الان که دارم این رو مینویسم یه لیوان چای جلومه که دومین لیوان چایه. لیوان چای اول رو که میخوردم فکر کردم که میرم بعدش آزمایشگاه. لیوان اول که تموم شد گفتم بیا لیوان دوم رو هم بخوریم کلا چای تو قوری (بله قوری دارم سر کار. اما گنجایشش در حد یک لیوان و نیمه) تموم شه (چای یا چایی؟). از ایران نیم کیلو چای آوردهم. یکی نیست بگه واسه کی آوردی؟ واسه کجا؟ کدام خزانه؟ طی چند وقت اخیر حضور اون نیم کیلو چای و یه عالمه تخم گیاههای دارویی و غیره من رو به وحشت خیلی زیاد انداخته بود از اینکه "من با این همه چیزمیز چیکار کنم؟". حالا شما بخند. اما من دچار حملات استرس (panic attack) میشدم واسه نیم کیلو چای. خلاصه در نهایت چای رو بین دوستان مقیم اینجا تقسیم کردم. اون گیاها رو هیچکس جز خودم نمیخوره. تموم کردنش کار خودمه. اما حالا میشه یه کاریش کرد. گیاها چیا هستن؟ عرض میکنم. تخم کرفس. تخم رازیانه. ریشه شیرینبیان (و واویلا که این شیرین بیانه چقدر بدمزهست)، قدومه، تخم بالنگو، تخم انیسون و یه مشت چیزمیز دیگه. غیر از اونا یه بسته به لیمو دارم. یه بسته بهارنارنج دارم، یه بسته یه چیز دیگه دارم که هرچی فکر میکنم یادم نمیاد (همکارم هم پای تلفن داره حرف میزنه و حواس من رو پرت میکنه. با درگیری تمام داره یه چیزی رو روی drop box به اشتراک میذاره. خداوندا نیار اون روزی رو که یه بچه جوونتر رفتار من رو با یه نرمافزار انقدر بدیهی ببینه و با خودش فکر کنه که "وا! این چرا نمیتونه درست استفاده کنه از نرمافزار"). هه. اسم اون گیاهه که باهاش چای درست میکنند هم یادم اومد. بادرنجبویه. یه بسته بادرنجبویه هم دارم. همهش پیشکشی دوست و آشنا و یه جوری باید تمومش کرد.
حرف همکار شد، یه دانشجوی پیاچدی داریم اینجا، اوکراینیه. خونه پدریش هم همون بغلمغلهای میدان اصلی کیوه که میدون جنگ وسطش برپاست. واسه دکتراش هم هزار و یک دردسر داره و واقعا وارد پروگرم بین دانشگاهی ناجوری شده. اراسموس موندوس واسه دکترا. یکی از بدترین انتخابهاییه که آدمیزاد میتونه بکنه. واسه مستر انجام شدنیه و من خودم تو پروگرم بودم و خوب پول میگیری و دخلت میاد از بس باید جابهجا شی و قرارداد خونه/آب/برق/گاز امضا کنی و فسخ کنی اما شدنیه. اما واسه دکترا واقعا درگیری بالا داره. خود دکترا خوندن هزار و یک دردسر داره اینکه وسطش دنبال قرارداد خونه بگردی و با صابخونه و اداره آب و برق و گاز و اینترنت چک و چونه بزنی واقعا اعصاب آهنی میخواد. این وسط تو کشورت هم انقلاب میشه. من جای دختره بودم ول میکردم میرفتم یه جای دیگه یه پروگرم دیگه درس میخوندم. الان که یک سال و نیم بیشتر از تزم نمونده هنوز به ول کردن و فرار به بیابون فکر میکنم. اما متاسفانه اون بیابون انتخاب بهتری نیست. براهمین همینجا میمونی و آزمایشهای 10 ساعته انجام میدی و تزت رو مینویسی.
یه سری آزمایش داشتم که همهش همیشه نتیجهش خراب خراب خراب بود. دو سه هفته پیش نتیجهی خوب گرفتم. چرا؟ نمیدونیم. تکرارش کردم 3 بار واسه اینکه مطمئن شم شانس نیاوردم و داره جواب میده. حالا دیروز واسه بار چهارم و پنجم تکرار کردم و نتایج مفتضحه باز. اصلا نمیدونم از کجا میاد این نتایج بیمعنی. ای بر پدرت دکترا که دو روز من رو خوشحال کردی و الان میزنی زمین دوباره. دیروز دو تا نمونه فیلتر کردم. دونهای یک ساعت و چهل و پنج دقیقه. شما تصور کن دو تا یک ساعت و چهل و پنج دقیقه سرپا وایسی صاف. تکون نخوری. دستت رو یه فیلتر باشه یواش فشار بدی پایین. این است شکافتن علم. این است دکترا. ای بمیری دکترا که دو سال و نیمه علافتم و یک سال و نیم دیگه معلوم نیست چی میشه.
No comments:
Post a Comment