خلاصه یه روزی میآد که با خودمون فکر میکنیم "اصلا من چرا باید احتیاج به آب و برق داشته باشم و اصلا مسکن برای چه؟ و مگر پدرانمان که این چیزها را نداشتند در زندگیشان کم و کسری داشتهاند؟
لابد نداشتهاند، هم زن داشتهاند هم بچه (تازه از ما هم بیشتر بچه داشتهاند) خیلی هم خوشبخت بودهاند و اصلا هرچه بدبختیست ناشی از همین رفاهزدگی و مصرفگرایی و همهچیزخواهیمان است، برای زندگی راحت و آسوده نه برق لازم است،نه آب، نه بنزین،نه روغن، نه چای، نه برنج، لابد فقط باید دل پاک داشته باشی و هیچ نخواهی و ایثار و عشق را سرلوحهی زندگیت قراردهی."
به جان خودم، میترسم از اون روزی که یکی بیاد و بگه:" اصلا مگه اون دورهای که برق میرفت -با فرض اینکه این دورهی برقبرو تموم شه- کسی مشکلی داشت؟ کم و کسریای وجود داشت؟ مگر اعتراضی شد؟ لابد مردم احتیاج نداشتهاند دیگر، همینقدر برق و آب و گاز و بنزین و فلان و بهمان بسشان است. اگر بس نبود، حتما مسائل و مشکلاتی گریبانگیرمان میشد که بحمدلله نشدهاست، پس نتیجه میگیریم که همهچیز روبهراه بوده و هست."
این فکرا از وقتی این رو خوندم به سرم زده و دیدم که خودم هم اخیرا همچین رفتارهایی بروز میدم، قبل از این ماجراها همیشه تا حد امکان صرفهجویی میکردم و تقریبا 2/3 چراغهای خونه هم کممصرفه، اما الان بطرز وسواس گونهای با خودم فکر میکنم نکنه فلان کار اسراف باشه، نکنه پرده رو که باز میکنم نور بیاد تو، بعد خونه گرم شه، بعد برای مقابله با گرما لازم باشه کولر روشن کنم، بعد استفاده از کولر اسراف باشه و بگیر برو تا آخرش.
از طرفی هرازچندگاهی یک میل انتقامجویی ظریف، درونم می گه اصلا میخوام همهشون رو روشن بذارم ببینم میخوان چیکار کنن، بالاخره که برق ما دو ساعت (چه بسا بیشتر) میره، بذار حداقل بقیه روز رو راحت و خنک بگذرونیم، گهگاه هم فکر میکنم که اصلا از کجا معلوم بقیه خونهها صرفهجویی کنن؟ بیخود و بیجهت داریم خودمون رو هلاک میکنیم که چی؟ (مطمئنا دیگرانی هم راجع به بقیه -که من شامل اون بقیه میشم- همین فکرو میکنن و بطور نازی همه ته دلمون داریم به بقیه فـُش میدیم) تا میام برم سراغ مصرف بیرویه، دوباره عذاب وجدان دنیا و آخرت میآد سراغم و مانعم میشه.
کاری به بحران و مشکلات و مسائل بعدیش ندارم، اما امیدوارم نیاد اونروزی که احساسمون این بشه که اصلا احتیاجی نداشتیم و اینها همه زیادهطلبی بوده و هست...
لابد نداشتهاند، هم زن داشتهاند هم بچه (تازه از ما هم بیشتر بچه داشتهاند) خیلی هم خوشبخت بودهاند و اصلا هرچه بدبختیست ناشی از همین رفاهزدگی و مصرفگرایی و همهچیزخواهیمان است، برای زندگی راحت و آسوده نه برق لازم است،نه آب، نه بنزین،نه روغن، نه چای، نه برنج، لابد فقط باید دل پاک داشته باشی و هیچ نخواهی و ایثار و عشق را سرلوحهی زندگیت قراردهی."
به جان خودم، میترسم از اون روزی که یکی بیاد و بگه:" اصلا مگه اون دورهای که برق میرفت -با فرض اینکه این دورهی برقبرو تموم شه- کسی مشکلی داشت؟ کم و کسریای وجود داشت؟ مگر اعتراضی شد؟ لابد مردم احتیاج نداشتهاند دیگر، همینقدر برق و آب و گاز و بنزین و فلان و بهمان بسشان است. اگر بس نبود، حتما مسائل و مشکلاتی گریبانگیرمان میشد که بحمدلله نشدهاست، پس نتیجه میگیریم که همهچیز روبهراه بوده و هست."
این فکرا از وقتی این رو خوندم به سرم زده و دیدم که خودم هم اخیرا همچین رفتارهایی بروز میدم، قبل از این ماجراها همیشه تا حد امکان صرفهجویی میکردم و تقریبا 2/3 چراغهای خونه هم کممصرفه، اما الان بطرز وسواس گونهای با خودم فکر میکنم نکنه فلان کار اسراف باشه، نکنه پرده رو که باز میکنم نور بیاد تو، بعد خونه گرم شه، بعد برای مقابله با گرما لازم باشه کولر روشن کنم، بعد استفاده از کولر اسراف باشه و بگیر برو تا آخرش.
از طرفی هرازچندگاهی یک میل انتقامجویی ظریف، درونم می گه اصلا میخوام همهشون رو روشن بذارم ببینم میخوان چیکار کنن، بالاخره که برق ما دو ساعت (چه بسا بیشتر) میره، بذار حداقل بقیه روز رو راحت و خنک بگذرونیم، گهگاه هم فکر میکنم که اصلا از کجا معلوم بقیه خونهها صرفهجویی کنن؟ بیخود و بیجهت داریم خودمون رو هلاک میکنیم که چی؟ (مطمئنا دیگرانی هم راجع به بقیه -که من شامل اون بقیه میشم- همین فکرو میکنن و بطور نازی همه ته دلمون داریم به بقیه فـُش میدیم) تا میام برم سراغ مصرف بیرویه، دوباره عذاب وجدان دنیا و آخرت میآد سراغم و مانعم میشه.
کاری به بحران و مشکلات و مسائل بعدیش ندارم، اما امیدوارم نیاد اونروزی که احساسمون این بشه که اصلا احتیاجی نداشتیم و اینها همه زیادهطلبی بوده و هست...
No comments:
Post a Comment