پزشکها را دوست ندارم. امروز داشتم ميشمردم که از چندتايشان خاطرهي بد دارم.
همين چند ماه پيش مريض شده بودم. خاطرتان هست که چه بود و چه شد انشالله...
دکتر از تشخيص داده بود که ماجرا چيست، اما نميگفت...ميخنديد و مي گفت: "چاييدي؛ چيزي نيست، آب جوش و عسل بخور." پزشک آزمايشگاه وقتي آزمايش خون عريض و طويل را ديد (چون آشنايمان بود و من شانس آوردم و يکهو سروکلهاش پيدا شد ) گفت: "اِ؟ دکترت احتمالا شک کرده که فلان چيز را داري".
بله، ويروس بود. دکتر هرچه دارو ميداد هم فايده نداشت. بايد تحمل ميکردم تا بگذرد، اما دکتره ميمرد راستش را ميگفت؟ ميمرد چيزي غير از "يه سرماخوردگيه ديگه" (که نبود) تحويلمان بدهد که وقتي از درد به خودم ميپيچيدم انگ لوس و ننر بودن نخورم؟ ميمرد ميگفت ويروس است، و حدودا 3هفته طول ميکشد، تا اين که من 3 بار پيشش بروم و هربار بگويد "خب تا هفته ديگه اگه خوب نشدي بازم بيا." چرا وقتي بهش ميگفتم "آقاي دکتر من از درد خوابم نميبره، وسط شب چندبار از خواب ميپرم از درد." لبخند ميزد و ميگفت "ادالت کلد بخور قبل از خواب. توش استامينوفن داره، راحت ميخوابي"
پيش دکتر پوست رفته بودم. وقت قبلي داشتم. يک ساعت و پنجاه دقيقه توي مطب نشسته بودم. بالاخره من و دو نفر ديگه رو همزمان فرستاد تو اتاق ِ دکتر.
ويزيت، تشخيص و نوشتن نسخه هر سه نفرمان 6-7 دقيقه هم نشد. بهم گفت بايد بياي براي جلسه لايهبرداري. از منشي وقت گرفتم. هفته آيندهش، فلان روز...گفت خانم دکتر ساعت 1:30 ميآد. تو هرچه زودتر بياي به نفعته. از 12:50 توي مطب نشسته بودم. ساعت 1:30 کشف کردم که دکتر خودم رفته مسافرت خارج از کشور جهت شرکت در کنفرانس و اون يکي خانم دکتر جوونه (که نسخه رو مينوشت و خوشخط بود) قرار است تشريف بيارند. خانم جوان ساعت يک ربع به چهار آمدند. نفر اول من را فرستاد تو. با يک چيزي شبيه يک تيغ ظريف خرت خرت روي صورتم ميکشيد. چند لحظه تيغ را گذاشت کنار و من فکر کردم ماجرا تمام شده است.
يک دفعه رفت و يک چشمبند فلزي آورد و گفت بگذار روي چشمت و اصلا چشمت را باز نکن. (باز ميکردمم آهن جلو چشمم بود) با يک چيزي که هي جرقه ميزد به قسمتهاي مختلف صورتم ميزد. درد ناجور نداشت. ميخورد ميسوزوند و زود تمام ميشد. بعد از چند دقيقه چشمبند را برداشت و گفت "ببين من بجز لايهبرداري، بعضي قسمتهاي صورتت رو ليزر کردم. هر شات هزار تومن ميشه. اگه ميخواي من ادامه بدم. واسه پوستت ضروريه... اِم راستي، من تا الان 21 شات زدهم يعني بيست و يک هزار تومن ديگه...ادامه بدم؟" پول توي جيبم نبود. 40 تومن داشتم که 32 تومنش رفته بود براي لايهبرداري. شوکه شدم و سعي کردم محترم و منطقي باشم.
(چرا سعي ميکنم محترم و منطقي باشم؟ ايراد داشت اگر داد و بيداد ميکردم که "غلط کردي و من اصلا ليزر نميخوام؟")
گفتم ادامه ندهد و رفتم بيرون. منشي يک پروندهي جديد برايم آورده بود. گفت شما الان پروندهي ليزرداري و مفاد قرارداد رو بخونين و امضا کنين.
در قرارداد قشنگمان ذکر شده بود که هزينه هر جلسه بايد حتما همان جلسه پرداخت شود. از خانم محترم منشي اجازه گرفتم بروم از خودپرداز پول بردارم. تا نزديکترين خودپرداز آن منطقه يه بيست دقيقهاي پياده راه بود. رفتم و پول گرفتم و پرداختم و وقت بعدي گرفتم.
پزشک عزيز از سفر آمدند و برايم فلان قرص را تجويز کردند که کلا آب روي آتش است و کسي نيست آن قرص را خورده باشد و دوباره جوش زده باشد و اينها.
اوايل قرصها رو مرتب ميخوردم. عوارض جانبياش اذيت ميکرد. بايد در روز 8-12 ليوان آب ميخوردم (هه!).
