنسرویشو بجور. هم طولانی میمونه ، هم متنوعه هم اندک تره.
مانتیک سلام
خوبی؟
ببین من فکر میکنم سبزیجات یخزده سالمتر از حالت کنسرویشون باشن. نیستن بنظرت؟
ولی ایده گرفتن یه چیز و زندش به یه سری غذا ایدهی خوبیه
ممنونم ازت :)
من واسه تنوعش میگم.وگرنه قطعا استفاده ی دائمش خوب نیست.
We are the middle children of history, with no purpose or place. We have no great war, or great depression.
The great war is a spiritual war. The great depression is our lives. We were raised by television to believe that we'd be millionaires and movie gods and rock stars.
but we won't. And we're learning that fact.
And we're very, very pissed-off!
Post a Comment