Tuesday, July 20, 2010

به آگهی هام برای خریدن و بردن وسایل خونه جواب داده‌ن
چیزای قابل ملاحظه ای رو میخوان.
چمدون ها رو آورده ام پایین.
چمدون ها رو که میاری پایین رفتن خیلی نزدیک میشه بهت. یعنی خیلی معلومت میشه که داری میری.
بیشتر از چمدون، این پلاستیک های وکیوم (که لباسای گنده رو بذاری توش و فورت با جاروبرقی هواش رو بکشی و هوورت تبدیل شن به کاغذ) خلاصه که من راستی راستی دارم میرم (/ میام)

دیشب خواب بعضی دوستان و آشنایان رو دیدم اینجوری بود که من برگشته‌ام ایران و ناچارا دارم اینها رو میبینم.
این خواب‌ها رو که می‌بینم بیشتر باورم میشه که خب من واقعا از اینا بدم میاد. ضمنا یادمه که تو خواب مجبور شده بودم (مجبورم کرده بودن؟) که درس ریاضی پیشرفته رو بگیرم (با یه استادی که قیافه‌ش و مدلش شبیه استاد نکبت و نفرت‌انگیز و مذاب در ولایت خودم بود.) اعصابم خُرد بود و ضمنا نمی‌خواستم به روم بیارم. در کل خواب من دائم تعجب میکردم و دائم در حال وانمود کردن بودم که همه‌چیز خوبه و هیچ مشکلی نیست. استاده نشست بغل دستم و تو یک دایره یک مثلث کشید و گفت: "فلان معادله رو مینویسیم. قبول داری؟" گفتم: "Ok". ریشخندم کرد و گفت "البته خانوم فلانی نمی‌خواستن بگن اوکی. ما می‌دونیم، خودشونم می‌دونن." من هنوز گیج بودم که اولا من چرا اومده‌م سر کلاس؟ من خارج درس می‌خوندم. دوما حالا که آوردنم سر این کلاس من که ریاضی پیشرفته رو پاس کرده بودم. اصلا چرا سر کلاس ریاضی پیشرفته داره هندسه درس می‌ده؟ (من از هندسه بدم میاد.)
بعد یکی گفت "استاد ایشون همین دیروز از خارج اومده‌ن براهمین غایب بوده‌ن. الان اومده‌ن سر کلاس که از درسشون عقب نیفتن" می‌خواستم پاشم بگم کشک چی، پشم چی؟ من ارشد این‌جا رو ول کردم تموم شد رفت. نمی‌خوام از درسم عقب نیفتم. من نمی‌خوام اصلا این درسه رو. عوضش هیچی نگفتم و هی با خودم فکر می‌کردم ok؟ واقعا ok؟ خجالت نمی‌کشی از این کلمه؟ تو سریالای تلویزیون اون از خارج اومده‌هه می‌گه ok. بعد از هزارسال مسخره کردن همه‌ی اونایی که بعد از بازگشت به وطن می‌گن ok و لهجه عوض کرده‌اند حالا می‌گی ok؟ نه واقعا ok؟ روت می‌شه تو آینه خودت رو نگاه کنی؟ لابد یه خبری بشه می‌خوای بگی holy crap یا مثلا bloody hell بعد فکر کردم که مرامی منbloody hell رو نمی‌گم اصولا. بعد گفتم حالا اینا فُشه، وای به روزت اگه oh my god بگی. همینه دیگه، از ok شروع میشه. سوسول، سوسول، سوسول.

