Friday, December 26, 2008

چرا شروع کردن کاری که بلد نیستم "اینقدر" برای من سخت و عذاب‌آوره که در واقع حاضرم هرکاری بکنم، یا هرطور دیگه‌ای مشکلم رو حل کنم (بیل بزنم مثلا، یا گاوآهن ببندم به خودم و در منطقه راه برم) اما کاری که بلد نیستم رو شروع نکنم؟
موقع آموزش شنا، عموما در طی یک جلسه معلم شنا شاگردها رو پرت می‌کنه تو بخش عمیق استخر و صبر می‌کنه تا شاگردش با دست و پا زدن اجباری خودش رو روی آب نگه داره. بی‌رحمانه به‌نظر میاد، اما موثره. با همین یک جلسه پرتاب شاگردها در آب، همه عادت می‌کنن و دیگه بخش عمیق استخر رو "هیولایی که الان منو می‌خوره" تصور نمی‌کنن.
براهمین بارها سعی کرد‌ه‌م خودم رو ملزم به استفاده از روش جدید کنم. دقیقا به زور. اما بنظرم حتی آستانه تحملم برای برخورد با مشکلات ایجاد شده در حین استفاده از روش جدید خیلی پایین‌تر از روشهای قدیمیه. به همین دلیل، وقتی یه‌جای کار خراب می‌شه، یا نمی‌فهمم چرا اینطوری شد، بلافاصله به روش آشنای قدیمی پناه می‌برم.


No comments: