با تقریب خوبی همهچیز عجیبغریب است. عادت مردم به عجله نداشتن را هزاربار شنیدهایم و اینجا بشدت تجربه میشود.
آدمها خوش حوصلهاند. سر صبح نهایتا خوابآلودهاند و تو صورت مردم نمیشود غم دعوای دیشب، بدهی، قرض فلانی، یا جوابی که باید به رئیسم بدهم را دید.
شاید هم من هنوز ترجمه چهرهها را یاد نگرفتهام.
پریروز پشت چراغ قرمز ایستاده بودم. یک کامیونت میخواست دور بزند و بقیه ماشینها پشتش ایستاده بودند. دور زدنش خیلی طول کشید و گیر کرده بود وسط چهارراه. مردی که در ماشین پشتی بود خوشحال و خجسته احوال با من سلام علیک کرد و بعد که کامیونت رد شد خداحافظی.
و من هنوز چهار شاخ هستم از عادت مردم به سلام و احوالپرسی؛ به آهنگ گوش کردن به کتاب خواندن و چیزهای دیگه.
چیزی که خیلی بهش فکر میکنم این است که شانس انجام کاری که بعدا با خودت فکر کنی "کار بدی کردم" بشدت کاهش یافته.
میروی و میایی و ساده زندگیات را میکنی. کسی نیست که پشت سرش حرف بزنی و کسی نیست که باهاش پشتسر بقیه حرف بزنی.
و خب بیاحترامی یا بیتوجهی به فلانی و بهمانی هم درکار نیست؛ چون آنها را وقتی میبینی که کار داشته باشی و توجه و احترام را داری. برای همین، شب موقع خواب وقتی به این فکر میکنی که "چه کارهای بدی امروز کردم؟" لیست دقیق و مشخصی از کارهای ناپسند به ذهنت نمیآید. جوابش میشود که "من امروز یک آدم معمولی بودهام."
یک چیز که بابتش عذاب وجدان دارم؛ روزه نگرفتنم بهطور کلی در این ماه است. 14 سال روزه گرفتن و یک دفعه نگرفتنش خودبهخود احساس بدی به آدم میدهد.
بقیه دانشجوها (که سنیها را در خوابگاهشان دیدهاند و اونها توضیح دادهاند که ما روزه میگیریم و سفت و سخت توجیهشان کردهاند) وقتی میفهمند که من از ایران آمدهام و مسلمان هستم و نهار خوردنم را هم دیدهاند شاخ در میآورند و حالا بیا و توضیح بده.
در مورد حجاب هم یکی دو دفعهای سوال شده، که چون حجاب داشتن در محیط آموزشی اصلا متداول نیست (نمیدونم اینجا قدغن هست یا نه) جواب دادن اونقدرها سخت نبوده.
برنامه فعلیام این است که تا حد امکان وارد بحثهای مسلمانها اینطور هستند، در ایران بهمانطور است نشوم. توان بحث کردن را ندارم و و همهچیز را هم نمیدانم و نمیدانم چه اثری بر ذهن طرف مقابل میگذارد.
دیروز وقتی دوتا از همکلاسیها قرار میگذاشتند که فردا، بعد از رفتن به کلیسای مربوط به خودشان (که کلیسایشان فرق دارد با هم انگار) همدیگر را ببینند، احساس کردم دینداری من رو توروخدا...
عادت به آهنگ گذاشتن و دائم آهنگ گوش کردن ندارم.
این روزها خودم با خودم آواز میخوانم و خانهام این طوری سروصدادار میشود.
No comments:
Post a Comment