حالا از این چیزا گذشته، من به تهران برمی‌گردم و مثل یک تهران‌نشین زندگی خواهم کرد. لابد ملت توقع دارند الان که از فرانسه برمی‌گردم بانوی محترم و ملیحی باشم و ضمنا یادگرفته باشم که کفش پاشنه‌دار بپوشم، لباسام haute couture باشن و غیره. لابد می‌پرسن فرانسه یاد گرفتی یا نه. برای این سوال یک نقشه کشیده‌م. تصمیم گرفته‌م بگم آره، یاد گرفتم. راستش اینه که یاد گرفتم. کارای اداری رو می‌تونم انجام بدم (کما اینکه ویزای بلژیک و تمدید ویزای فرانسه و اجاره دوچرخه و خریدام رو به فرانسه انجام داده‌م) اما تلفنی فرانسه حرف زدن هنوز غیرممکن است. داشتم می‌گفتم، برنامه اینه که بگم آره یاد گرفته‌م. به جهنم. دروغ بشنون. تهش اینه که بعد از این حرف من یک بنژوغ می‌گن و منم یه چرتی جواب میدم می‌ره دیگه. (فقط بابای یکی از بچه هاس که تو پاریس درس خونده بوده و اون فرانسه بلده، اگه دری وری بگم میفهمه قطعا)
دونستن ماجراهای من به چه دردشون می‌خوره؟ کسی کمکم کرد اون موقعی که تنها مونده بودم تو زمستون اینجا؟ ملت منتظرن من که لابد یک ساله حال و حول کرده‌م برگردم و بگم آخ جاتون خیلی خالی بود. توضیح اینکه دهن من سرویس شد، همه‌ش تنها بودم، وقتی تو تراموا می‌نشستم و نمی‌فهمیدم مردم چی می‌گن ناراحت میشدم بی‌فایده‌س. این‌که اعتصاب‌های وقت و بی‌وقت اینها خفه کرد مارو. به هرکی که میگی نیشش باز می‌شه و می‌گه "ببین؟ فرانسه به مردمش احترام می‌ذاره. میان اعتراض می‌کنن." حالا اگه می‌تونی حالی طرف کن که خانم، آقا، تو اون زمستون وقتی یهو تراموا کار نمی‌کرد، من سوار رولزرویس نمی‌شدم بیام خونه و بعد کرواسان فرانسوی بخورم و فیلم ببینم. این‌جوری بود که من تا زانو تو برف کشون کشون کیسه خرید رو می‌کشیدم خونه و کفشای گلی-برفی رو که درمی‌آوردم، تازه باید تو خونه می‌لرزیدم، گاهی یهو می‌دیدی خونه آب گرم نداره. ضمنا باید درس می‌خوندم چون آخر هفته‌ش امتحان داشتم.

می‌دونی، بیفایده‌س توضیح دادن‌ها قرارمون اینه که چرت و کلیشه بگم و تموم شه بره.اما خودم رو باید واسه یک سری حمله‌ها آماده کنم. میگن که این حالت دفاعی‌ و این‌که از قبل فکر کنی که اگه فلان گفتند چی‌ جواب بدم خوب نیست. اما قطعا بعضی چیزا رو بهم می‌گن، بیاین من رو کمک کنین که چی جواب بدم. (هرچی رندانه‌تر باشه و طرف مقابل احمق‌تر جلوه کنه بهتره) بگین جملات بعدی، بعد از این جمله‌ها چی باشه :

-فلانی جان فرانسه بهت ساخته ها؟
-از پسرای فرانسوی چه خبر؟
-عزیزم خودمونیم چاق شدی‌ها...
-تو که هیچ‌وقت کار خونه نمی‌کردی چه‌جوری زندگی کردی؟
-یعنی ما باور کنیم تو غذا پختی؟
-حالا واسه‌مون یکم فرانسه صحبت کن ببینیم.
- تو که آهنگ فارسی بلدی، یه شعر فرانسوی برامون بخون.
-شراب فرانسوی چه جوری بود؟ نگو که نخوردی
-وااا، آدم بره فرانسه بعد شراب فرانسوی نخوره؟
- فشن تو شهرتون چه طوری بود؟
-خارجی ها آرایش نمی‌کنن واقعا؟


از امسال و فرانسه که گذشت. گاهی اومدم چیزی بنویسم تو وبلاگم، فکر کردم نُنُر جان خودت رو لوس نکن؛ بنویسی که چی. در حالی‌که الان فکر می‌کنم خب می‌نوشتم چی می‌شد؟ مگه بجز چند نفر که فلسفه زندگی می‌نویسن تو وبلاگشون و اونایی که بامزه می‌نویسن، بقیه چی می‌نویسن تو وبلاگشون؟ خدا عمر بده به لاله منصفانه، که هر پستش من رو متقاعد می‌کنه که یک ورودی جدید به خارج مارج می‌تونه در مورد چیزایی که بنظرش جالبه حرف بزنه و lame نیست. (lame؟ lame؟ این مثل همون okئه لابد).
خدا بخواد و خود سانسوری و ملاحظات شخصی بذاره، ایشالا از تهران و بلژیک می‌نویسم. یا از چند روز مونده به رفتن از فرانسه.




1 comment:

مهدی ملک زاده said...

امیدوارم مشکلی نداشته باشه براتون...
===
V*P*N-2$ F0r A M0nTh!-GermanY-Really SpeedY
http://www.13th-g0ner.blogspot.com/
medil0ne@yahoo.com