هر کس از راه ميرسيد ميگفت "چه عجب، بالاخره خوب شدي، پيش کدوم دکتر رفتي؟ چي داد بهت؟" اسم قرص که ميآمد، لطف ميکردند به من روحيه ميدادند، ميگفتند: "ما فاميلمون از اينا خورد، کليههاش داغون شد رفت."، "دکتر فلان فاميلمون تا فهميد دکتر قبليه بهش اين قرصه رو داده، بهش گفت تو مگه ميخواي خودتو به کشتن بدي؟" لطف ميکردند تجويز مي کردند که آلوورا بخور، شب آلو خيس کن بخور و خلاصه حرفهاي خوبي ميزدند هزارماشالله.
اين دفعه آخري که پيش دکتره رفتم، تند تند يه نگاهي بهم انداخت و گفت: "خب دوباره قرصاتو بخور، ايندفعه دوز کمتر، ضمنا وقت لايهبرداري و ليزر هم بگير."
نميدانم دکتر عزيز حواسش نبود يا چي، اما حداقل اين را ميدانستم که در دفترچهي داخل جعبه دارو نوشته انجام هرگونه عمليات لايهبرداري و ليزر و حتي استفاده از موم و غيره، کلا بايد تعطيل شه و بعد از اينکه 6ماه از پايان درمان گذشت، تازه اجازه داريد راجع بهش فکر کنيد. ميدانم خانم دکتر فلان دستشان طلاست. خيلي خوب و مهربان است و بعضيها که از هيچجا جواب نگرفتهاند را درمان کرده. هربار مطب ميرفتم يکي دو نمونه بيمار ناجور ميديدم که بعد احساس ميکردم من چقدر خوشبختم که ناخنهايم تحليل نميرود و پوستم يهو سوراخ نميشود و غيره.
اما خداوکيلي چطور اعتماد کنم به ادامهي ماجرا؟
نتيجهش شده دو دوره خوردن قرصها. تجويز دوره سوم قرصها. هفتاد تا قرص، که توي کمد مانده و درمان نصفه نيمه ول شده و جوشهاي بيشتر و من که هرروز بايد به ديگراني که ميپرسند: "عزيزم، چند وقت پيش پوستت خوب بود که...چيکار کردي با خودت باز؟" توضيح بدهم.
بعد عيد بايد بروم دنبال دکتر پوست و دندانپزشک و چيزاي ديگه.
از ديروز تو برزخشم...
همين چند ماه پيش مريض شده بودم. خاطرتان هست که چه بود و چه شد انشالله...
دکتر از تشخيص داده بود که ماجرا چيست، اما نميگفت...ميخنديد و مي گفت: "چاييدي؛ چيزي نيست، آب جوش و عسل بخور." پزشک آزمايشگاه وقتي آزمايش خون عريض و طويل را ديد (چون آشنايمان بود و من شانس آوردم و يکهو سروکلهاش پيدا شد ) گفت: "اِ؟ دکترت احتمالا شک کرده که فلان چيز را داري".
بله، ويروس بود. دکتر هرچه دارو ميداد هم فايده نداشت. بايد تحمل ميکردم تا بگذرد، اما دکتره ميمرد راستش را ميگفت؟ ميمرد چيزي غير از "يه سرماخوردگيه ديگه" (که نبود) تحويلمان بدهد که وقتي از درد به خودم ميپيچيدم انگ لوس و ننر بودن نخورم؟ ميمرد ميگفت ويروس است، و حدودا 3هفته طول ميکشد، تا اين که من 3 بار پيشش بروم و هربار بگويد "خب تا هفته ديگه اگه خوب نشدي بازم بيا." چرا وقتي بهش ميگفتم "آقاي دکتر من از درد خوابم نميبره، وسط شب چندبار از خواب ميپرم از درد." لبخند ميزد و ميگفت "ادالت کلد بخور قبل از خواب. توش استامينوفن داره، راحت ميخوابي"
پيش دکتر پوست رفته بودم. وقت قبلي داشتم. يک ساعت و پنجاه دقيقه توي مطب نشسته بودم. بالاخره من و دو نفر ديگه رو همزمان فرستاد تو اتاق ِ دکتر.
ويزيت، تشخيص و نوشتن نسخه هر سه نفرمان 6-7 دقيقه هم نشد. بهم گفت بايد بياي براي جلسه لايهبرداري. از منشي وقت گرفتم. هفته آيندهش، فلان روز...گفت خانم دکتر ساعت 1:30 ميآد. تو هرچه زودتر بياي به نفعته. از 12:50 توي مطب نشسته بودم. ساعت 1:30 کشف کردم که دکتر خودم رفته مسافرت خارج از کشور جهت شرکت در کنفرانس و اون يکي خانم دکتر جوونه (که نسخه رو مينوشت و خوشخط بود) قرار است تشريف بيارند. خانم جوان ساعت يک ربع به چهار آمدند. نفر اول من را فرستاد تو. با يک چيزي شبيه يک تيغ ظريف خرت خرت روي صورتم ميکشيد. چند لحظه تيغ را گذاشت کنار و من فکر کردم ماجرا تمام شده است.
يک دفعه رفت و يک چشمبند فلزي آورد و گفت بگذار روي چشمت و اصلا چشمت را باز نکن. (باز ميکردمم آهن جلو چشمم بود) با يک چيزي که هي جرقه ميزد به قسمتهاي مختلف صورتم ميزد. درد ناجور نداشت. ميخورد ميسوزوند و زود تمام ميشد. بعد از چند دقيقه چشمبند را برداشت و گفت "ببين من بجز لايهبرداري، بعضي قسمتهاي صورتت رو ليزر کردم. هر شات هزار تومن ميشه. اگه ميخواي من ادامه بدم. واسه پوستت ضروريه... اِم راستي، من تا الان 21 شات زدهم يعني بيست و يک هزار تومن ديگه...ادامه بدم؟" پول توي جيبم نبود. 40 تومن داشتم که 32 تومنش رفته بود براي لايهبرداري. شوکه شدم و سعي کردم محترم و منطقي باشم.
(چرا سعي ميکنم محترم و منطقي باشم؟ ايراد داشت اگر داد و بيداد ميکردم که "غلط کردي و من اصلا ليزر نميخوام؟")
گفتم ادامه ندهد و رفتم بيرون. منشي يک پروندهي جديد برايم آورده بود. گفت شما الان پروندهي ليزرداري و مفاد قرارداد رو بخونين و امضا کنين.
در قرارداد قشنگمان ذکر شده بود که هزينه هر جلسه بايد حتما همان جلسه پرداخت شود. از خانم محترم منشي اجازه گرفتم بروم از خودپرداز پول بردارم. تا نزديکترين خودپرداز آن منطقه يه بيست دقيقهاي پياده راه بود. رفتم و پول گرفتم و پرداختم و وقت بعدي گرفتم.
پزشک عزيز از سفر آمدند و برايم فلان قرص را تجويز کردند که کلا آب روي آتش است و کسي نيست آن قرص را خورده باشد و دوباره جوش زده باشد و اينها.
اوايل قرصها رو مرتب ميخوردم. عوارض جانبياش اذيت ميکرد. بايد در روز 8-12 ليوان آب ميخوردم (هه!).
هر کس از راه ميرسيد ميگفت "چه عجب، بالاخره خوب شدي، پيش کدوم دکتر رفتي؟ چي داد بهت؟" اسم قرص که ميآمد، لطف ميکردند به من روحيه ميدادند، ميگفتند: "ما فاميلمون از اينا خورد، کليههاش داغون شد رفت."، "دکتر فلان فاميلمون تا فهميد دکتر قبليه بهش اين قرصه رو داده، بهش گفت تو مگه ميخواي خودتو به کشتن بدي؟" لطف ميکردند تجويز مي کردند که آلوورا بخور، شب آلو خيس کن بخور و خلاصه حرفهاي خوبي ميزدند هزارماشالله.
اين دفعه آخري که پيش دکتره رفتم، تند تند يه نگاهي بهم انداخت و گفت: "خب دوباره قرصاتو بخور، ايندفعه دوز کمتر، ضمنا وقت لايهبرداري و ليزر هم بگير."
نميدانم دکتر عزيز حواسش نبود يا چي، اما حداقل اين را ميدانستم که در دفترچهي داخل جعبه دارو نوشته انجام هرگونه عمليات لايهبرداري و ليزر و حتي استفاده از موم و غيره، کلا بايد تعطيل شه و بعد از اينکه 6ماه از پايان درمان گذشت، تازه اجازه داريد راجع بهش فکر کنيد. ميدانم خانم دکتر فلان دستشان طلاست. خيلي خوب و مهربان است و بعضيها که از هيچجا جواب نگرفتهاند را درمان کرده. هربار مطب ميرفتم يکي دو نمونه بيمار ناجور ميديدم که بعد احساس ميکردم من چقدر خوشبختم که ناخنهايم تحليل نميرود و پوستم يهو سوراخ نميشود و غيره.
اما خداوکيلي چطور اعتماد کنم به ادامهي ماجرا؟
نتيجهش شده دو دوره خوردن قرصها. تجويز دوره سوم قرصها. هفتاد تا قرص، که توي کمد مانده و درمان نصفه نيمه ول شده و جوشهاي بيشتر و من که هرروز بايد به ديگراني که ميپرسند: "عزيزم، چند وقت پيش پوستت خوب بود که...چيکار کردي با خودت باز؟" توضيح بدهم.
بعد عيد بايد بروم دنبال دکتر پوست و دندانپزشک و چيزاي ديگه.
از ديروز تو برزخشم...
No comments:
Post a Comment