Saturday, November 20, 2010

با یه دوستی داشتم حرف میزدم. ایرانه. هرچندوقت یکبار عکسهای خوشحال و رنگی رنگی از خودش و دوستاش میذاره تو فیس بوک. 
ازش پرسیدم چیکار میخواد بکنه. گفت "میدونی، من دیگه به رفتن فکر نمیکنم. اینجا، جا افتاده ام دیگه. مدتهاست که دانشجو نیستم، به زور واسه خودم دانشگاه پیدا کنم چیکار؟، بیام بشینم درس بخونم، فقط واسه اینکه ایران نباشم؟ اینجا همه چیزم به راهه و اوضاعم خیلی خوبه و راضی‌ام. کندن و رفتن سخته برام دیگه."
راست میگفت. دلم گرفت. فکر کردم، مثلا الان من که کندم اومدم ، الان چی‌م بیشتر شده؟ نمیدونم من الان آدم خوشحالتریم یا نه.
نمی‌دونم بعدا چی میشه، اصلا سال دیگه میخوام چیکار کنم؟
اینکه هیچ هدفی، هیچ چیز مشخصی ندارم خوب نیست. 
وقتی برنامه خاصی نداری، اصولا همه چیز باید برات علی‌السویه بشه، عوضش واسه من همه چیز بشدت مهم میشه، هردرسی‌م رو فکر میکنم، نه اومدیم و سال دیگه من مجبور شدم فلان،  کلاس فرانسه؟ اومدیم و من خواستم بالاخره بمونم یک جای فرانسه زبان، پول؟ اومدیم و من خواستم اجاره فلان جا، خرید فلان چیز...

به هر چیزی فکر میکنم، "اومدیم و فلان"ه.
هیچ چیز روشن و معلوم نیست. 
خب معلومه اگه ایران باشی و با دوستات برنامه‌های خودت رو داشته باشی و بلد باشی با مغازه دار و مسئول بانک و مسئول پست حرف بزنی، هر برگه ای میاد در خونه‌ت با هزارتا قانون بتونی تند تند بخونی، دائم فکر نکنی خب برق چه جوری مصرف کنم، گاز چه جوری مصرف کنم، کار پیدا کنم؟ کجا کار پیدا کنم؟ یعنی اینجا بمونم؟ نکنه محبور شم دکترا بخونم؟ چاق نشم؟ (جمله جا موند) داشتم میگفتم، خب وقتی ایرانی و دوستات رو داری و خوش میگذره، مریض میشی، صاف میری دکتر، دو روز به این فکر نمیکنی که واویلا، به دکتر چه جوری باید بگم آقای دکتر چاییدم. نتیجه حرف زدنت با دکتر نشه "درد اینجا و اینجا. درد بسیار زیاد است. بلی بلی. درد هست. درد در آنجا هست. پَغدُن Pardon؟"

بعد فکر میکنم که بابا من تو ایران هم برنامه ی "بیا بهمون خوش بگذره" نداشتم. کجا هی لباس رنگی و خوشحال میپوشیدم با دوستام میرفتم بیرون. ماشین نداشتیم و هرچا میخواستی بری، مترو و اتوبوس و تاکسی بود. همچین برنامه ای نبود. خبری نبود. 
دارم فکر میکنم شاید من بلد نیستم خوشحال باشم، خوشحالی کنم وگرنه اون رفیقمون رو اگه مینداختیش تو اروپا، شاید هنوز برنامه های خوشحالیش به راه بود. 
البته یه مساله دیگه هم هست. اینکه این دوستمونم یک غمگینیه مثل خودمون و اون عکسا و خوشحالیا و حرفها همه‌ش کشکه. 
کسی چه می‌دونه

6 comments:

Anonymous said...

همون کشکه

Anonymous said...

همون کشکه

red said...

خب اگه کشکه چرا ترجیح میده بمونه؟

Joker said...

من تو ایران هم برنامه گشت و گذار و خوش گذرونی نداشتم. شاید ما بلد نیستیم خوشحال باشیم. نگرانی آینده و "حالا اومدیم و فلان" می کشد آخر مارا!
ولی ایران هم کم اعصاب خوردی نداره ها

رضا said...

همین که از احمدی نژاد دوری، خودش یه تفریحه. همین که به صدای موتور که از کنارت رد می شه حساس نیستی و فک نمی کنی الانه که با باتوم بیفتن به جونت خودش کافیه

Off said...

:|