قرار بود در مورد ماجرای عوض کردن خونه و کنسل کردن اون اتاقی که دانشگاه بهم داده بود حرف بزنم که نمیزنم. ماجرای مفصل و آزاردهندهایه که چه کاریه حرف بزنیم در موردش. بیاین فراموشش کنیم و خدا رو شکر کنیم که تموم شده و رفته.
خانم صابخونه آخر این ماه 60 سالش میشه، 3 برابر من جون داره و دائم در حال بدوبدو و کلاس رقص و ورزش و اینهاست. 60 ساله ای که تو یه وبسایت آگهی بده برای اجاره 2 تا اطاق تو خونهش معلومه چه مدلیه دیگه.
اوائل یک مقدار برای سخت بود زندگی کردن با تیلانا (برزیلیه). خوشبختانه مرتب منظمه، اما آدم رک و صریحیه و بعضا هم پررو. الان یاد گرفتهام که بعضی موقعها هم من کوتاه نیام و حرفم رو بزنم و با هم بیحساب شیم. تا الان همهچیز خوب بوده.
تیلانا واسه تزش یه جا تو سویس و یه جا تو پاریس پیدا کرده. احتمالا سوییسیه رو بره و نتیجتا از ماه فوریه به بعد اینجا نخواهد بود و یک آدم غریبه جدید به اینجا خواهد اومد.
از Ebay دوچرخه خریدم. یک هفته تمام در کمین دوچرخههای مختلف میشستم و تو 20 ثانیه آخر قیمت از 20 یورو به 100 یورو افزایش پیدا میکرد و خب بشدت از بودجهی من دور بود. اما این دفعهای شانس آوردم و یه دوچرخه رو برنده شدم و قیمتشم خوبه. تازه صاحب دوچرخه، ورداشت آوردش دم در خونه (در حالی که اصولا تو باید بری خودت بگیریش).
تیلانا میخواست دوچرخه بگیره و گفت بالای 20 یورو نمیدم واسه هیچ دوچرخهای. خلاصه یک دوچرخه پیدا کرد که رو 10 یورو مونده بود و گفت ایول همین رو میگیرم و بعد گفت تو بخش توضیحات یارو به فرانسه یه چیزی نوشته من هرچی ترجمه میکنم نمیفهمم. 10 دقیقه به پایان مزایده (درست دارم میگم دیگه؟ مناقصه که نیست؟) فهمیدیم اون جمله معنیش اینه که چرخ ها یک مقدار تاب دارند و شما فکر کن چرخ بجای یک دایره در یک صفحه یک موجود معوجی است در فضا.
ضمنا یارو دوچرخه رو نمیاره و خود تیلانا باید بره بگیردش. تعمیر دوچرخه و احیانا خرید چرخ جدید یه 20-30 یورویی در بدترین حالت براش آب خواهد خورد...طفلک بیچاره.
هوا سرد شده مثل چی. صبح ها چمن ها یخ زده اند، یعنی ما هوای 0 درجه یا احیانا منفی رو در اوایل پاییز داریم تجربه میکنیم. خدا ما رو بیامرزه واسه بقیهش.
هر روز نزدیک به 3-4 لایه رو هم میپوشم. وسط روز هوا 10-12 درجهس و اون همه لباس خب گرمه واسه آدم و مجبورم هی لایه ها رو کم کنم.
درسها سخت و زیادن. سرعت درس دادنها بالاست، اما نسبت به گرنوبل استادها بهترن و جزوهها و اسلایدها مفهومتر. برخوردها هم اصولا گرمتره در مقایسه با فرانسویها.
هرروز میرم رو ترازو. یکی دو دوفعه نشون داد که 1 کیلو کم کردهام، اما اینروزها باز هم رو عدد قبلی وایمیسته. نا امید شده ام از تغییر وزنم. قکر کنم جزو همونها بشم که 20 سال دیگه دوستام به بچههاشون میگن خاله فلانی رو میبینی؟ اینقدری نبودا، دانشگاه که میرفتیم لاغر بود، ورزش میکرد. خارج که رفت اینقدری شد. تهران که بودم، همه اول از نتیجه جراحی و اینکه چهطور بوده میپرسیدن و جمله دوم این بود " البته فرانسه بهت ساختهها، هزارمشالا خوب تپل شدی" لعنتیها
اینجا من نه تنها از اهالی لیلیپوت محسوب میشم (بس که همه دراز و طولانیاند) بلکه چاقالو هم حساب میشم. لعنتیها معلوم نیست با اون قد و اون استخون و اون 2 ذره چربی زیر پوست چهجوری سردشون نمیشه تو این هوا.
