بيخود و بيجهت و از سر حال نداري شروع کردم به خواندن آرشيوش. با اينکه ازش بدم ميآمد. با اينکه هر پستي را که مي خواندم ته دلم ميگفتم دنيا رو نگاه کن تو رو خدا...
اما از جايي به بعد ديگه فُشش ندادم، اصلا از يه جا به بعد ازش بدم نميآمد، يه موقعهايي از يه چيزاييش خوشم هم مي آمد (خيلي خودداري ميکردم اين اتفاق نيفته، اما گاهي اجتنابناپذير بود)، الان تکيه دادم به صندلي و دارم به سر تا ته خوشم اومدن/بدم اومدن ازش فکر ميکنم. هنوز هم نميپسندمش، از يه چيزهايي بنيادينش خوشم نميآيد... و لابد اگر او هم پستها و اخلاق فضاي مجازيام را ببيند خوشش نيايد، اما الان اگر يهو از سر تصادف ببينمش مثل ميرغضب نگاهش نميکنم، احتمالا بسيار هم خوشخلق خواهم بود. از دوست داشته/نداشتههايش، اخلاقش، مدل فکر کردن و فکر نکردنش تصوري دارم (حالا ممکنه اين دوستداشته/نداشتههاش و اخلاق و فکر کردن و غيرهش بنظر من خيلي هم چرت و مزخرف بيادها) ولي همين که اين چيزها را ميدانم ميتواند باعث شود درکش کنم. و خدا رو چه ديدي در فکرم با او آدم مهربانتري باشم.
دارم فکر ميکنم تمام اين کنفيکون، فقط و فقط ناشي از خواندن پستهاي مثلا 2 سال، 3 سال طرف است...
اما از جايي به بعد ديگه فُشش ندادم، اصلا از يه جا به بعد ازش بدم نميآمد، يه موقعهايي از يه چيزاييش خوشم هم مي آمد (خيلي خودداري ميکردم اين اتفاق نيفته، اما گاهي اجتنابناپذير بود)، الان تکيه دادم به صندلي و دارم به سر تا ته خوشم اومدن/بدم اومدن ازش فکر ميکنم. هنوز هم نميپسندمش، از يه چيزهايي بنيادينش خوشم نميآيد... و لابد اگر او هم پستها و اخلاق فضاي مجازيام را ببيند خوشش نيايد، اما الان اگر يهو از سر تصادف ببينمش مثل ميرغضب نگاهش نميکنم، احتمالا بسيار هم خوشخلق خواهم بود. از دوست داشته/نداشتههايش، اخلاقش، مدل فکر کردن و فکر نکردنش تصوري دارم (حالا ممکنه اين دوستداشته/نداشتههاش و اخلاق و فکر کردن و غيرهش بنظر من خيلي هم چرت و مزخرف بيادها) ولي همين که اين چيزها را ميدانم ميتواند باعث شود درکش کنم. و خدا رو چه ديدي در فکرم با او آدم مهربانتري باشم.
دارم فکر ميکنم تمام اين کنفيکون، فقط و فقط ناشي از خواندن پستهاي مثلا 2 سال، 3 سال طرف است...