حافظهم بدجوری داره از دست میره. قبلا یک بوی عطری، صابونی، غذایی حس میکردم بلافاصله ردش گرفته میشد و یادم میاومد که کجا بودم و کیا بودیم و حالم چطور بود اون موقع و دوران خوشی بود یا نه.
حالا اخیرا بوی عطر میشنوم، هرچی فکر میکنم یادم نمیاد مال کی بود و کجا بود. دز طی 2-3 هفته اخیر، فقط 2 تا بو رو یادم اومده. یکیش یک مجموعه صابون خفن و گرونی بود که نوشته بود اسانس گیاهیش طبیعیه و هزارتا خاصیت داره، چون صابون رو دستساز درست کردند و این حرفا. مُردم تا یادم اومد بوی کمد صابون خونه مادربزرگم رو میده. یک دفعه هم یک خانمی تو تراموا بغل دستم نشسته بود و بعد از مدت طولانی یادم اومد عطرش یکی از عطرهای قدیمی مامانمه.
هرچندوقت یکبار سعی میکنم چیزای مختلف رو دوره کنم که یادم نره. بلند بلند تو خونه حرف میزنم، شعر میخونم که مطمئن شم درست دارم حرف میزنم و شعرها رو یادمه.
حالا یه چیز دیگه، چند سال پیش مهمونی جایی دعوت بودیم و یکی از اقوام اومده بود، پسرش و عروسش و دو تا بچههاشون (یه دختر 17 ساله و یک پسره 14 ساله) یک سالی میشد که رفته بودند کانادا و این خانومه بهشون اخیرا سرزده بود و برگشته بود ایران.
تعریف میکرد که دختر خانواده اونجا داره هنر میخونه و تو کاراش هی بتهجقه میکشه، هی صورتهای مینیاتوری با ابروی پیوسته و از اون خورشید خانومهای کلاسیک میکشه و این حرفها.
دقیقا در همون لحظهای که داشت تعریف میکرد با خودم فکر کردم که یا خانومه داره اغراق میکنه و زیادی گندهکرده ماجرا رو یا ماجرا واقعیه. بعد دختره چه زور بیخودی داره میزنه. که چی حالا و حالا مثلا آبی فیروزهای درآوردی و موهای چینچینشکنشکن کشیدی واسه نقاشیها. بعد مثلا تو الان واو ایرانی هستی؟ یه همچین فکرهایی. الان که اینجام کمکم دارم متوجه میشم که شاید خانومه اونقدر هم اغراق نکرده باشه و احتمال انجام اینکار توسط دختره هم چندان بعید نیست و اونقدر هم بیمعنی نیست کارش. (حتی الان یادم نمیاد اونموقع دقیقا به چه دلیلی فکر میکردم دختره داره کار بیخودی میکنه.) من از کانادا و امریکا خبر ندارم. از شهرهای بزرگ مثل پاریس و لندن هم خبر ندارم. اما اینجا، توی شهر دانشجویی کوچیک، کسی نمیدونه ایران کجاست. خیلی بدونند یک تصوری تو مایههای افغانستان، پاکستان دارند. در این حد که یکی دو دفعه وقتی ازم پرسیدند ایران کجاست و من خواستم بر اساس همسایههای ایران آدرس بدم اسم ترکیه را آوردهم (توقع ندارین بابت معرفی مملکت اسم همسایههای دیگه رو بگم که؟) و بلافاصله جواب بعدش این بوده که "نه ترکیه که تو اروپاس."
به هزار و یک دلیل ما ناشناخته هستیم. کسی در مورد پرسپولیس و معبد آناهیتا و زیگورات نمیدونه. تو لوور هم قسمت ایرانش کامل معلوم و مشخص نیست (بر خلاف مصر و یونان)، وسط قسمت پاسارگاد و چغازنبیل یکی دو اطاق از تمدن بابلی گذاشتهاند و وارد بخش چغازنیبل که میشی جایی ننوشته این ادامه ایرانه. بماند که رو یکی دو تا نقشه ورودی اطاقها هم خلیجفارس رو خلیج عربی نوشته بودند (و ملت کلمه عربی رو روی یکیش خط زده بودند). کسی آب گرم سرعین رو نمیشناسه و اصلا خبر ندارن که 2 تا دریا داریم و یک خلیج یا مثلا کشور چهار فصل هستیم و ادبیاتمون فلان بوده و دانشمند داشتیم و این حرفا. جابرابنحیان و ابنسینا و عمربنخیام هم بخاطر این قسمت "بن" در وهله اول ایرانی شناخته نمیشن. مولوی هم که رومیئه و اونم ایرانی فرض نمیشه.
اینجوری بگم که اون چیزایی که برای ما گذشته پرشکوه و افتخارآمیز مملکته، برای بقیه ناشناختهس.
من نمیگم همه همینطوری هستنها... ولی آدمی که تو شیرینی فروشی میبیندت و میپرسه کجایی هستی؟، وقتی بهش میگی ایران اگه یک قدم نره عقب، یا ابروهاش یکمرتبه به سمت سقف نره، یه لبخندی میزنه و میگه: :اوه، ایران" (اینجوری که نفهمیده اصلا کجا رو گفتی،فقط کلمهای که گفتی رو تکرار میکنه. اگر میگفتی اهل قانقاریا هستم هم فرقی براش نمیکرد.) الفبامون رو هم الفبای عربی میدونن و اگر میتونی توضیح بده که این فارسیه.
تو پاریس یک رستوران ایرانیای منو غذاش رو دم در گذاشته بود (جاتون خالی، نیملیتر دوغ 7 یورو، یعنی 10 تومن اینطورا) دو تا خانومه اومدن و گفتن که خب این که غذا عربیه و اینها. من گوشم شنید و ناخودآگاه گفتم نه غذاش، غذا عربی نیست. بعد خانومه برگشت با یک لحن و ادب خیلی منوری (که مختص مردم فرانسهس کلا) گفت ببین این حوف عربی هستند. من گفتم فارسیه، بهرحال اگر غذای ادویهدارو تند عربی میخواین اینجا جاش نیست.
گاهی فکر میکنم که شاید واقعا مخاطب ما نخواد دائما در مورد شگفتیهای مملکت ما بدونه و شاید دوست نداشته باشه و چرا ما باید بهزور هر حرفی که شد بگیم "اون رو ما هم داریم؛ ما لباسمون فلانطوره، ما مهموننوازیم، شیراز قشنگه انگور داره، دیدی اون شرابه که اون روز خریدی روش نوشته بود great shiraz، شمال فلانه، نونبرنجی داریم....."
خب مگه اون روسه هی میگه ما فلان و بهمان داریم؟ یا مگه برزیلیه اینقدر در مورد آب و هوای مملکتش و فستیوالش حرف میزنه؟
اما این رو هم میفهمم که ما دوست داریم چند کلمهای بگیم از خودمون. انقدر ناشناخته هستیم که ناخودآگاه دلمون میخواد توضیح بدیم مملکت رو که بشناسنمون.
یه چیز دیگه هم هست. اصلا ما آدمهای اینطوریی هستیم و خب باشیم. مگه اونها مراعات مخاطب رو در بعضی مسائل میکنند که ما مراعات کنیم؟ ما میخوایم آدمهای توضیحبدهی باشیم اصلا. واللا
پ.ن. این نوشته همینجوری نوشته شده و والله حوصله بحث در مورد بعد فرهنگی ایران و ایرانیان و این ماجراها رو ندارم. اگر چیزی الان برام مهم باشه نگه داشتن حافظهمه که معلوم نیست از کجا نشتی داره.
No comments:
Post a Comment