پسرها هنوز با شلوارک میان بیرون و دخترها هم دامن شدیدا کوتاه و جوراب شلواری و پاشنه 10 سانتی که خدانکرده یک مقدار کوتاه نباشن.
هفته پیش رقتم بروکسل. شهر خوشگلیه و چون شنبه رفته بودم، حسابی شلوغ پلوغ بود. یک میدونی دارن که خیلی جای خوشگلیه و ویکتور هوگو در وصف اون میدون گفته که من از این میدون قشنگتر ندیدهام و غیره.
راستی میدونستین بلژیکیها از ماه جولای تاحالا رئیس جمهور ندارن؟ بین فلاندریها و فرانسویها بشدت دعواس و فلاندریها میخوان جدا بشن و تو انتخابات همهچیز مساوی بود و الان یکی به طور موقت کنترل اوضاع رو در دست داره انگار، ولی گویا رئیس جمهوری در کار نیست. (من اینرو از حرفای خانم صابخونه متوجه شدم، هرجاش که اشتباه بود رو بذارین رو حساب فرانسه دست و پا شکستهی من) تازه اینها شاه و ملکه و خانواده سلطنتی دارن و عکسشون همهجا هست. اما کلا شاه و ملکه به هیچ دردی نمیخورن و هستن فقط.
مقداری خسته و بیحوصلهام، شاید چون رسما از اولین روز ورودم به اینجا درگیر چیزای سخت و روال اداری و چک و جونه زدن و استرس مدام بودهام و الان یک مرتبه همهچیز تموم شده بیحوصلهام، یا شاید کلا بیحوصلهام.
حال درس خوندن و فرانسه خوندن و کلا هیچکاری ندارم.
اما قطعا خودم رو مجبور به انجام همهش خواهم کرد. به زور. اَه
7 comments:
در مورد طفلک بیچاره باید بگم که خوبش شد. و این یه بار دیگه نشون میده که ما و فقط ما ایرونیا ملت تیزی هستیم. دوستی میگفت: سرت رو بالا بگیر ایرونی. نمیدونم چقدر میتونیم به این توصیه عمل کنیم. ولی همیشه باید در پس سرمون این رو به خاطر داشته باشیم.
من چند وقت پیشا یه فیلم اروپایی دیدم به اسم "در بروژ". ظاهراً بروژ یه جور ونیز ناشناختهس برای خودش. از وقتی توی فیلمه دیدهمش دلم می خواد از نزدیک هم ببینمش. خلاصه حالا که توی بلژیکی، برو ببینش. یا دست کم، فیلمه رو تورنت کن و ببین. چشمک.
http://en.wikipedia.org/wiki/In_Bruges
به هر حال، حتیالامکان سرت رو بالا بگیر.
:)
در بروژ رو دیدهام. آره خیلیها میگن که قشنگه.
متاسفانه تعطیلی نداریم، اما حتما سعی میکنم که برم.
راستی طفلک بیچاره الان دوچرخه رو گرفته و به من زنگ زد گفت دوچرخه عالیه و هیچ چیش نیست
Salaam
Khieli montazer shodam ke khabar bedin.
Ranjidam, agar che ehtemal ziad baratan mohem nist.
Mahsa
سلام مهسا جان.
فکر کنم استباه متوجه منظورم شدی، اون بازدید ما از بروکسل، نصف روزه بود و از طرف کلاس فرانسه مون. برای همین رفت و برگشتنمون هم با همون گروه بود.
برای همین خبرت نکردم. چون دیدم معلوم نیست کی میرسیم و معلوم نیست کی برمیگردیم (در نهایت ساعت 2 رسیدیم و 5 برگشتیم) ایشالا خبرت میکنم.
رد
ضمنا من برام مهمه که آدمها از من رنجیده نباشن.
سلام رد عزيزم. خوبي؟ اوضاع خوبه؟
تو از پس همه چي برمياي ، من مطمئنم. :)
Salaam e dobare,
Ranjesh e man az amadan e Bruussles shoma nabood, az in bood ke in hame vaght va na hatta yek emial ke begooied man injayam dar Belgium. Az por tavagho boodan bizaram, baray e hamin barha matn e comment ghabli ro pak kardam va dobare neveshtam. ama gooya tond boode hanooz.
Man vaghean dar ajabam ke ma Irani ha chera ta be in had az ham faseleh migirim, inja doostan e eroupaei e man be mahz e inke yek ham vatan mibinan az komak khastan o komak kardan darigh nadaran. Ma, ama yeman ziad ast ama.
Har toor ke rahatin. Ghasdam bar ranjoodan e tan nist.
Mahsa
Post a Comment