دچار انجماد شدهم کلا.
هر روز يک مشت کاغذ و جدول ميذارم جلوم. صفحه ورد رو هم باز ميکنم و ساعتها فقط نگاهشون ميکنم.
جهت ترغيب بيشتر خودم به نوشتن دستها رو ميذارم روي کيبرد...خبري نميشه.
گفتم هرچي به ذهنم اومد مينويسم و از هيچي بهتره؛ اتفاقا يک پاراگراف هم نوشتم. ديدم پرتوپلاس کلا زدم پاکش کردم.
قبلا هرچي به ددلاينها و موقع تحويلها نزديکتر ميشدم، راندمانم بهتر ميشد. حداقل يهجوري سروتهش رو ميچسبوندم بهم و تمومش ميکردم. نميدونم الان ددلاين رو با تمام وجود لمس نمي کنم يا اون ويژگي رو از دست دادهم.
جمع کرده ميخواد بره کربلا. خوشحاله که ايندفعه کاظمين هم ميبرنشون. کاظمين رو چند وقت پيش بمب گذاشتن. معلوم نيس سفر زمينيه...هواييه...
من نميفهمم چرا هرچي ارض مقدس خداس اينقدر بهم ريخته و دربداغون و ترسناکه.
دوست داره بره... همونقدر که هر آدمي دوست داره، کارايي که دوست داره رو.
نميشه بمب نذارن اونجا؟
نميشه اون ملت کلا اين يک ماه اخير رو برن سيزده بدر؟ خوشحالي کنن و کار به کار همديگه و بقيه نداشته باشن؟
هر روز يک مشت کاغذ و جدول ميذارم جلوم. صفحه ورد رو هم باز ميکنم و ساعتها فقط نگاهشون ميکنم.
جهت ترغيب بيشتر خودم به نوشتن دستها رو ميذارم روي کيبرد...خبري نميشه.
گفتم هرچي به ذهنم اومد مينويسم و از هيچي بهتره؛ اتفاقا يک پاراگراف هم نوشتم. ديدم پرتوپلاس کلا زدم پاکش کردم.
قبلا هرچي به ددلاينها و موقع تحويلها نزديکتر ميشدم، راندمانم بهتر ميشد. حداقل يهجوري سروتهش رو ميچسبوندم بهم و تمومش ميکردم. نميدونم الان ددلاين رو با تمام وجود لمس نمي کنم يا اون ويژگي رو از دست دادهم.
جمع کرده ميخواد بره کربلا. خوشحاله که ايندفعه کاظمين هم ميبرنشون. کاظمين رو چند وقت پيش بمب گذاشتن. معلوم نيس سفر زمينيه...هواييه...
من نميفهمم چرا هرچي ارض مقدس خداس اينقدر بهم ريخته و دربداغون و ترسناکه.
دوست داره بره... همونقدر که هر آدمي دوست داره، کارايي که دوست داره رو.
نميشه بمب نذارن اونجا؟
نميشه اون ملت کلا اين يک ماه اخير رو برن سيزده بدر؟ خوشحالي کنن و کار به کار همديگه و بقيه نداشته باشن؟
No comments:
Post a Comment